اشاره
بحث ما در جلسات گذشته درباره داستان حضرت موسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام و فرعون بود. بر اساس آیاتی از سوره قصص، گفتیم که فرعون یک ویژگی شخصیتی داشت که منشأ فساد او شد و به دنبال این ویژگی شخصیتی، رفتاری را انتخاب کرد که موجب هلاکتش شد؛ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ.[۱] به طور طبیعی ابتدا یک ویژگی در روح انسان پیدا میشود و به دنبال آن به کار خوب یا بدی اقدام میکند؛ رفتاری که برای ارضای آن خواسته و تحقق آن هدفش مفید باشد.
در ادامه آیه خداوند جملهای میآورد که در واقع تعلیلی برای رفتار فرعون است. میفرماید: إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ. همچنین در اواخر سوره بعد از اینکه داستان بنیاسرائیل را نقل میکند، به مناسبت به داستان قارون میپردازد و میفرماید: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛[۲] سعادت ابدی برای کسانی است که از برتریطلبی، و فساد پرهیز کنند. در جلسه گذشته گفتیم که بین نکتهای که در ابتدای سوره درباره فرعون بیان میشود، با این قاعده کلی همگامی روشنی وجود دارد و وعده دادیم که مقداری درباره معنی فساد و صلاح صحبت کنیم.
ابهام در مصادیق صلاح و فساد
برخی از مصادیق فساد و صلاح روشن است و کسی دربارهاش بحثی ندارد. فرض کنید کسی در خیابان راه بیفتد، به هر کسی میرسد ظلم و تجاوز کند و هیچ ضابطهای را رعایت نکند. روشن است که همه میفهمند این فساد است و این فرد مفسدی است. همچنین همه کسی را که زحمت بکشد و از برخی از فسادها، انحرافات و آدمکشیها جلوگیری کند مصلح میدانند. یکی از مصادیق روشن اصلاح که زیاد هم به کار میرود اصلاح ذاتالبین است و به این معناست که انسان بین دو نفر که با هم قهر هستند آشتی بدهد.
اصلاح، صلح، صلاح و مصلحت همه از یک ماده هستند و در مقابل آن فساد، مفسده، مفسد و افساد است. اما گاهی بین نخبگان و حتی متخصصان نیز در مصادیق مصلحت اختلاف میشود. بنابراین این مفاهیم تعریف روشنی ندارد و باید به متخصص مراجعه کرد و چه بسا بین متخصصان نیز درباره آن اختلافنظر باشد. این است که تلاش برای روشنتر ساختن این مفاهیم به انسان کمک میکند که در مقام بحث دچار مغالطه و اشتباه نشود.
صلاح و فساد؛ مفاهیمی انتزاعی
مفاهیم بر چند نوع هستند؛ ماهوی، انتزاعی و اعتباری. مفاهیم ماهوی از واقعیتی عینی حکایت میکنند که خواصی دارد و با جنس و فصل تعریف میشود. این تعریف حقیقی است، ولی بسیاری از مفاهیم این طور نیستند. در مفاهیم انتزاعی مجموعهای از چیزها را در نظر میگیرند و به مناسبت رابطهای که بین آنها ملاحظه میشود، مفهومی را انتراع میکنند. مصلحت و مفسده از همین مفاهیم انتزاعی است. یعنی چیزی را با چیز دیگری مقایسه میکنند و حیثیت خاصی را در آن لحاظ میکنند، و به آن لحاظ میگویند این شیء برای آن مصلحت دارد. این انتزاع یک مفروض دارد و آن این است که ما معتقدیم اشیایی که در عالم هستند و ما با آنها سر و کار داریم منافع و خیراتی دارند و برای هدفی آفریده شدهاند.
اگر این شیء در شرایطی واقع شد که دیگر آن نفع را ندارد یا به جای نفع ضرر دارد، میگوییم فساد رخ داده است. بنابراین هر چیزی را با خیر و شر و نتیجهای که بر آن مترتب میشود میسنجند؛ اگر آن نتیجه مطلوب بر آن بار شود میگویند مصلحت دارد یا صالح است، ولی اگر آن طور نبود میگویند فاسد شده است. با این ذهنیت ما میگوییم زندگی اجتماعی انسان هم هدفی دارد. ما در این عالم آفریده شدهایم تا خیراتی بر آن مترتب شود.
اگر دیدیم آن خیرات بر وضع جامعهای مترتب میشود، میگوییم این وضع جامعه مصلحت دارد، اما اگر دیدیم که آن جامعه به وضعی درآمده است که آن خیرات بر آن مترتب نمیشود و گاهی ضدش مترتب میشود، میگوییم این وضع صالح نیست. مثلا در جامعه باید مردم احساس امنیت کنند تا بتوانند به مصالح و خیر دنیا و آخرتشان برسند. اگر جامعه ناامن باشد، این منافع بر آن مترتب نمیشود و میگوییم جامعه فاسد است.
مصلحت آمیخته با مفسده
حال این پرسش مطرح میشود که آن نتایج چه هستند و چگونه آنها را بشناسیم؟ در پاسخ باید گفت: در علم منطق آمده است که در قیاسهای جدلی از آرای محموده استفاده میشود و در برهان از قضایای بدیهیه. از آنجا که تفاهم با آرای جدلی آسانتر است و طرف مقابل زودتر قانع میشود، انسانها در محاورات عرفی غالبا با استفاده از این آرا به بحث میپردازند. برای مثال در محاورات، ما میگوییم دروغگو دشمن خداست و دروغ بد است، اما وقتی دقت میکنیم میبینیم که گاهی میگویند دروغ مصلحتآمیز بد نیست و گاهی واجب است؛ بنابراین هر دروغی بد نیست. بحثهای جدلی هر دروغی را بد معرفی میکند و استثنایش را ذکر نمیکند. برای اینکه بفهمیم کدام دروغ خوب و کدام بد است باید برهان اقامه کنیم.
سخن درباره صلاح و فساد در جامعه نیز غالبا از همین آرای محموده است؛ یعنی هر انسانی میگوید کاری که مصلحت دارد، خوب است، اما گاهی میبینیم چیزی مصلحت دارد ولی در عین حال یک مفسدهای بزرگ هم دارد و میگوییم این کار را نباید کرد، و در مقابل، کاری با اینکه مفسدهای نیز دارد ولی میگوییم باید آن را انجام داد. فرض بفرمایید فردی از روی نادانی به عمد کسی را کشته است. براساس حکم اسلام این فرد را باید قصاص کرد. اما ممکن است مفاسدی بر این حکم مترتب شود.
یعنی وقتی این فرد از خانوادهاش حذف شود ممکن است زندگی پدر و مادرش تباه شود. مثلا نانآور خانواده باشد و خانواده او به فقر بیفتند. ولی کسی اینها را ملاحظه نمیکند. بنابراین ممکن است کاری هم مفسده داشته باشد و هم مصلحت؛ البته فراموش نکنید که یک چیز از جهت واحد نمیتواند دو صفت متقابل داشته باشد و حیثتش فرق میکند. حال این پرسش مطرح میشود که آیا این کار را باید انجام داد یا نه؟ قاعده کلی این است که باید آن مصلحت و مفسده را با هم سنجید؛ اگر مصلحتش خیلی بیشتر از مفسده است باید انجام داد؛ مثل همین قصاص.
اما اگر برعکس بود، نباید آن را انجام داد، و اگر مساوی بودند، تخییر است. این قاعده کلی است، اما در عمل، تشخیص بیشتر بودن مصلحت یا مفسده به این آسانی نیست، و گاهی متخصصان هم اشتباه میکنند، و اصولا یکی از دلائل لزوم حکومت برای تصمیمگیری در همین موارد است. به دیگر سخن در مقام ثبوت، یک شیء میتواند اثر خیری در واقع داشته باشد و میگوییم مصلحت است، اما ممکن است در مقام اثبات حکم تغییر کند و ما نتوانیم درست مصلحت و مفسده را تشخیص بدهیم.
نقش بینش در تشخیص مصلحت و مفسده
مسئله دیگر تشخیص مصلحت و مفسده است. در این مسئله نیز اختلاف مبنایی میتواند وجود داشته باشد که به فلسفه ارزشها و فلسفه اخلاق برمیگردد. مسئله این است که ما کار را باید با چه نتیجهای بسنجیم؟ برای مثال نوجوانی را فرض کنید که تازه به تکلیف رسیده است؛ بهخصوص دخترهای نه ساله که تازه به تکلیف میرسند و میخواهند ماه رمضان روزه بگیرند. بیشتر مردم میگویند: «بابا این دختربچه نمیتواند. طاقت ندارد، این حالا روزه برایش ضرر دارد و نباید روزه بگیرد!»
اما برخی میگویند: «نه! ما خودمان هم همین طوری بودیم و روزه گرفتیم و هیچ مشکلی پیش نیامد، حتی بهتر هم شدیم. فرض کنید لاغر هم بشود، این دلیل نمیشود که انسان روزه نگیرد». از این گونه اختلافات حتی در خانوادههای متدینین زیاد پیش میآید و گاهی اختلاف میشود که این کار مصلحت یا ضرر دارد یا ندارد. نتیجه اینکه گاهی تشخیص مفسده و مصلحت به بینش انسان بازمیگردد که چه چیز را صلاح بداند و دنبال چه باشد. از زمانهای قدیم بین آدمیزادها در این مسایل اختلاف بوده است.
حال به داستان موسی و فرعون باز میگردیم. قرآن میگوید: فرعون مفسد بود؛ انه کان من المفسدین. قارون هم از مفسدین بود و از اینرو درباره او میفرماید: تو از آخرت بهرهای نداری؛ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا. به هر حال قرآن فرعون را از مصداقهای بارز مفسد میداند، اما جناب فرعون وقتی با مشاورانش مشورت کرد که با موسی چه کند، گفتند: أَتَذَرُ مُوسَی وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ؛[۳] میخواهی بگذاری موسی در زمین افساد کند؟! یعنی نظر اطرافیان فرعون این بود که موسی مفسد است.
گفتند: ما یک نظام ایدهآل داریم. ما برترین روش را در حکومت و اداره جامعه داریم. این دو تا چوپان آمدهاند و میخواهند این بساط را به هم بزنند؛ وَیَذْهَبَا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلَی.[۴] میخواهی آنها را رها کنی؟! خدا میگفت: فرعون مفسد است. اینها میگفتند: موسی مفسد است و آمده است که وضع ما را به هم بزند. ما زندگی به این خوبی داریم؛ نظم، انضباط، درآمد خوب و این نهرهای جاری! ما چه مشکلی داریم؟ این جا بین خدا و فرعونیان اختلاف فتواست!
به کدام یک از این فتواها میشود عمل کرد و کدامشان حجت است؟ اگر من و شما در میان آن قوم زندگی میکردیم و جزو درباریان بودیم و حقوقهای گزاف و نجومی داشتیم، سخن چه کسی را قبول میکردیم؟ دست از آن حقوقهای نجومی میکشیدیم، یا میگفتیم موسی و هارون مفسدند و میخواهند اوضاع را به هم بزنند و شورش کنند؟! چه کسی باید بگوید فساد چیست؟ این مفسد است یا آن؟ آن تعریفی که ما برای مفسد و مصلح کردیم بر کدام یک از اینها منطبق میشود؟
نقش نتیجه مطلوب در تشخیص مصلحت و مفسده
گفتیم برای سنجیدن مصلحت یک کار آن را نسبت به هدف مطلوب میسنجند؛ اگر در رسیدن به آن هدف مؤثر است، مصلحت میشود، اما اگر مؤثر نیست و یا اثر ضد دارد، مفسده میشود. اما مطلوبها با هم فرق میکند. مطلوب فرعونیان همین زندگی بود که داشتند. در زمان طاغوت، اعلیحضرت میخواست تمدن بزرگ ایجاد کند، و حکومت کوروش را زنده کند. امام آمد و گفت: دست از اینها بردارید و حلال و حرام را رعایت کنید. آنها میگفتند: اینها مفسدند.
این عین همان کاری بود که فرعونیان نسبت به موسی داشتند. یک چوپانی با یک چوبدستی در مقابل دستگاه فرعون! میگفتند مگر نمیگویید که کار را باید نسبت به نتایج مطلوب بسنجیم خب مطلوب هم همینهاست که ما داریم. ما همین زندگی را میخواهیم. این آمده است و میخواهد آن را بر هم بزند، پس مفسد است.
اختلاف در تشخیص صلاح و فساد منحصر به زمان حضرت موسی نبود. خداوند میفرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ؛[۵] یک دسته مردم ادعا میکنند که ایمان به خدا و قیامت دارند، اما دروغ میگویند و ایمان ندارند. پس چرا این ادعا را میکنند؟ یخادعون الله والذین آمنوا؛ اینها میخواهند مؤمنان را فریب دهند. وقتی به آنها میگویند: دست از فساد بردارید، میگویند چه فسادی؟ ما اهل اصلاحیم؛ وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ.[۶] باز اختلاف فتوا پیدا میشود.
اینها میگویند: إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ. قرآن میگوید: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـکِن لاَّ یَشْعُرُونَ. گفتیم برای تشخیص مفسد از مصلح، و مصلحت از مفسده باید کار را با نتیجه مطلوب سنجید، اما مطلوب کدام است؟ مطلوب چه کسی؟ مطلوب آنها همین بود که زندگیشان بگذرد، چهار روز دیگر ریاست داشته باشند، مال و اموال در اختیارشان باشد و ثروتهای کلان و حقوقهای نجومی داشته باشند. وقتی مطلوبشان همینهاست، پس هر چه برای رسیدن به این مطلوب مفید باشد، مصلحت است و آنها هم اصلاحطلب میشوند. حالا کدام را باید قبول کرد؟
قلمرو عقل و وحی در شناخت مصلحت و مفسده
ما برای شناخت دو راه داریم. یکی راهی است که در اختیار همه انسانهاست و آن راه عقل است. تا آن جایی که عقل کار میکند و زمینهاش وجود دارد و ابزارش را دارد، حکم عقل راهگشاست؛ اما به جاهایی میرسد که عقل دیگر کار نمیکند. ما هرچه به مغزمان فشار بیاوریم نمیتوانیم بفهمیم که وقتی انسان میمیرد چه وقت زنده میشود. برای قضاوت در اینگونه مسایل عقل نیازمند اطلاعاتی است که در اختیارش نیست. در این موارد، وحی این نقیصه را جبران میکند و اصلا نیاز انسان به انبیا به خاطر همین ناتوانی عقل در شناخت برخی واقعیتها و کمال نهایی اوست.
بیشتر انسانها به صورت طبیعی به یک معنا خیر و شر را همین منافع دنیا میدانند و چیزی که حیات انسان را به خطر بیندازد را شر میدانند. این است که دنیاپرستان نمیتوانند ارزش شهادت را بپذیرند. اینکه در ایام دفاع مقدس نوجوانهای دوازده- سیزده ساله برای جانبازی و فداکاری در جبهه التماس میکردند، به خاطر بینشی بود که در سایه تعالیم انبیا پیدا کرده بودند. انسان با استفاده از وحی این بینش را پیدا میکند که زندگی فقط همین دنیا نیست. این زندگی هفتاد- هشتاد (و حداکثر صد) ساله دوران موقت محدودی است که با نگرانیها، ناراحتیها، غصهها، نامردمیها و جفاها توأم است. اگر انسان این را باور کرد، آن وقت میفهمد که مصلحت یعنیچه و مصلحت واقعی چیست.
هدف زندگی، معیار مصلحت و مفسده
حاصل بحث ما در این جلسه این بود که صلاح و فساد را باید نسبت به نتیجهای که بر آن مترتب میشود، بسنجیم. ممکن است چیزی دو حیثیت داشته باشد و از یک جهت مطلوب و از جهت دیگر نامطلوب باشد. در اینجا باید جرح و تعدیل کنیم و ببینیم کدام مهمتر است و مراقب باشیم مهم فدای اهم شود و اهم فدای مهم نشود. اما مسئله اصلیتر این است که بفهمیم اصلا چه نتیجهای مطلوب است تا بینیم در چه کاری مصلحت است یا مفسده.
آن نتیجه را ما باید با جهانبینی خودمان بشناسیم و بفهمیم هستی یعنیچه، زندگی ما برای چیست؟ ما برای چه خلق شدهایم و برای چه زندگی میکنیم و هدف مطلوب ما از زندگی چیست؟ پاسخ به این سؤالات برای ما روشن میکند که چه کارهایی باید بکنیم که به آن هدف برسیم. اگر کارهایی برای رسیدن به آن هدف مفید باشد، مصلحت و صلاح میشود، اما اگر با آن هدفی که برای آن آفریده شدهایم، تناسبی نداشت، اگر همه مردم هم به ما احسنت بگویند، فایدهای ندارد. چون آنها اشتباه کرده، هدف را تشخیص ندادهاند و ندانستهاند باید این کارها را با چه چیزی بسنجند تا ببینند مصلحت چیست. عمرسعد کارش را با ریاست سنجید و گفت باید بروم امام حسینعلیهالسلام را بکشم. مصلحت این است، چون حکومت ری را به من میدهند.
ما باید بفهمیم که برای چه خلق شدهایم. تا این را تشخیص ندهیم که کمال واقعی ما چیست و برای چه خلق شدهایم، نمیتوانیم مصلحت و مفسده واقعی را درست تشخیص دهیم. در این صورت در بسیاری از موارد همان چیزی که به نظر قرآن افساد است، اصلاح میدانیم. قرآن صریحا میگوید: الا انهم هم المفسدون، اما اینها میگویند نه ما اصلاحطلب هستیم؛ ما میخواهیم جوّ آرام باشد، و جنگ و دعوا نشود، حالا آمریکا بیاید یک سفارتخانه هم داشته باشد ضرری برای ما ندارد؛ در عوض رونق اقتصادی پیدا میکنیم و تحریمها برداشته میشود؛ پس مصلحت است!
این دیدگاه با دیدگاه شهید فهمیده اختلاف فتوا دارد. او میگوید مصلحت این است که من شهید بشوم تا اسلام باقی بماند، ولی این میگوید احکام اسلام پایمال شود تا من ریاست داشته باشم. برای اینکه بدانیم کدام از این فتواها درست است و معیار چیست، باید هدف نهایی از زندگی را بشناسیم و بدانیم برای چه خلق شدهایم و باید دنبال چه چیزی بگردیم. اما اگر اینها را ندانیم و فقط به دنبال همین خواستههای مادی باشیم، با خدا، پیغمبر و مؤمنین اختلاف فتوا پیدا میکنیم و این اختلاف به این زودیها قابل حل نیست.
راه حلش این است که آن هدف نهایی را بشناسیم تا بدانیم باید کارهایمان را نسبت به چه چیزی بسنجیم. برای چه زندهایم؟ برای چه کار کنیم؟ برای چه ریاست کنیم؟ برای چه چیزی کارگر شویم؟ برای چه چیزی پول دربیاوریم؟ برای چه چیزی پول خرج کنیم؟ برای چه چیزی درس بخوانیم و برای چه چیزی درس بدهیم؟ برای چه چیزی منبر برویم؟ همه اینها بسته به این است که هدف خودمان را بشناسیم و کارمان را طوری تنظیم کنیم که به آن هدف برسد.
منبع:مهر