وقتی برای بار دوم جهت شرکت در عملیات رمضان به جبهه اعزام شدم، متوجه شدم محمدعلی هنوز به مرخصی نرفته است. او عاشق جبهه بود. با خاک و خاکریز، سنگر و اسلحه خو گرفته بود. در این مدت از لحاظ نظامی خیلی پیشرفت کرده بود. بیشتر در قرارگاه فرماندهی حضور داشت.
عقیق:در خاطره ای درباره شهید محمدعلی میرزایی آمده است: پس از پایان
عملیات فتحالمبین به ما اجازه ترخیص دادند. از محمد علی خواستم که به
اتفاق هم به مرخصی برویم. او از این کار امتناع ورزید و گفت: «وجود من در
جبهه ضروریتر است» و تنها به تماس تلفنی و نامهنگاری با مادرش اکتفا کرد.
وقتی برای بار دوم جهت شرکت در عملیات رمضان به جبهه اعزام شدم، متوجه شدم
محمدعلی هنوز به مرخصی نرفته است. او عاشق جبهه بود. با خاک و خاکریز،
سنگر و اسلحه خو گرفته بود. در این مدت از لحاظ نظامی خیلی پیشرفت کرده
بود. بیشتر در قرارگاه فرماندهی حضور داشت. همیشه به فکر پیروزی اسلام بود.
چون مفهوم زندگی را در لحظهلحظه جبهه یافته بود، حاضر به ترک صحنههای
نبرد نبود و به مرخصی نمیرفت. مرخصی را رویای نیمه تمام پیروزی میدانست.
هنگامی که به دیدار محمد علی رفتم، خواستم برایم از جبهه بگوید. در حالی
که دست روی شانهام میزد، گفت: «علی! عراق جنایتها میکند. سلاحهای
پیشرفتهای دارد که واقعاً باید از جان گذشتگی کنیم و گرنه اسلام نابود
میشود.» سیمای نورانی و محاسن قهوهای محمدعلی، به او جاذبه خاصی
بخشیده بود. کلام شورانگیز «ما پیروزیم» ورد زبانش بود که پیوسته با لبخندی
رضایتآمیز بیان میکرد.