«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ِبَارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأَنْبِیَاءِ وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ حَبِیبِنَا وَ حَبیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَی مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصومِینَ وَ اللَّعْنُ الدَّائِمُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
بحث ما در فرازی از کلمات نورانی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به فرزند مطهّر ایشان امام مجتبی (علیه السّلام) بود، در واقع به همهی انسانها به خصوص جوانان. این فرازی را که جملات حضرت بود عرض کردیم به عنوان بحث اصلاح قلب است، حالاتی که قلب مؤمن باید داشته باشد، اصلاحاتی که باید در قلب مؤمن رخ دهد، به عنوان مرکز فرماندهی وجود انسان. دل انسان و قلب انسان است که مرکز اصلی تصمیمگیریها است، از این جهت حالات آن باید اصلاح شود.
جملاتی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) داشتند ما چهار بخش آن را بیان کردیم، «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ»،[۱] قلب خود و دل خود را با موعظه زنده کن. «وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ»، با زهد بمیران. «وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ»، دل خود را با یقین محکم کن که مفصّل بحث آن را کردیم. «وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ»، با حکمت نورانی کن.
دو جملهی دیگر در زمرهی بحث اصلاح قلب، فرمود: «وَ ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ»، دل خود را با یاد مرگ نرم کن، متواضع کن و کاری کن که این دل تو معترف شود، اقرار کند. «وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ»، اقرار کند به اینکه دنیا فانی است، دل تو باور کند، این مسئله را بپذیرد که دنیا رفتنی است. این دو جملهی حضرت را با هم مروری داشته باشیم.
اوّلاً راجع به مسئلهی مرگ و یاد مرگ در نامهی ۳۱ که الآن در آن هستیم، امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جاهای دیگری به مناسبتهای دیگر هم در این نامه بحث خواهد داشت، منتها مناسبتی که الآن در آن هستیم، به مناسبت یکی از اصلاحاتی که در قلب انسان و قلب مؤمن باید صورت بگیرد، این است که حتماً باید به یاد مرگ باشیم. قلب یک انسان صالح و مؤمن اینطور است که غافل نباشد، از جدّیترین و بزرگترین حادثهی زندگی که مرگ است نباید غافل باشد. به این مناسبت حضرت اینجا بحث را مطرح میکند که دل باید چطور باشد. به مناسبتهای دیگری هم باز راجع به بحث مرگ در این نامه خواهیم داشت.
نکتهی اوّلی که اینجا وجود دارد این است که از یاد نبریم این توصیه را امیر المؤمنین (علیه السّلام) به همه به خصوص به جوان میکند، باید در یاد جوان باشد. این خیلی نکتهی قابل توجّهی است، ما معمولاً فکر میکنیم وقتی سنّی از انسان گذشت و پیر شد، بحث از قبر و قیامت و یاد مرگ و اینطور چیزها باید آن موقع باشد، باید آن زمان باشد. ولی اینجا نامهی حضرت امیر (علیه السّلام) به امام مجتبی (علیه السّلام) به عنوان یک جوان و همهی جوانها است. این چطور است؟ کاملاً روشن است. چون اوّلاً مسئلهی مرگ پیر و جوان که ندارد، هیچ کس به جوان ضمانتی نداده که این مرگ شامل حال تو نمیشود، فعلاً خیال تو آسوده باشد، تا ۶۰ سال، ۷۰ سال، ۸۰ سال به تو ضمانت میدهیم که شامل حال تو نمیشود، تو اصلاً به آن فکر نکن مبادا خاطر تو مکدّر شود. نه، چنین چیزی نیست، به کسی ضمانتی ندادهاند.
به تعبیر امام صادق (علیه السّلام): «الْمَوْتُ یَأْتِی بَغْتَةً»،[۲] مرگ ناگهان میرسد. خدا مرحوم آیت الله اراکی را رحمت کند، من فراموش نمیکنم ایشان این اشعار منسوب به امیر المؤمنین (علیه السّلام) را - سلمان زمان ما مرحوم آقای اراکی، واقعاً عجیب بود- میخواند و اشک میریخت. این شعر منسوب به حضرت امیر است، معنای آن را خدمت شما عرض میکنم:
«یَا مَنْ بِدُنْیَاهُ اشْتَغَلْ قَدْ غَرَّهُ طُولُ الْأَمَلِ
الْمَوْتُ یَأْتِی بَغْتَةً وَ الْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ»[۳]
ای کسی که مشغول دنیا هستی.
«یَا مَنْ بِدُنْیَاهُ اشْتَغَلْ قَدْ غَرَّهُ طُولُ الْأَمَلِ»
آرزوهای طولانی او را فریب داده و گویی از یاد برده که مرگی هم وجود دارد. در کمین انسان است، آرزوهای طولانی باعث شود که فراموشی به او دست بدهد، این فریب است. «الْمَوْتُ یَأْتِی بَغْتَةً»، مرگ یک مرتبه میآید. «وَ الْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ»، یک مرتبه میبینی عالم عوض شد. «وَ الْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ»، وارد عالم قبر میشود، وارد عالم برزخ میشود که آنجا صندوق اعمال انسان است، آنجا انسان با اعمال سر میکند و زندگی میکند.
در روایات ما، مثلاً اگر صحیفهی سجّادیه را ببینید سلام به ملائکه به خصوص به ملائکهی مرگ از جمله حضرت عزرائیل (علیه السّلام) وجود دارد. سلام دادن به آنها، جایی نداریم که به آنها هدیه بدهید، مثلاً دو رکعت نماز بخوانید به حضرت عزرائیل هدیه کنید. این را نداریم چون هدیه به کار آنها نمیآید. ملائکه به خصوص ملائکهی مقرّب مثل حضرت جبرئیل و حضرت عزرائیل مقامی دارند که دیگر بالا نمیروند، ما ثواب نماز به آنها هدیه کنیم که مقام آنها بالاتر برود. «مَا مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»،[۴] در قرآن دارد که مقامها مشخّص است، محدود است. مثل انسان نیستند که رشد داشته باشند، مقام آنها مقام محدودی است. بنابراین هدیه، مثلاً ثواب اعمال را نمیشود به آنها هدیه کرد.
ولی سلام چرا، آنها موجودات مقرّب معصوم الهی هستند، انسان میتواند به آنها سلام بدهد، صالح هستند، پاک هستند، خود این یک طرح رفاقت است.
در واقع شما با عالم ملکوت انس پیدا میکنید، یعنی انسان با ملائکه انس پیدا میکند خود او بالا میرود. وقتی انسان به ملکوت سلام میدهد انس پیدا میکند، حواس او به آن عالم هست، خود او بالا میرود. بنابراین این دوستی برای خود ما مفید است، آرامشی برای ما میآورد، وقتی هم که میآید دوست او است که میآید.
روایت معروفی است، پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: برای یک مسلمان سزاوار نیست بخوابد مگر اینکه وصیت نامهی او زیر سر او باشد. مقصود پیغمبر این نیست که وصیت نامه حتماً زیر متکای تو باشد، مقصود این است که اینقدر آماده باش. البتّه خود آن وصیت هم میدانید در صورتی که انسان بدهی داشته باشد، چه حقّ الله چه حقّ النّاس، برای انسان واجب میشود که چیزی بنویسد اگر از دنیا رفت بدانند اینها بدهیهای انسان است، اینها مشکل است، حداقل این بدهیها در جایی باشد، نوشته شده باشد. در حدّ نوشتن که انسان میتواند، به خصوص اگر آثار مرگ پیدا شود.
در قرآن هم دارد اگر آثار مرگ پیدا شود، مثلاً به عنوان مثال یک مریضی، یک چیزی، در اینکه دیگر مسلّم است. آنجایی که بدهی به گردن انسان است، حقّ الله یا حقّ النّاس به گردن انسان است واجب است، ولی آنجایی که نیست مستحب است. اینکه پیغمبر فرمود سزاوار نیست یک مسلمان بخوابد مگر اینکه وصیت او زیر سر او باشد یعنی آماده بودن، چه پیر چه جوان. پیغمبر جدا هم نکرد، با هم هستند، چه پیر چه جوان، فرق نمیکند. این اوّلاً.
ثانیاً علی فرض اینکه جوان عزیز به تو تضمین دادند که تا ۸۰ سالگی خیال تو آسوده باشد، از دنیا نمیروی، اصلاً ضمانت نامه نوشتهاند و محضری هم کردهاند که تو تا ۸۰ سالگی زنده هستی، باز هم انسان احتیاج به یاد مرگ دارد. اتّفاقاً احتیاج جوان بیشتر است، چرا؟ با اینکه میداند فعلاً نمیخواهد بمیرد، به خاطر اینکه جوان طوری است تا جوان است باید یاد مرگ را تازیانهی سلوک برای خود قرار دهد، برای خود تازیانه برای رشد قرار دهد. جوان است که... و الّا وقتی انسان پیر شد، فرصتهای او از دست رفت، صفات و ملکات زشت او در وجود او ریشهدار شد، قوای او هم در پیری تحلیل میرود، آن موقع وقتی نزدیک مرگ شد نمیتواند کاری انجام دهد، فقط باید حسرت بخورد که من چه صفات زشتی دارم، ای کاش در جوانی اینها را از خود رفع میکردم. الآن صفات زشتی وجود دارد، وقت هم نیست، فرصت از دست رفته است، قوای انسان هم که تحلیل رفته، فقط حسرت آن برای انسان باقی میماند. پس جوان در جوانی محتاجتر به یاد مرگ است تا خود را اصلاح کند، تا بعداً حسرت نخورد.
اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) خطاب به جوان خود میگوید: «ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ»،[۵] دل خود را نرم کن، خاضع کن، با یاد مرگ متواضع کن، آن سرکشی و غرور را میشکند. وقتی انسان بداند که... چه خبر است؟ دو روز دیگر در یک جای یک متر در دو متر هستی، چه خبر است به این شکل در عالم سر و صدا میکنی؟ آن وقت انسان بیشتر به خود میرسد، به خصوص جوان. بنابراین این یک نکته که همه احتیاج به یاد مرگ داریم، جوان بیشتر، از این جهت که زمان بهتری برای ساختن او است.
متأسّفانه ما در دنیایی زندگی میکنیم، یعنی در فرهنگ جهانی، فقط خود را نمیخواهیم بگوییم، در یک دنیایی و در یک فرهنگ جهانی داریم زندگی میکنیم که یاد مرگ، یاد آخرت و امثال اینها کمرنگ، بلکه سعی بر حذف آن است. یعنی در این فرهنگ غربی که هیمنهی آن بر عالم گسترش پیدا کرده، فرهنگ غالب جهانی است، این سبک زندگی غربی که به شدّت مادی و دنیایی است. یاد مرگ، عالم آخرت، قبر و قیامت و امثال اینها طبیعی است برای اینکه عیش انسان را مکدّر نکند دارد حذف میشود. به فرزندان خود نگوییم، در کتابها ننویسیم، در فیلمها، از آن فیلم درست نکنیم، قبرستانها دور از شهرها باشد، نبینیم، کسی نبیند غصّه بخورد. در فرهنگ ما گفتهاند هر از گاهی بروید، بماند که ما این را هیچ وقت انجام نمیدهیم، گفتهاند هر از گاهی بروید غسل بدهید، بروید یک میّت را غسل بدهید، غسل دادن که هیچ، حداقل دیدن او، انسان برود ببیند، اینها به شدّت روی انسان تأثیرگذار است. در آن فرهنگ این نیست، در آن فرهنگ قبرستانها تبدیل به پارک و فضای سبز میشود، به جای اینکه محلّ تذکّر و پند باشد محلّ تفریح و تفرّج باشد که به انسان خوش بگذرد، فقط خوش گذراندن و خوشی است. نه اینکه انسان نشاط آخرتی پیدا کند، تذکّری پیدا کند، برای اینکه خوشی باشد همانطور که پارک میرود، به آن شکل باشد.
شما در فرهنگ دینی ما نگاه کنید، با چه آدابی، با چه رسومی، چه توصیههایی شده است. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: مؤمن، عاقل، زرنگ، کَیِّس کسی است که یاد مرگ باشد، نه غافل، نه از ذهن خود حذف کند. یک مرتبه بعضی از اصحاب برای پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تعریف میکردند که فلانی اینطور است، از یک نفر خیلی تعریف میکردند، خیلی او را بزرگ میکردند. پیغمبر گوش کرد، بعد فرمود: این دوست شما که اینقدر از او تعریف میکنید چقدر از مرگ و قبر و قیامت میگوید؟ یاد این هم هست؟ گفتند: ما خیلی از او این چیزها را نشنیدهایم. پیغمبر فرمود: پس اینطور که از او تعریف میکنید نیست، معلوم است که او هنوز خام است، پخته نیست، کسی که پخته است یاد آن طرف هم هست.
بعد فرمود: «أَکْیَسُ... أَکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ»،[۶] زرنگترین مردم، «أَکْیَسُ»، کیّسترین مردم، «أَکْثَرُهُمْ ذِکْراً لِلْمَوْتِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَاداً»، آن کسی که از همه بیشتر یاد میکند و خود را آماده کرده است. یعنی در واقع پیغمبر یک معیار داد، خیلی زیبا است، یک معیار داد اگر کسی میخواهد خود را بشناسد بشناسد، در آینهی مرگ خود را ببیند که چطور میبیند. آن کسی که آماده است، آن کسی که به یاد مرگ است، خود را بشناسد که انسان خوبی است، خود را بشناسد که انسان زرنگی است، خود را بشناسد که انسان عاقلی است. آن کسی که یاد نمیکند، غافل است، خود را بشناسد که عقب افتاده، خام است. ولو کارهای خوبی هم از او سر بزند امّا هنوز پخته نیست، هنوز خام است. این خیلی چیز زیبایی است، پیغمبر یک معیار داد.
اصولاً اگر انسان بخواهد نگاه کند انسانها در برخورد با مرگ، مواجهه با مرگ، سه دسته هستند. بعضی انسانها هستند که توجّهی ندارند، یعنی چشم خود را بستهاند اصلاً نبینند، اصلاً نشنوند، اصلاً راجع به این مسئله نه ببینند نه بشنوند. همین چیزی که الآن در فرهنگ غرب عرض کردیم، فرهنگ غرب به عنوان یک فرهنگ مادی که متأسّفانه گسترش هم پیدا کرده، تا حدّ زیادی همین است که یاد مرگ یا حذف میشود یا کمرنگ میشود، تا جایی که بشود. این یک نوع مواجهه با مرگ است که هر موقع مردیم مردیم، فعلاً همین زندگی که هست را غنیمت بشمار خوش باش، خود را بیجهت با چیزهایی که عیش تو را منقّص کند ناراحت نکن، فعلاً همین دم غنیمت است.
نوع دوم مواجهه با مرگ این است که انسان... خدا شهید مطهّری را رحمت کند، یک تعبیری از بعضی دارد اسم میبرم که کیست. چون مرگ را پوچی و تاریکی و نیستی و تمام شدن میدانند، میگویند آخر زندگی که این است، آخر میخواهیم بمیریم، از الآن تاریک میشود. میگوید پس چه؟ این زندگی چیست؟ آخر چه؟ یک پوچی در همین زندگی به او دست میدهد، یک تاریکی در همین زندگی به او دست میدهد، از الآن خود را مرده فرض میکند. میگوید آخر که اینطور است، چه فایدهای دارد؟
خدا مرحوم شهید مطهّری را رحمت کند، مثل صادق هدایت را از این تیپ افراد میدانست، صادق هدایت که کتابهای او وجود دارد. من توصیه به خواندن نمیکنم، ولی اگر کتابهای او را دیده باشید کتابهای ایشان نوعاً طوری است که انسان را به سمت پوچی میبرد، انسان را به سمت این میبرد که این زندگی پوچ است. بسیاری بودند که با آثار صادق هدایت خودکشی کردند، یعنی به آخر خط میرسد. خود او هم چندین مرتبه خودکشی کرد، موفّق نشد، آخرین مرتبه هم موفّق شد، خود او هم به این صورت رفت.
در بین نویسندگان عرب ابوالعلای مُعَرّی، ابوالعلای معرّی شاعری بوده در حلب سوریه بود، برای قرن پنجم بود. این دیدگاه بدبینانه را به زندگی داشته، این دیدگاه مأیوسانه، این دیدگاه بدبینانه را به زندگی داشته که چه فایدهای دارد؟ آخر آن که تاریکی و آخر آن که نیستی و آخر آن که از بین رفتن است، چه فایدهای دارد؟ همیشه میگفت: من بین سه چیز زندانی هستم - نابینا هم بود- یکی در نابینایی خود، یکی خانهنشین هستم، در خانهی خود، یکی اینکه روحی در یک جسم پلید دارم. میگفت: همیشه در این سه زندان هستم، روح من در این زندان و در خانه و در نابینایی است. زندگی خود را تاریک میدید، تلخ میدید، ازدواج نکرد، لذّتی نبرد، طبیعتاً وقتی ازدواج نکرد فرزندی هم نداشت. میگویند وصیّت کرده بود وقتی مُردم روی سنگ قبر من بنویسید، من این جمله را از شهید مطهّری دیدم که از او نقل کرده بود روی سنگ قبر من بنویسید: «هَذِهِ جِنَایَةُ أَبِی وَ مَا جَنَیتُ بِأَحَد»، این جنایت پدر من است. روی سنگ قبر من بنویسید، یعنی پدر من ازدواج کرد محصول آن من بودم، این جنایتی است که پدر من در حقّ من مرتکب شد من را به دنیا آورد، ولی من به کس دیگری جنایت نکردم، ازدواج نکردم که کس دیگری بدبخت شود.
ببینید این دیدگاه تلخ مأیوسانه، این بدتر از قسم اوّل است، قسم اوّل که بیتوجّهی میکرد حداقل در دنیا یک لذّت دنیایی داشت، این که نه دنیا دارد و نه آخرت دارد. یعنی نه فقط بد میمیرد، بلکه بد هم زندگی میکند. این هم قسم دوم، افرادی که مرگ را نیستی و تاریکی و تمام شدن میدانند و طبیعتاً آن تاریکی را به دنیای خود سرایت میدهند، دنیای آنها هم تاریک میشود، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ».[۷] به تعبیر قرآن «مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبیلاً»،[۸] کسی که اینجا نابینا است، چشم او بسته است، در آخرت هم نابینا است. کسی که اینجا بصیرت ندارد آنجا هم به همین شکل است.
امّا دیدگاه سوم که دیدگاه واقعبینانه است، نه مثل دیدگاه اوّل که بیتوجّهی کند بگوید رها کن، عیش خود را منقّص نکن، فعلاً دمی خوش است، همینجا لذّت ببر، دیدگاه اوّل که عرض کردم فرهنگ غالب غرب این است. نه دیدگاه دوم که دیدگاه بدبینانه و مأیوسانه و تاریک بود که نه دنیا نه آخرت برای او میماند، هر دو بد میشود. دیدگاه سوم دیدگاه واقعبینانه است، دیدگاه واقعبینانه این است که انسان چشم خود را به واقعیّت نمیبندد، یقین داریم که از دنیا میرویم، پس بیجهت آن را حذف نکنیم، کمرنگ نکنیم، وجود دارد. به قول ضرب المثل معروف شتری است که در هر خانهای میخوابد. از آن طرف هم طبق اعتقادات ما، مرگ طبق اعتقادات ما یک مرحلهای است که شما میروید وارد یک زندگی دیگری میشوید، یک زندگی دیگری که خود تو ساختهای، دست پخت تو را جلوی خودت میگذارند میگویند بخور. هر چیزی که در دنیا، در ۶۰ سال، ۷۰ سال، ۸۰ سال که زندگی کردی پختی، حالا جلوی تو میگذارند میگویند: «ذُقْ»،[۹] بخور، این کلمهی قرآن است، بخور، بچش.
کسی مقصّر نیست، البتّه فضل خدا سر جای خود، ولی اصل آن طرف اعمال ما است، اینکه خدا خیلی از اعمال را نادیده میگیرد سر جای خود، وارد آن بحثها نمیشوم که رحمت خدا چطور است، به خصوص برای شیعیان امیر المؤمنین (علیه السّلام) که ولایت حق را قبول کردهاند. یعنی قبول کردهاند بزرگترین عمل را انجام دادهاند. آنهایی که ولایت را قبول کردهاند یعنی گردن آنها در مقابل خداوند متعال از مو باریکتر است، یعنی خدایا هر چه را که تو فرمودی ما چَشم گفتیم. بعضی تصوّر میکنند این چیزی نیست، خیلی مهم است، در واقع وقتی شما حول امام معصوم هستید جهتگیری شما غلط نیست، ولو ممکن است عمل شما غلط باشد، ولی وقتی حول او، در کشتی او نشستهاید جهتگیری شما درست است، در آن کشتی نشستهاید. جهتگیری شما درست است، چند عمل اشتباه دارید، چند گناه دارید، اینها را میبخشند.
در روایت است «حَسَنَاتِ الْإِمَامِ الْعَادِلِ تَغْمِرُ سَیِّئَاتِ أَوْلِیَائِهِ»،[۱۰] حسنات و خوبیهای آن امامی که اطراف او جمع شدیم گناهان شیعیان او را پاک میکند، چون جهتگیری خراب نیست. خوب دقّت بفرمایید، برخلاف کسی که حول امام باطل جمع شده است. آن کسی که حول امام باطل جمع شده پشت به خدا دارد میرود، ولو آنجا نماز بخواند. آن کسی که دنبال شیطان میرود او که به خدا نمیرساند، آن کسی که دنبال ولی الشّیطان میرود، دنبال امام نا به حق میرود، او را به خدا نمیرساند، او پشت به خدا دارد میرود، این هم پشت سر او راه افتاده، ولو نماز بخواند. این نماز او را به هیچ جا نمیرساند. این در پرانتز، این را ببندید، من کاری به این ندارم که خدا با فضل خود چطور برخورد میکند، با شیعیان اهل بیت چه میکنند، اینها را کنار بگذارید.
اعتقاد ما این است مرگ یک مرحلهای است - آن دید واقعبینانه- مرگ یک مرحلهای است که وارد یک زندگی دیگری میشویم، تمام شدنی نیست، وارد یک زندگی دیگر میشویم که در آن زندگی مهمان اعمال خود هستیم. شما ببینید اگر ما این دید را داشته باشیم، اوّلاً ببینید چه آثاری دارد؟ اوّلاً انسان اسیر دنیا نمیشود، چون میداند اینجا را رها میکند. اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگوید زیاد یاد مرگ کنید، واقعاً اگر کسی باور به مرگ داشته باشد زهد برای او میآورد. در روایت دارد «یُزَهِّدُ فِی الدُّنْیَا»، یعنی برای او دلبستگی نمیآورد.
جان کندن که گاهی مواقع میگویند سخت است عمده به خاطر این است که انسان را باید بکَنند و ببرند. مثل معتاد که میخواهند بکَنند او را از موادّ مخدّر جدا کنند آن کسی که به دنیا اعتیاد پیدا کرده، آن کسی که به دنیا معتاد شده، موقع مرگ جان کندن، کَندن به خاطر این است که او را باید بکَنند و ببرند، سخت میشود. و الّا اگر کسی از اوّل واقعاً روی خود کار کرده، به باور خود و به قلب خود رسانده که مگر قرار است تا آخر اینجا بمانیم؟ چقدر انسان میخواهد به این مسافرخانه برسد؟ اصل و فرع را چقدر باید با هم اشتباه بگیرد؟ آن وقت دیگر اینقدر دلبستگی ندارد.
قرآن فرموده: «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»،[۱۱] انسانهایی هستند که تجارت و خرید و فروش آنها را از ذکر خدا مشغول نمیکند. شخص تاجر است، ولی «لا تُلْهیهِمْ»، باعث لهو آنها، باعث مشغولیّت آنها نمیشود. «تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ»، یعنی در واقع تجارت او هم عبادت است. تجارت خود را میکند، حلال میخورد، حلال زندگی میکند. این اوّلاً، اگر انسان دیدگاه واقع بینانه به مرگ داشته باشد اینطور است.
ثانیاً اگر انسان بداند از پس امروز فردایی وجود دارد، آنجا حساب دارد، کتاب دارد، پاک زندگی میکند. احتیاج به یک پاسبان بالای سر خود ندارد، احتیاج به یک نگهبان بالای سر خود ندارد، اعتقاد او نگهبان او است. انسان سالم زندگی کند، پاک زندگی کند، ظلم نکند یا حداقل کمتر ظلم کند، یک بازدارندهای دارد که حداقل کمتر ظلم کند. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أَکْثِرُوا مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ»،[۱۲] زیاد یاد مرگ کنید، «فَإِنَّهُ یُمَحِّصُ الذُّنُوبَ»، آلودگیها را پاک میکند، طبیعی است. چون من میدانم آن طرف با اعمال خود هستم، پس انسان اینجا کمتر گناه میکند یا نمیکند؟ تا جایی که میتواند.
میگویند ملّا نصر الدّین شب به قبرستان رفته بود، همینطور که در قبرها میگشت دید یک قبر خالی است، هوس کرد برود در آن قبر بخوابد. رفت در این قبر خوابید، قبرستانها معمولاً بیرون روستا بوده، در گذشته نزدیک روستا بود. یک جمعی سوار اسب و قاطر داشتند به سمت روستا میآمدند، از قبرستان باید عبور میکردند. ملّا سر و صدا شنید تصوّر کرد ملائکهی نکیر و منکر آمدهاند، خود او هم در قبر خوابیده بود تصوّر کرد ملائکه آمدهاند. دستپاچه شد نکند ما را اشتباه گرفته باشند؟ ما نمردهایم! یک مرتبه بلند شد. اسبها و قاطرها هم یک مرتبه در تاریکی کسی از زمین بیرون بیاید ترسیدند و رم کردند، به هم ریختند، آنهایی که سوار بودند بعضی افتادند، غوغا شد. پایین آمدند کتک مفصّلی به ملّا زدند، او هم با لباس پاره فرار کرد به خانه رفت. به خانه رفت خانم او دید که با این وضعیّت آمده، گفت: باز چه کردهای؟ هر بار میآیی با یک وضعیّتی میآیی. گفت: به قبرستان رفته بودم، یک مقدار شلوغ شد. خانم او خندید گفت: شب اوّل قبر آنجا چه گذشت؟ چطور بود؟ گفت: فقط این مقدار فهمیدم اگر تو قاطر کسی را رم ندهی با تو کاری ندارند. واقعاً همینطور است، اگر انسان قاطر کسی را رَم ندهد، ظلم نکند، با انسان آن طرف کاری ندارند.
بهترین چیز که در بحث مراقبت از خود بینظیر و بیبدیل است، جانشین ندارد، همین یاد مرگ است. هر از گاهی انسان به قبرستان برود، وقتهای شلوغ هم نروید، البتّه میخواهید بروید برای ثواب بروید، مثلاً شب جمعه برای ثواب، این خیلی خوب است، این را نمیخواهم بگویم. امّا برای اینکه خود انسان استفاده کند. چون گاهی اوقات وقتی شلوغ است انسان نمیتواند بنشیند خیلی فکر کند، آنجا باید فاتحه بخواند بیرون بیاید. امّا مواقعی که خلوت است انسان میتواند بنشیند، گاهی اوقات برود غسل دادن را ببیند، گاهی اوقات دفن کردن را ببیند، یعنی در قبر گذاشتن را ببیند. شاید بشود گفت تمام خوبان و اولیای خدا و بزرگان ما به شاگردان خود به عنوان یک دستور العمل، رفتن به قبرستان جزء دستور العملهای ضروری که هیچ جانشینی هم ندارد، این را تجویز میکردند.
مرحوم آیت الله آقا جمال گلپایگانی و آقای بروجردی آن موقع که اصفهان بودند دو نفر از بزرگان اصفهان استاد آنها بودند، یکی جهانگیر خان قشقایی و یکی مرحوم آخوند کاشی که از بزرگان عرفای اصفهان بودند، استاد آنها بودند. دستور العمل به آقا جمال داده بودند که شبهای جمعه، یعنی شب پنجشنبه و شب جمعه را به قبرستان برو، تخت فولاد بمان. تخت فولاد آنهایی که رفتهاید میدانید واقعاً دومین قبرستان عالم اسلام در تشیّع است، اوّلی وادی السّلام نجف است، دومی تخت فولاد است که خیلی از اولیای الهی در آن دفن هستند، قبرستان عجیبی است. به خصوص آنهایی که قدیم آن را دیده بودند میگفتند قبرستانی بود که وحشت هم داشت، در عین حال که... الآن که شکل دیگری است. ایشان میگفت من شبهای پنجشنبه و شبهای جمعه، یعنی چهارشنبه غروب که میرفتم میماندم، روز پنجشنبه را هم بودم، شب جمعه را هم میماندم، صبح جمعه برمیگشتم میآمدم، یعنی چیزی حدود یک شبانه روز کامل یا بیشتر در قبرستان بودم و مقبرههایی که اتاقک بود، شب میرفتم آنجا میخوابیدم، طبق دستورالعمل. میدانم شما این کار را انجام نمیدهید، در عین حال من وظیفه دارم که بگویم، کسی هوس این را نکند، به عنوان توصیه نمیخواهم این را اجرا کنید، دارم نقل قول میکنم.
واقعاً یاد مرگ، قبر و قیامت، رفتن و دیدن، انسان را تنظیم میکند. بیجهت نگفتهاند، این حرف حکیمانه است که هر موقع خیلی خوشحال بودید به قبرستان بروید، هر موقع که خیلی ناخوش بودید به قبرستان بروید، انسان تنظیم میشود. میدانید که نه رفتنها، اگر چیزی از دست شما برود، چون عالم دنیا یا آمدن است یا رفتن است، شما اگر نگاه کنید دنیا این است یا یک چیزی به دست میآورید یا از دست شما میرود، نعمتی به دست میآورید یا از دست شما میرود. عزیزی برای شما میآید یا از دنیا میرود، یا ثروتی برای شما میآید یا از دست شما گرفته میشود، بلایی برای شما میآید یا از شما گرفته میشود، مریضی برای شما میآید یا از شما گرفته میشود. عالم دنیا رفت و آمد است.
اگر انسان بداند که این دوره دورهای است که در این رفت و آمدها، در این چیزهایی که فانی است من باید دنبال باقی بگردم، به باقی بچسبم، چیزی که هست، رفت و آمدها میآید و میرود، اینها من را تکان ندهد، من به باقی بچسبم. اگر انسان اینطور باشد با یاد مرگ تنظیم میشود، نه اینکه چیزی به دست او آمد ذوق زده میشود و سرمست میشود، نه اینکه چیزی را از دست داد پژمرده و مأیوس میشود و میشکند، میماند. یک بزرگی میگفت: اگر یک جنس قیمتی بیفتد و بشکند، مثلاً یک عتیقه، یک قوری عتیقهی خیلی ناب داری فرزند تو بیندازد و بشکند، ممکن است دو شکل به تو خبر بدهد، یک موقع میآیند میگویند شکست، به هم میریزی و خیلی اذیّت میشوی. امّا یک موقع میآیند به تو میگویند شکستنی بود، یک موقع میگویند شکست یک موقع میگویند شکستنی بود. عزیز انسان از دنیا میرود، یک موقع به انسان میگویند رفت، یک موقع میگویند رفتنی بود، مگر قرار بود بماند؟ مگر قرار بود کسی در دنیا بماند؟ چند سال این طرف و آن طرف، قرار نیست چیزی بماند، قرار نیست چیزی نشکند، این دنیا همین است، انسان آسوده میشود اگر این را باور داشته باشد.
پی نوشت:
[۱]- نهج البلاغه، ص ۳۹۲.
[۲]- الکافی، ج ۲، ص ۴۵۸.
[۳]- منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئی)، ج ۴، ص ۴۰۶.
[۴]- سورهی صافات، آیه ۱۶۴.
[۵]- نهج البلاغه، ص ۳۹۲.
[۶]- الکافی، ج ۳، ص ۲۵۸.
[۷]- سورهی حج، آیه ۱۱.
[۸]- سورهی اسراء، آیه ۷۲.
[۹]- سورهی دخان، آیه ۴۹.
[۱۰]- الأمالی (للطوسی)، ص ۶۳۴.
[۱۱]- سورهی نور، آیه ۳۷.
[۱۲]- نهج الفصاحة، ص ۲۳۷.
منبع:مهر