20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 34 : 06
کد خبر : ۸۱۴۵۵
تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۳
راهی که سنایی غزنوی در قرن ششم گشود، امروز پویاتر به راه خود ادامه می‌دهد. هرچند شعر رضوی در سال‌های اخیر، ریزش‌هایی داشت، اما رویش‌های این حوزه پس از انقلاب بسی بیشتر بود.
عقیق:شعر آیینی یکی از جریان‌های قوی شعری پس از انقلاب است. هرچند ریشه این سروده‌ها عمیق‌ است و تاریخچه‌ای به وسعت شعر فارسی دارد، اما پیروزی انقلاب اسلامی مجالی دوباره به شاعران آیینی داد تا با وسعت دید بیشتر و با پرداختن به موضوعات جدیدتر، بر گستره این اشعار بیفزایند. رویش‌های شعر آیینی در سال‌های پس از انقلاب بسی بیشتر از ریزش‌های این دسته از سروده‌هاست.

یکی از موضوعاتی که پس از انقلاب در شعر آیینی جلوه بیشتری یافت، پرداختن به سیره رضوی است. شاعران فارسی‌زبان به دلیل ارادت به ثامن الحجج(ع) و همچنین نزدیکی به مشهدالرضا(ع) سروده‌های بسیاری را به حضرتش تقدیم کرده‌اند. امروز راهی که سنایی گشود، پویاتر از گذشته و با تصویرسازی‌های بدیع‌تر به راه خود ادامه می‌دهد؛ هرچند در این رهگذر اشعار ضعیف نیز کم نیستند.

همزمان با سالروز شهادت این امام همام، تعدادی از سروده‌های شاعران منتشر می‌شود:

مهدی اخوان ثالث

ای علی موسی الرّضا، ای پاکمردِ یثربی در توس خوابیده

من تو را بیدار می‎دانم

زنده‎تر، روشن‎تر از خورشید عالم‎تاب

از فروغ و فرّ شور و زندگی سرشار می‎دانم

گرچه پندارند دیری هست، همچون قطره‎ها در خاک

رفته‎ای در ژرفنای خواب

لیکن ای پاکیزه باران بهشت، ای روح عرش، ای روشنای آب

من تو را بیدار ابری پاک و رحمت‎بار می‎دانم

ای (چو بختم) خفته در آن تنگ‎نای زادگاهم توس

-(در کنار دون تبهکاری که شیرِ پیر پاک آیین، پدرت، آن روح رحمان را به زندان کشت)-

من تو را بیدارتر از روح و راح صبح، با آن طرّۀ زرتار می‎دانم

من تو را بی‎هیچ تردیدی (که دل‎ها را کند تاریک)

زنده‎تر تابنده‎تر از هرچه خورشید است در هرکهکشانی، دور یا نزدیک

خواه پیدا، خواه پوشیده

در نهان‎تر پردۀ اسرار می دانم

با هزاریّ و دو صد، بل بیشتر، عمرت

ای جوانیّ و جوان جاودان، ای پور پاینده،

مهربان خورشید تابنده،

این غمین همشهری پیرت،

این غریب مُلک ری، دور از تو دلگیرست

با تو دارد حاجتی، دردی که بی شک از تو پنهان نیست

وز تو خواهد (در نمانی) راه و درمانی

جاودان جان جهان! خورشید عالم‌تاب!

این غمین همشهری پیر غریبت را، دلش تاریک تر از خاک

یا علی موسی الرّضا، دریاب

چون پدرت این خسته دل زندانی دردی روان‎کش را

یا علی موسی الرّضا دریاب، درمان بخش

یا علی موسی الرّضا دریاب

غلامرضا سازگار

کار تو همه مهر و وفا بود رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصومه ی مظلومه، کجا بود رضا جان

بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان

تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان

یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سینه ی ما، سوز شما بود رضا جان

از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان

مرتضی امیری اسفندقه

شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم

شهری‌یان را خون اندیشه به جوش آورده است
آنچه من در سنگلاخ روستا آموختم

سقف چوبی، فرش خاکی، چینه های کاه گل
بی تنش، بی معرکه، بی ادعا آموختم

زیر نور خسته ی فانوس در کنجی نمور
روشنی را فتح کردم، روشنا آموختم

پشت دریاها چه شهری بود و پشت کوه‌ها؟
عافیت را وانهادم، ماجرا آموختم

مثل من در من کسی، از من ولی بسیار دور
گم شدم، چیزی از این همسایه ها آموختم

تا ببینم این من مثل من مرموز را
شاعرانه هم بهانه، هم بها آموختم

پشت در پشتم ترنم گوی و شاعر بوده اند
شعر گفتن را نه پشت میزها آموختم

در خراسان رشد کردم - کعبه شعر و شعور
همت از پیران گرفتم، از رضا آموختم

ای طلا آجین ضریحت، روزنه‌های امید
با غبار بارگاهت کیمیا آموختم

با تو بودم، با تو ای گلدسته باغ شهود
هر کجا اندیشه کردم، هر کجا آموختم

با تو بودم با تو ای قطب مدار دوستی
گر نهان آموختم یا برملا آموختم

یاد باد آن روزهای روزه، آن شب‌های ذکر
آنچه در صحن مطهر جا به جا آموختم

بی تو گر افروختم شمعی، هوس خاموش کرد
بی تو گر آموختم چیزی، هوا آموختم

من شریعت را در این آیینه ایوان دیده‌ام
من طریقت را در این عصمت سرا آموختم

یاد باد آن روزهای باد و باران حرم
آن اجابت‌ها که در کنج دعا آموختم

در حرم بودم اگر ایمان مرا تطهیر کرد
در حرم بودم اگر حجب و حیا آموختم

نسخه می‌پیچد برایم این حریم محترم
من سلامت را در این دارالشفا آموختم

در حرم یا نه! بگو در کعبه، در قدس شریف
در حرم یا نه! بگو در کبریا آموختم

در حرم بودم که فهمیدم نبوت ختم شد
در حرم آموختم، ها! در حرا آموختم

معذرت می‌خواهم از «تو» گفتن ای مولای من
از شما آموختم من، از شما آموختم

از شما - من - ای شما سرشار از امن و امان
از شما - من - ای شما مشکل گشا آموختم

از شما - من - ای شما شرح شریف لا اله
از شما - من - ای شما روح خدا آموختم

از شما - دور ای امام مهربان افتاده ام
من خطا دور از شما - ها - من خطا آموختم

هم مگر لطف شمایم دست گیرد ای امام
من و گرنه هر سزا را - ناسزا آموختم

محمد سهرابی

من با تو زندگی نکنم پیر می‌شوم
بی تو من از جوانی خود سیر می‌شوم

من در شعاع پرتو شمس‌الشموسیت
بی اختیار پیش تو تبخیر می‌شوم

آیینه‌کاری حرمت ذره‌پروری است
من در رواق چشم تو تکثیر می‌شوم

در صحن کهنه سوی تو کردم نماز را
اینجاست آنکه لایق تکبیر می‌شوم

من در شمار سلسله راویان شدم
چون با حدیث سلسله زنجیر می‌شوم

من گریه‌ام گرفته کمی هم به من بخند
دارم به پای خویش سرازیر می شوم

یک شب نشد که بیگنه آیم زیارتت
اما دوباره پیش تو تقدیر می‌شوم

وقتی که آه میکشم از پرده نیاز
بی پرده با تو صاحب تصویر می‌شوم

بیچاره من که نیست قلمدانم از طلا
هرچند با نگاه تو اکسیر می‌شوم

نقاره خانه‌ات ز کجا آب می‌خورد
کز بانگ آن چو سیل سرازیر می‌شوم؟

آن نامه‌ام که از سر تعجیل و اضطراب
بر بال کفتران تو تحریر می‌شوم

این رنگ طوسی از دل سرخم نمی‌رود
گرچه دورنگ، دور ز تزویر می‌شوم

برداشت سیل گریه بساط زیارتم
نم نم دوباره قابل تعمیر می شوم

حوض حیاط تو بدهد مرده را حیات
من نیز با تو عیسی تاثیر می‌شوم

وقت ورود در حرم تو هوایی‌ام
وقت خروج تازه زمین گیر می‌شوم

بادا شلوغ دور و برت کعبه عزیز
من حاجی توام که به تقصیر می‌شوم

یک روز اگر که زینت دیوار تو شوم
آیینه را گذاشته شمشیر می‌شوم

محمود ژولیده

با دل خویش گفتم اگر بیقراری
یا اگر حالِ پرواز تا طوس داری
لحظه‌ای هم مکن شک و تردید، آری
دیده وا کن ببین تا حرم رهسپاری
سر به دیوار باب‌الجوادش گذاری
تا دهد راه ، سلطان ، به کویش گدا را

گاه اگر دل کشد پر به سوی خراسان
این همان جذبه‌ی اوست از شهر رضوان
زائرِ خویش را او صدا کرده هر آن
هم خودش زائرش را دهد جان ز جانان
هم به دادش رسد لحظه‌ی دادنِ جان
تا دهد پاسخ هر سلام شما را

هیچ فرقی ندارد جنان با حریمش
کو دخیلی که افتد به دست کریمش
دیده را شستشو کن به خوان نعیمش
لحظه‌ای گفتگو می‌سزد در صمیمش
چون رئوفیست جزو صفات قدیمش
زود راضی کن امشب ز دستت رضا را

نیست بهتر از اینجا در عالم، خدایی
نیست بِینِ گدایان و سلطان جدایی
چیست کار بزرگان در اینجا، گدایی
ما چه کردیم در راه این آشنایی
بی‌نوا با نوا می‌شود با نوایی
هم‌نوایی چه خوب است این بی‌نوا را

چون شدی همدم و همنشین با دلِ او
می‌شود آدم و عالمی با تو همسو
گفتن یا رضا نیست جز، ذکر یا هو
آنکه شد ضامن اُشتر و کَلب و آهو
خود ز غربت فتاد عاقبت روی زانو
می‌کشید از سرِ دوش بر سر عبا را

ظلم و بیداد بار دگر بر ملا شد
کوچه انگار باز از جفا کربلا شد
زهرِ انگور این‌بار جام بلا شد
روح زهرا دوباره به غم مبتلا شد
این به‌جای بقیع است گنبد طلا شد
در حریم رضا یاد کن مجتبا را

یار، این‌بار دل خسته‌تر از همیشه
راز ، این‌بار سر بسته‌تر از همیشه
ناله، این‌بار پیوسته‌تر از همیشه
گریه، این‌بار آهسته‌تر از همیشه
حجره، این‌بار در بسته‌تر از همیشه
پس قسم می‌دهد بر جوادش خدا را

گر چه آقا ز سوز جگر ناله دارد
از مصیبات جدّش دلی واله دارد
کِی ز تیر و سنان گِردِ خود هاله دارد
کِی به دور تَنَش رقصِ رجّاله دارد
کِی یتیم سه ساله و نُه ساله دارد
آنکه یک عمر گریَد غم عمّه‌ها را

گفت: یاران غریبم ببینید امّا
گرچه بی‌جان، جوادم مرا دید امّا
گرچه این جسم بر خویش پیچید امّا
گرچه از تشنگی کام، خشکید امّا
گرچه گودال را دیده گریید امّا
من سفارش کنم گریه‌ی کربلا را

من سفارش‌کننده به اِبنُ الشَّبیبم
روضه‌ی کربلا هست تنها حبیبم
گریه تنهاست بر جدِّ شَیبُ الخضیبم
من که عمری است گریان خَدُّ التَّریبم
هست تنها دعای دلِ بی‌شکیبم
مهدی آید بگیرد همه حقّ ما را

قاسم صرافان

لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را
قرار است امشب جوادم بیاید

قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبله‌گاه غریبان مزارم
اگر چه غریبی شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم

به دعبل بگو شعر کامل شد اینجا
«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش
بگو این نفس‌های آخر هم اشکم
روان است از بیت کرب و بلایش

از آن زهر بی‌رحم پیچیده‌ام من
به خود مثل زهرای پشت در از درد
شفا بخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظه‌ها روضه‌ی مادر از درد

بلا نیست جز عافیت عاشقان را
تسلای دردم نگاه طبیب است
من آن ناخدایم که غرق خدایم
«رضا»یم، رضایم رضای حبیب است

شرابش کنم بس که مست خدایم
اگر زهر در این انار است و انگور
کند هر که هر جا هوای ضریحم
دلش را در آغوش می‌گیرم از دور

شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصه‌ها را بشویم
میان حرم زائرم شاد باشد

اباصلت آبی بزن کوچه‌ها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش
بیاید سحر تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش

حسن لطفی

دعا کنید شب گریه‌آورش نرسد
و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد

هنوز هم که جوادش نیامده از راه
دعا کنید نفس‌های آخرش نرسد

بدون سرفه‌ی خونین جگر نمی‌ریزد
دعا کنید که زخمی به حنجرش نرسد

هزار شکر که معصومه با برادر نیست
وگرنه داشت دعایی که خواهرش نرسد

چنان به رویِ زمین می‌خورَد قدم به قدم
گمان کنم که به حجره به بسترش نرسد

نفس‌نفس‌زدنش سخت‌تر شده ای داد
خداکند که صدایش به مادرش نرسد

جوادش عاقبت آمد... گریز روضه رسید
پسر رسید که روضه به آخرش نرسد....

***

حسین بر سرِ زانو، جوانش اُفتاده
نمی‌شود نزند داد، بر سرش نرسد

بغل کشیده تنش را ولی زمین می‌ریخت
به خیمه‌گاه گمانم که اکبرش نرسد

چقدر هلهله دارند ارازلِ کوفه
دعا کنید که ای کاش خواهرش نرسد

علی که رفت عمو رفت دختری ترسید
دوید آتشِ خیمه به پیکرش نرسد

دوید عمه که پیش از سنان به او برسد
که دست‌هایِ حرامی به معجرش نرسد

مهدی رحیمی

وقتی که آوردند قرآن را به مشهد
جان را به تن دادند جانان را به مشهد

شد پایتخت حاجت عالم خراسان
یعنی که باید برد تهران را به مشهد

معروف کرده ظرف را مظروف، یعنی
دادند در واقع خراسان را به مشهد

شد مرکز ایران برای ما خراسان
وقتی که آوردند سلطان را به مشهد

تا یوسف اصلی دوران را ببیند
ازسمت قم بردند کنعان را به مشهد

اینگونه مِنّا گشته زیرا می‌شناسند
در عالم لاهوت سلمان را به مشهد

تا اینکه گوهرشاد بر صحنش بنازد
بعد از نجف دادند ایوان را به مشهد

در کربلا دادند درد عاشقی را
اما فرستادند درمان را به مشهد

درهردو عالم اهل معنی می‌شناسند
در اصل کل خاک ایران را به مشهد

مهدی مقیمی

چون سرو که بر زمین فتاد افتادی
دلتنگ شدی یاد جواد افتادی

مانند علی که سمت زهرا می‌رفت
بر روی زمین تو هم زیاد افتادی

***

مامون  چه نمود و تو چه دیدی ای وای
کاین گونه به حجره‌ات رسیدی ای وای

فهمید اباصلت چه آمد به سرت
تا دید عبا به سر کشیدی ای وای

***

از بس که به حجره تو غریب آمده‌ای
گردید بدل حجره به ماتمکده‌ای

تا جان بدهی به خاک مانند حسین
فرش کف حجره را کناری زده‌ای

مسعود اصلانی

ساکت و بی صدا زمین خوردن

زپر پا یک عبا، زمین خوردن
بی تعادل شدن شکسته شدن
وسط کوچه ها زمین خوردن
ارثی از مادر است که حالا
می رسد به شما زمین خوردن
ناله های تو را در آوردند
آتش زهر با زمین خوردن
صورتت را چقدر خاکی کرد
یا اما رضا زمین خوردن
سوزش زهر سینه کافی بود
حال دیگر چرا زمین خوردن؟
پشت درهای حجره می گفتی
ای جوادم بیا زمین خوردن.....
....بال من را شکست و زخمی کرد
خسته کرده مرا زمین خوردن
آخرین لحظه بود در نظرت
داغ کرب و بلا  زمین خوردن
یا امام رضا چه می بینی
سر بردن و یا زمین خوردن؟
دست بسته به افتادن
یا که از نیزه ها زمین خوردن
روی پیراهنی نشانده ببین
چقدر در پا زمین خوردن

قاسم نعمتی

وای مادر مددی کن جگرم می‌سوزد
که نه تنها جگرم پا به سرم می‌سوزد
زهر اثر کرده به زانو و ستون فقرات
جگرم پاره شده تا کمرم میسوزد
کسی آید ز وفا چشم جوادم گیرد
پیکرم پیش نگاه پسرم می‌سوزد
همره هر نفسم خون ز لبم می‌پاشد
تار میبینم و چشمان ترم می‌سوزد
چون مقطع شده حرفم ، پی اخبار ولا
دود می‌گویم و بر لب جگرم می‌سوزد

محمدجواد شیرازی

حسرت روز و شبم روی شما را دیدن
چند دوری به مدارِ سرتان چرخیدن
وسط گریه‌ی این وصل کمی خندیدن
پوزه را بر سر خاک قدمت مالیدن
چه شود اینکه گدا هم به نوایی برسد؟!
به روی صورت ما زلف رهایی برسد

اینکه یک عمر نبینم رخ یارم سخت است
بی‌خبر بودنِ از حال نگارم سخت است
سر روی زانوی غربت بگذارم سخت است
جز تو مردم بنشینند کنارم سخت است
یا که می‌میرم و جسم و کفنم می‌پوسد
یا که روزی لب من پای تو را می‌بوسد

آشنای دل ویرانه‌ی من تنها تو
پس مصفی شدن کلبه‌ی این دل با تو
دل نبستم به کسی جان خودم الا تو
سائلم...بی‌سر و پایم به خدا اما تو
شهریاری و فقط "عادتکم احسان" است
شرح این جمله خودش چند سری دیوان است

ای که دریای کرم، معدن حکمت هستی
صاحب تیغ دوسر صاحب شوکت هستی
دو جهان واسطه ی بارش رحمت هستی
در سیاهی زمان راه سعادت هستی
راه گم کرده‌ام ای شاه بیا کاری کن
من پناهنده شدم... باز مرا یاری کن

به رسولی که شد از غصه لبالب سوگند
به نواهای علی در دل هرشب سوگند
به قد فاطمه که گشت مورّب سوگند
به پریشانی و حیرانی زینب سوگند
منجی آخر هر بی سر و سامان برگرد
یوسف فاطمه بر مردم کنعان برگرد

امیر عظیمی

سلام و درود خدا، ای رئوف
به روح بلند شما ای رئوف
شهنشاه ایران ما، ای رئوف
علیّ بن موسی الرّضا، ای رئوف
بده تو عطای زیادی به من
بگو« فَادخُلی فی عِبادی» به من

من آن آهوی خسته‌جان توأم
که از گرگ‌ها در امان توأم
پناهم بده، میهمان توأم
ببین در حرم نوحه‌خوان توأم
مرا چشم‌های تو مجذوب کرد
مرض‌هام را ناگهان خوب کرد

تو با نوکرت همنشین هستی و
شهنشاه و شاه‌آفرین هستی و
به انگشتر دین، نگین هستی و
جواز قبولی دین هستی و
در اینجا پر زائرت می‌شوی
سه‌جا یاور زائرت می‌شوی

من آن زائرم که پرم سوخته
دلم مثل شمع حرم سوخته
به تو فکر کردم، سرم سوخته
برای تو شاه کرم سوخته
تو را از مدینه کجا می‌برند؟
بدون جوادت چرا می‌برند؟

اگرچه تو در عرش نامت رضاست
شه ارتضایی، مقامت رضاست
قعودت رضا و قیامت رضاست
سکوتت رضا و کلامت رضاست
رضایت نده زهر آبت کند
شرارش به قلبت اصابت کند

وجود تو  لبریز از سم که شد
دلت گر گرفت و پر از غم که شد
توان تنت ناگهان کم که شد
و در کوچه‌ها قامتت خم که شد
میفتی به‌یاد همان مادری
که در کوچه شد یاس نیلوفری

به حجره رسیدی، جوادت رسید
علی اکبر تو به‌دادت رسید
برای وداع و عیادت رسید
در آن لحضه آقا به‌یادت رسید
حسینی که بالاسرش شمر بود
به‌جای علی‌اکبرش شمر بود

نکش خنجر ای شمر بالاسرش
نَبَر دشنه‌ات را روی حنجرش
ببین می‌دود سمت تو خواهرش
تو نشنیده‌ای ناله‌ی مادرش؟
حسین مرا تشنه ذبحش نکن
چو قصّاب با دشنه ذبحش نکن

منبع:تسنیم
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: