پيامبر اسلام(ص)، با اينكه مقام رسالت و نبوت را داشت ولى زندگى و معاشرت او در اجتماع آن چنان ساده و بىپيرايه بود كه اگر در ميان جمعى مىنشست، ناشناس مجبور بود بپرسد: كداميك از شما محمد(ص) است...
عقیق:دوست داريم زندگىهايمان، سرشار از صميميت و
خونگرمى و صفا باشد. حريم انسانها و حرمت همگان، محفوظ بماند و
معاشرتهايمان نشأت گرفته از "فرهنگ قرآنى" و تعاليم مكتب باشد و اين، يعنى
«زندگى مكتبى ».
پايدارى و استحكام رابطههاى مردمى، در سايه رعايت نكاتى است كه برگرفته از
"حقوق متقابل" افراد جامعه باشد.در اينكه "چگونه بايد زيست" و چهسان با
ديگران بايد رابطه داشت، نكتهاى است كه در بحث "آداب معاشرت" مىگنجد.
بر خلاف فرهنگ غربى، روح و محتواى فرهنگ دينى ما بر پايه "ارتباط "،
"صميميت"، "تعاون "،"همدردى" و "عاطفه" استوار است. جلوههاى اين فرهنگ
بالنده نيز در زندگی پربار نبی مکرم اسلام ديده مىشود.
اخلاق خوش به معناى معاشرت نيكو و برخورد نيك با ديگران مىباشد. هركسى كه
خوش اخلاق باشد، با مردم خوشرفتارى كند، با لب خندان سخن بگويد، در مقابل
حوادث و مشكلات بردبار باشد محبوب همه است، دوستانش زيادند، همه دوست دارند
با او معاشرت و رفتوآمد كنند، عزيز و محترم است، بر مشكلات و دشواريهاى
زندگى و امور اجتماعى پيروز مىگردد.
هر چه علم و صنعت پيش مىرود نياز بشر به اخلاق، افزايش مىيابد و لازم است
به موازات آن دستورات اخلاقى پيامبران كاملا مورد عمل و نظر قرار گيرد،
زيرا دنياى دانش و صنعت فقط وسايل و ابزارهايى در اختيار بشر مىگذارد اما
هيچ تضمينى ندارد تا جلوء سوءاستفاده از آن را بگيرد.
بالا رفتن آمار جرایم، جنايات، فساد، تبهكارى و.. در جامعه به خصوص رهبران
دنيا، روشنگر همين حقيقت است؛ اگر اخلاق كه بخشى از مكتب پيامبران است در
جامعه حكمفرما نباشد علم و صنعت نمىتواند سعادت و آرامش بشر را تضمين كند.
اين صفت ارزنده يكى از بهترين عوامل پيشرفت براى فرد و جامعه است كه سبب
گرمى و صفا و صميميت و محبت ميان انسانها شده و روح شخص و كسانى كه با او
معاشرت دارند آرامش مىبخشد.
براى رسيدن به اين صفت الهى بايد از بداخلاقى كه انسان را ميان مردم مورد
تنفر قرار مىدهد و آدمى را از نعمت محبت و انس با ديگران و لذت بردن از
دوستان و از زندگى محروم مىكند اجتناب كرد.
اخلاق خوب براى تمام افراد بشر چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى
لازم است اما براى كسانى كه بار مسئوليت رهبرى و هدايت جامعه را به عهده
دارند ضرورىتر به نظر مىرسد. بهترين سلاح رهبران اخلاق آنان است.
اخلاق عالى پيامبر اسلام، امواج انقلاب مقدسى اسلام را در جهان پديد آورد و
در سايه اين خُلق عظيم، انسانهايى تربيت شدند كه نمونههاى اخلاقى تاريخ
به شمار مىآيند. اخلاق حضرت محمد(ص) آنقدر عالى و پرارزش است كه خداوند
بارى تعالى آن را خلق عظيم ياد كرده است.
ابعاد شخصيت نبى اكرم را هيچ انسانى قادر نيست به نحو كامل بيان كند و
تصوير نزديك به واقعى از شخصيت آن بزرگوار ارائه نمايد. آنچه ما از
برگزيده پروردگار عالم و سرور پيامبران سراسر تاريخ شناخته و دانستهايم،
سايه و شبحى از وجود معنوى و باطنى و حقيقى آن بزرگوار است؛ اما همين مقدار
معرفت هم براى مسلمانان كافى است تا اولاً، حركت آنها را به سمت كمال
تضمين كند و قله انسانيت و اوج تكامل بشرى را در مقابل چشم آنان قرار بدهد
و ثانياً، آنها را به وحدت اسلامى و تجمع حول آن محور تشويق كند. ثالثاً،
ذات اقدس الهی برای کارگزاران نظام اسلامی ،حضرت محمد بن عبدالله (ص)را به
عنوان اسوه قرار داد تا از سیره پیامبر اسلام الگو و سر مشق بگیرند. مامن و
صادقانه خادم و مامن و پناه گاه مردم باشند والا باقی ماندن در پست ومقام
خیانت به دین و امت اسلامی خواهند بود.
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ [1]
در این نوشتار بر آنیم ره توشه ای از شیوه رفتاری نبی مکرم اسلام برای چگونه زیستن برداریم.
- پيامبر اسلام (ص)، با اينكه مقام رسالت و نبوت را داشت ولى زندگى و
معاشرت او در اجتماع آن چنان ساده و بىپيرايه بود كه اگر در ميان جمعى
مىنشست، ناشناس مجبور بود بپرسد: كداميك از شما محمد(ص) است.
- گرفتار تجمل و فريفته ظاهرى دنيا نگشت.
-مهرورزی و ملایمت پیامبر اکرم (ص)در مسائل شخصی بود و در این مسائل با
گذشت وملاطفت رفتار می کرد. اگر بدی و ظلمی به شخص پیامبر(ص( می شد،با کمال
بزرگواری می گذشت؛ امّااگر یک وقت نسبت به حرمتهای الهی تعدّی و تجاوز می
شد، با کمال صلابت و بدون ذرّه ای گذشت احکام الهی را جاری می کرد.
- پيامبر اسلام(ص) با جملات كوتاه و پرمعنى سخن مىگفت و هيچگاه سخن ديگرى را قطع نمىكرد.
- هنگام سخن گفتن ترشرو نبود و كلمات ناهنجار و خشن به كار نمىبرد.
- هر گاه به مجلسى وارد مىشد در اولين جاى خالى مىنشست و مقيد نبود كه بر بالاى مجلس بنشيند.
- اجازه نمىداد كسى پيش پايش بايستد ولى نسبت به ديگران احترام مىكرد.
- به هيچكس دشنام نمىداد و از كسى بدگويى نمىكرد.
- حضرت محمد (ص) تنها به خاطر خدا و دين غضب مىكرد.
- در مسافرتهاى دسته جمعى به سهم خود كار مىكرد و هيچگاه سربار ديگران نبود.
- دوست نداشت امتيازى بين او و ديگران باشد.
- به پيمانهاى خود وفادار بود.
- به كسى اجازه نمىداد ضد ديگرى سخن بگويد.
- در حيا و شرم حضور بىمانند بود.
- پرحوصله، با حلم و گذشت بود.
- همه را احترام مىكرد، فضيلت و بزرگى را به ايمان عمل مىدانست و نظرى به ثروت و جاه و مقام نداشت.
- هر گاه شخصى به او بىاحترامى مىكرد در صدد انتقام برنمىآمد.
- به چهره هيچكس خيره نمىشد.
- پوزش عذرخواهان را مىپذيرفت.
- به هر كس مىرسيد ابتدا به او سلام مىكرد.
- در جمع مردم، هميشه بشّاش بود. تنها كه مىشد، آن وقت غمها و حزنها و
همومى كه داشت، آنجا ظاهر مىشد. هموم و غمهاى خودش را در چهره خودش جلوی
مردم آشكار نمىكرد. بشّاش بود.
- اگر كسى او را آزرده مىكرد، در چهرهاش آزردگى ديده مىشد؛ اما زبان به شكوه باز نمىكرد.
- كودكان را مورد ملاطفت قرار مىداد؛ با زنان مهربانى مىكرد؛ با ضعفا كمال خوشرفتارى را داشت.
- با اصحاب خود شوخى مىكرد و با آنها مسابقه اسب سوارى مىگذاشت.
- هرگز احدی را مذمت و سرزنش نمیفرمود و لغزشها و عیوبشان را جستوجو نمیکرد.
- فریاد و پرخاش و فحاشی و عیبجویی از ساحت پاکش دور بود؛ چنان که هرگز
کسی را با کلام خود نیازارد و فرمود خداوند مردمان کینهتوز و بخیل و بدخوی
و بدزبان را دشمن میدارد.
- با كسي قهر نمیکرد و اگر کسی را سه روز نمیدید از احوالش جویا میشد.
- اگر كسي به سفر ميرفت،
” در مدت 13 سال که در مکه بود، نه
یک شمشیر به دستش بود و نه جمعیتی پشتیبان داشت ولی در همان شرایط با همین
سلاح اخلاق کریمه – دلها را شیفته خود کرد و تحت پرچم توحید درآورد. گرچه
متانت احکام قرآن و مطابقت دین اسلام با فطرت آزاد بشر، سهم بسزایی در
موفقیت او داشتند ولی عامل اخلاق و جذبه شخصی پیامبر بود که دلها را مجذوب
کرد، آنها را شیفته، عاشق و دلباخته او مینمود "
در حقاش دعا میفرمود.
- در عین سادگی، کفشش را میدوخت و گوسفندش را میدوشید.
- هرگز دیده نشد که در حضور کسی پای خود را دراز کند یا با تحقیر به کسی اشاره نماید.
و صدها نكته آموزنده در زندگى رسول مكرم اسلام به عنوان درس و رهنمود براى
رهبران جامعه وجود دارد که مواردی از آن در "زیباترین حکایت" آمده است.
بزرگترين تبليغ براى اسلام، شايد همين باشد كه ما چهره پيامبر اسلام را براى بينندگان و جويندگان عالم روشن كنيم.
روايتى از پيامبر اكرم نقل شده كه فرمود: «لايبلغنى احد منكم عن احد من
اصحابى شيئا فانّى احبّ ان اخرج اليكم و انا سليمالصّدر». پيش پيامبر مى
آمدند و از يكديگر بدگويى مىكردند و چيزهايى را درباره يكديگر مىگفتند؛
گاهى راست و گاهى هم خلاف واقع. پيامبر اكرم(ص) به مردم فرمودند: هيچكس
درباره اصحابم به من چيزى نگويد. دايماً نزد من نياييد و از همديگر بدگويى
كنيد. من مايلم وقتى كه ميان مردم ظاهر مىشوم و به ميان اصحاب خود
مىروم، «سليم الصّدر» باشم؛ يعنى با سينه صاف و پاك و بدون هيچگونه
سابقه و بدبينى به ميان مسلمانها بروم.
اين، سخنى از پيامبر و دستورى درباره مسلمانها نسبت به شخص آن حضرت است.
اين رفتار رسول اكرم(ص) بسیار كمك مىكند به اينكه مسلمانها احساس كنند
در جامعه و محيط اسلامى، بايد بدون سوءظن و با خوشبينى با افراد برخورد
كرد.
در روايات داريم كه وقتى حاكميت با شر و فساد است، به هر چيزى سوءظن داشته
باشيد؛ اما وقتى حاكميت با خير و صلاح در جامعه است، سوء ظنها را رها
كنيد، به يكديگر حسنظن داشته باشيد، حرفهاى هم را با چشم قبول بنگريد و
گوش كنيد، بديهاى يكديگر را نبينيد و خوبيهاى هم را مشاهده كنيد. [2]
روش کار گزاران
نقل كرده اند كه عرب بيابانگردى - كه از تمدن و شهرنشينى و آداب معاشرت و
اخلاق معمولى زندگى چيزى نمى دانست - با همان خشونت صحراگردى خود، به
مدينه آمد و به اميد گرفتن پول از رسول اكرم(ص) وارد مسجد شد. مشاهده كرد
كه پيامبر اسلام در ميان انبوه ياران و اصحاب خود نشسته و با آنها گفتوگو
مىكرد. نزديك رفت و از آن بزرگوار درخواست كمك کرد. نبى مكرم اسلام چيزى
به او داد، ولى او قانع نشد، به علاوه به شيوه چادرنشينان سخن نادرست و
جسورانه به زبان آورد و نسبت به رسول خدا بىادبى كرد. اصحاب و ياران بسيار
خشمگين شدند، چيزى نمانده بود كه آزارى به او برسانند، ولى پيامبر مانع
شد، رسول خدا برخاست و عرب را به خانه برد و مقدارى ديگر به او كمك كرد،
عرب ديد كه وضع پيامبر خدا به وضع رؤسا و حكام شباهت ندارد و زر و زيورى در
آنجا نيست، از گفتار خود شرمنده شد، به خاطر كمك پيامبر اظهار رضايت كرد و
جمله تشكرآميزى به زبان جارى نمود. در اين وقت حضرت رسول اكرم (ص)به او
فرمود: تو پيش از اين سخن زشت و بدى بر زبان راندى كه موجب خشم اصحاب و
ياران من شد. من مىترسم از ناحيه آنان به تو آسيبى برسد، ولى اكنون در
حضور من اين جمله تشكرآميز را گفتى، آيا ممكن است همين جمله را در حضور
جمعيت بگويى تا خشم و ناراحتى كه آنان نسبت به تو دارند از بين برود؟ عرب
گفت: مانعى ندارد.
روز بعد اعرابى به مسجد آمد در حالى كه همه جمع بودند، با صداى بلند اظهار ندامت و پشيمانى كرد و جملات تشكرآميز خود را تكرار نمود.
در اين وقت خشم اصحاب و ياران پيامبر فرو نشست و تبسم بر لبانشان نقش بست.
پس از رفتن اعرابى، پيامبر رو به جمعيت كرد و فرمود: مَثَل من و اينگونه
افراد مَثَل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مىكرد، مردم به خيال
اينكه به صاحب شتر كمك كنند، داد و فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند، به
خاطر سر و صدا شتر بيشتر رم كرد و به سرعتش افزود. صاحب شتر مردم را صدا
مىزد كه خواهش مىكنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد، من خود بهتر
مىدانم كه از چه راهى شتر خويش را رام كنم.
همين كه مردم دست از تعقيب برداشتند، رفت و مقدارى علف برداشت و آرام آرام
جلو آمد بدون آنكه فرياد بكشد و يا بدود در حالى كه علف را نشان مىداد جلو
آمده و بعد با كمال راحتى و آسانى مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان
شد.
بعد كه او رفت، رسول اكرم(ص) رو به اصحابشان كردند و فرمودند: مَثَل اين
اعرابى، مَثَل آن ناقهاى است كه از گلهاى كه چوپانى آن را مىچراند،
رميده و جدا شده باشد و سر گذاشته، به بيابان مى دود. شما دوستان من، براى
اين كه اين شتر را بگيريد و او را به من برگردانيد، حمله مى كنيد و از
اطراف، دنبال او مىدويد. اين حركت شما، رميدگى او را بيشتر و وحشتاش را
زيادتر مىكند و دستيابى به او را دشوارتر خواهد كرد. من نگذاشتم شما او را
بيشتر از آنچه كه رميده بود، از جمع ما برمانيد. با محبت و نوازش، دنبال
او رفتم و به گله و جمع خودمان برگرداندم. اين، روش پيامبر(ص) است و
کارگزار نظام اسلامی باید اینگونه باشد. [3]
درباره پيغمبر گفته شده است: طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه و احمى
مواسمه؛ پيغمبر مثل يك پزشكِ دورهگرد حركت مىكرد. پزشكان در مطب خود
مىنشينند تا مردم به آنها مراجعه كنند؛ اما پيغمبران نمىنشستند تا مردم
به آنها مراجعه كنند؛ آنها به مردم مراجعه مىكردند. در كيف دارويشان، هم
وسيله مرهمگذارى داشتند، هم وسيله نشترزنى داشتند، هم وسيله داغ كردن
زخم داشتند؛ آنجايى كه احتياج به داغ كردن داشت.
پيامبر اكرم(ص) به اينكه دستور بدهند مردم بايد كار و تلاش كنند، اكتفا
نمىكردند. ايشان، با روشهاى مختلف، روحيه كار و تلاش را در مردم زنده
مىكردند و گاهى اگر جوانى را مشاهده مىكردند كه بىكار است، مىفرمودند:
«انّاللَّه لايحبّ الشّابّ الفارغ» خدا از جوانى كه عمر خود را تلف مىكند
و به بىكارى مىگذراند، خشنود نيست.
در روايتى دارد كه رسول اكرم(ص) وقتى جوانى را مىديدند كه «كان يعجبه» و
از اندام و سلامت و جوانى او خوششان مىآمد، از او دو سؤال مىكردند و
مىپرسيدند: ازدواج كردى و آيا شغلى دارى يا نه؟ اگر آن جوان مىگفت ازدواج
نكردم و شغلى ندارم، پيامبر مىفرمود: «سقط من عينى»: اين جوان از چشمم
افتاد. او، با اينطور روشها و برخوردها، مردم را به اهميت كار و تلاش
متوجه مىكرد.
یك وقت، چند نفر خدمت رسول اكرم آمدند و از شخصى تعريف كردند و گفتند: يا
رسولاللَّه! ما با اين مرد همسفر بوديم و او مرد بسيار خوب و پاك و
باخدايى بود، دائماً عبادت مىكرد، در هر منزلى كه فرود مىآمديم، از لحظه
فرود تا وقتىكه مجدداً سوار مىشديم، او مشغول نماز و ذكر و قرآن و اينها
مىشد. وقتى كه اين تعريفها را كردند، پيامبر(ص) با تعجب از آنها سؤال
كردند: پس چه كسى كارهايش را مىكرد؟ كسى كه وقتى از مركب پياده مىشود،
دائم مشغول نماز و قرآن است، چه كسى غذاى او را مىپخت؟ چه كسى وسايل او را
فرود مىآورد و سوار مىكرد؟ چه كسى كارهايش را انجام مىداد؟ اينها در
جواب گفتند: يا رسولاللَّه! ما با كمال ميل، همه كارهاى او را انجام
مىداديم. پيامبر فرمود: «كلّكم خير منه»: همه شما از او بهتريد.اينكه او
كار خودش را انجام نمىداد و به دوش شما مىانداخت و خود مشغول عبادت
مىشد، موجب نمىشود كه او مرد خوبى باشد. مردِ خوب، شما هستيد كه كار و
تلاش مىكنيد و حتى كار ديگرى را هم به عهده مىگيريد.
یگانه سلاح پیامبر (ص)
یکی از عوامل مهم پیشرفت دین اسلام، همین خلق عظیم پیامبر بوده که در کنار
عوامل دیگر توانست مردم جاهل و بیفرهنگ جزیره العرب و سایر مناطق را در
مدتی کمتر از ربع قرن به آیین مقدس و حیاتبخش اسلام هدایت کند و ازخوی
غارتگری و درندگی به اخوت و برادری برگرداند. در مدت 13 سال که در مکه بود،
نه یک شمشیر به دستش بود و نه جمعیتی پشتیبان داشت ولی در همان شرایط با
همین سلاح اخلاق کریمه – دلها را شیفته خود کرد و تحت پرچم توحید درآورد.
گرچه متانت احکام قرآن و مطابقت دین اسلام با فطرت آزاد بشر، سهم بسزایی در
موفقیت او داشتند ولی عامل اخلاق و جذبه شخصی پیامبر
” یهودى شهادتین را گفت، و بعد نیمى
از اموال و ثروت خود را در راه خدا داد:سپس افزود: اى رسول خدا! به خدا
سوگند كارى كه نسبت به شما انجام دادم از روى جسارت نبود، بلكه مى خواستم
ببینم آیا اوصافى كه در تورات درباره پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
آخرین آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر "
بود که دلها را مجذوب کرد، آنها را شیفته، عاشق و دلباخته او مینمود.
ملا فتحالله كاشانى در تفسير منهاج در ذيل آيه شريفه «وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ » [4]نقل مىكند:
پيرزنى چادر نشين كه راهش از مدينه منوره دور بود علاقه عجيبى به اسلام و به وجود مقدس پيامبر(ص) داشت.
او چند بار از فرزندانش خواسته بود او را به مدينه ببرند تا به زيارت حضرت
محمد(ص) مشرف شود، ولى فرزندان او موفق به اين كار نشدند، پيرزن در آتش
فراق رسول خدا(ص) مىسوخت و در اشتياق ديدار پيامبر در حسرت و اندوه و غم و
غصه به سر مىبرد. ديدار رسول الله(ص)را براى خود بهشت برين مىدانست و
زيارت حضرتش را بهترين عبادت به حساب مىآورد.
فرزندانش هر روز به صحرا مىرفتند و او در تهيه وسايل استراحت و فراهم
آوردن آب و غذا مىكوشيد و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پيدا كردن
توفيق زيارت حبيب خدا مناجات مىكرد.
روزى براى آوردن آب، همراه با يك مشك به سر چاهى كه در بيابان بود آمد. از
عنايت خداوند حضرت محمّد(ص) با دو سه نفر از ياران و اصحابشان از آن منطقه
عبور مىفرمودند.
چون به سر چاه رسيدند و پيرزن را ديدند كه بند مشك به دست دارد و براى آب
كشيدن از چاه آماده مىشود، به او فرموند: «اين كار براى تو زحمت دارد، مشك
را به من بده تا كمكت كنم.» پيرزن در پاسخ گفت: «اگر اين زحمت را از دوش
من بردارى برايت دعا مىكنم.»
پيامبر اسلام(ع) مشك را پر از آب كرده، سپس به دوش مبارك گذاشته و به سوى
خيمه و چادر آن زن روان شدند. گرماى هوا بيداد مىكرد. بار سنگين بود و عرق
بر پيشانى رسول خدا جارى شده بود. ياران حضرت عرض كردند: «مشك را به ما
بده تا به در خيمه پيرزن برسانيم.»
حضرت در جواب، با قلبى سرشار از عاطفه و محبت فرمودند: «دوست دارم بار امتم را خود به دوش بكشم!»
به خيمه رسيدند و مشك آب را بر زمين نهادند. از صاحب خيمه خداحافظى كرده و
به سوى مقصد حركت كردند. در اين هنگام فرزندان پيرزن از راه رسيدند، پيرزن
به آنان گفت: «آن مردى كه به اين علامت در بين آن چند نفر است به من كمك
كرد و آب از چاه كشيد و تا درون خيمه آورد؛ برويد و از وى سپاسگزارى كنيد.»
بچهها دويدند و تا چشمشان به ديدار جمال الهى رسول خدا روشن شد، به آن
حضرت عرضه داشتند: «مادر ما در آتش شوق ديدار شما مىسوزد، برگرديد تا وجود
مباركتان را زيارت كند، او شما را نشناخته.»
حضرت رسول(ص)برگشتند. فرزندان پيرزن به سوى وى دويدند و فرياد زدند: «مادر،
آن شخصى كه آب را از چاه كشيد و به خيمه آورد رسول خدا بود.»
پيرزن كه نزديك بود از شوق اين خبر قالب تهى كند، به محضر رسول خدا(ص) رسيد و خدا را بر اين نعمت آسمانى و معنوى و ملكوتى شكر کرد.
پیامبر زندانی
یك نفر یهودى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم چند دینار طلب كار بود.
روزى تقاضاى پرداخت طلب خود را نمود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم
فرمود: اكنون (پولى) ندارم. یهودى گفت: از شما جدا نمى شوم، تا طلب مرا
بپردازید.
فرمود: من نیز در اینجا با تو مى نشینم. به اندازه اى نشست كه نماز ظهر و
عصر و مغرب و عشاء و صبح روز بعد را همان جا خواند. یاران پیامبر صلى الله
علیه و آله و سلم یهودى را تهدید كردند، ولى حضرتش به آنها فرمود:این چه
كارى است كه مى كنید؟
عرض كردند: (چگونه) یك یهودى شما را بازداشت كند؟ فرمود:خداوند مرا مبعوث
نكرده تا به كسانى كه معاهده مذهبى با من دارند یا غیر آنها، ستم روا دارم.
صبح روز بعد نیز تا طلوع آفتاب نزد یهودى نشست. در این هنگام یهودى شهادتین
را گفت، و بعد نیمى از اموال و ثروت خود را در راه خدا داد:سپس افزود: اى
رسول خدا! به خدا سوگند كارى كه نسبت به شما انجام دادم از روى جسارت نبود،
بلكه مى خواستم ببینم آیا اوصافى كه در تورات درباره پیامبر صلى الله علیه
و آله و سلم آخرین آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر، زیرا من در تورات
خوانده ام كه محمد بن عبدالله در مكه متولد مى شود و به مدینه هجرت مى كند،
او درشت خو و بداخلاق نیست با صداى بلند سخن نمى گوید، بدزبان و ناسزاگو
نمى باشد.اكنون به یگانگى خدا و پیامبرى شما گواهى مى دهم و تمام ثروت من
در اختیار شما قرار دارد، هر طور خدا دستور دهد، درباره آن عمل كنید.
افتخار بوسه
روزى رسول خدا(ص) به مسجد رفت و فرمود: اى مردم كدام يك از شما بر گردن من حقى داريد؟ ميل دارم در اين دنيا تلافى كنيد.
شخصى به نام«سواد» از ميان مردم بلند شد و گفت: اى رسول خدا! روزى شما از
سفر طائف بر مى گشتيد و من براى استقبال از شما آمده بودم. شما بر شترى
سوار بوديد. خواستيد شتر را برانيد كه چوبدستى تان به بدن من خورد. حالا مى
خواهم تلافى كنم.
رسول خدا(ص)به بلال فرمود: همين حالا به خانه زهرا(ع)برو و آن چوبدستى را بياور.
بلال رفت و چوبدستى را از دست دختر گرامى پيامبر(ص)گرفت و به مسجد برگشت.
«سواد» پيش آمد و چوب را گرفت.
پيامبر(ص)فرمود: بيا تلافى كن.
همه منتظر بودند كه ببينند «سواد» با پيامبر(ص) چه مى كند. «سواد» جلو آمد و
مؤدّبانه عرض كرد: به خدا پناه مى برم از اين كه بر بدن رسول خدا(ص) چوب
بزنم و تلافى كنم. مى خواستم به اين بهانه بوسه اى بر بدن مبارك رسول
خدا(ص)بزنم، اگر اجازه ميفرماييد.
آنگاه با اجازه پيامبر شانه ايشان را بوسيد.
چقدر خوب و لذّت بخش است كه انسان در هنگام توانايى و قدرت گذشت و فداكارى كند.
اهميت كودك
امام صادق عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان
خواندن نماز ظهر را با جماعت شروع كردند، ولى بر خلاف معمول ، ديدند آن
حضرت دو ركعت آخر نماز ظهر را با شتاب به پايان رسانيد. بعد از نماز، مردم
از آن حضرت پرسيدند: چه شده ؟ مگر حادثه اى رخ داده كه شما نماز را با عجله
تمام كرديد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:اما سمعتم صراخ الصبى .
يعنى : آيا شما فرياد گريه كودك را نشنيديد؟ بدهكارى
جنازه مردى را آوردند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آن نماز گزارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود: شما بر او نماز بخوانيد، اما من نمى خوانم .
اصحاب گفتند: يا رسول الله ! چرا بر او نماز نمى گزارى ؟
حضرت فرمود: زيرا بدهكار مردم است .
ابو قتاده گفت : من ضامن مى شوم كه قرض او را ادا كنم .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به طور كامل ادا خواهى كرد؟
ابو قتاده : بله ، بطور كامل خواهم كرد. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بر او نماز گزارد.
ابو قتاده گويد: بدهكارى آن مرد هفده يا هجده درهم بود.
افطارى
انس بن مالك سالها در خانهء رسول خدا خدمتكار بود و تا آخرين روز حيات
رسول خدا اين افتخار را داشت.او بيش از هركس ديگر به اخلاق و عادات شخصى
رسول اكرم آشنا بود.آگاه بود كه رسول اكرم در خوراك و پوشاك چقدر ساده و بى
تكلف زندگى مىكند.در روزهايى كه روزه مىگرفت همهء افطارى و سحرى او
عبارت بود از مقدارى شير يا شربت و مقدارى تريد ساده.گاهى براى افطار و
سحر، جداگانه،اين غذاى ساده تهيه مىشد و گاهى به يك نوبت غذا اكتفا مىكرد
و با همان روزه مىگرفت. يك شب،طبق معمول،انس بن مالك مقدارى شير يا چيز
ديگر براى افطارى رسول اكرم آماده كرد.اما رسول اكرم آن روز وقت افطار
نيامد،پاسى از شب گذشت و مراجعت نفرمود.انس مطمئن شد كه رسول اكرم خواهش
بعضى از اصحاب را اجابت كرده و افطارى را در خانهء آنان خورده است.از اين
رو آنچه تهيه ديده بود خودش خورد.طولى نكشيد رسول اكرم به خانه برگشت.انس
از يك نفر كه همراه حضرت بود پرسيد:«ايشان امشب كجا افطار كردند؟»گفت:«هنوز
افطار نكردهاند.بعضى گرفتاريها پيش آمد و آمدنشان دير شد.»
انس از كار خود يك دنيا پشيمان و شرمسار شد،زيرا شب گذشته بود و تهيهء چيزى
ممكن نبود.منتظر بود رسول اكرم از او غذا بخواهد و او از كردهء خود معذرت
خواهى كند.اما از آن سو رسول اكرم از قرائن
” ديدند آن حضرت دو ركعت آخر نماز
ظهر را با شتاب به پايان رسانيد. بعد از نماز، مردم از آن حضرت پرسيدند: چه
شده ؟ مگر حادثه اى رخ داده كه شما نماز را با عجله تمام كرديد؟ پيامبر
صلى الله عليه و آله فرمودند:اما سمعتم صراخ الصبى . يعنى : آيا شما فرياد
گريه كودك را نشنيديد؟ "
و احوال فهميد چه شده،نامى از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت.انس
گفت:«رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نكرد و به روى من
نياورد.»[5]
بخل
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به طواف كعبه مشغول بود، مردى را ديد كه
پرده مكه را گرفته و مى گويد: خدايا به حرمت اين خانه مرا بيامرز.
حضرت پرسيد: گناهت چيست ؟
او گفت : من مردى ثروتمند هستم . هر وقت فقيرى به سوى من مى آيد و چيزى از من مى خواهد، گويا شعله آتشى به من رو مى آورد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: از من دور شو! و مرا به آتش خود نسوزان.
سپس فرمود: اگر تو بين ركن و مقام (كنار كعبه ) دو هزار ركعت نماز بگزارى و
آن قدر گريه كنى كه از اشكهايت نهرها جارى گردد، ولى با خصلت بخل بميرى ،
اهل دوزخ خواهى بود.
رعايت حقوق ديگران
ابو ايوب انصارى ، ميزبان پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه مى گويد:
شبى براى پيامبر صلى الله عليه و آله غذايى همراه پياز و سير آماده كرديم و
به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله برديم . آن حضرت از غذا نخورد، و آن
را رد كرد. ما جاى انگشتان آن حضرت را در آن غذا نديديم . من بى تابانه به
حضور آن حضرت رفتم و عرض كردم : پدر و مادرم به فدايت ! چرا از غذا نخوردى ،
و جاى دست شما در آن غذا نبود، تا با خوردن آن قسمت ، طلب بركت كنيم ؟
در پاسخ فرمود: آرى ، غذاى امروز سير داشت و چون من در اجتماع شركت مى كنم و
مردم از نزديك با من تماس مى گيرند و با من سخن مى گويند، از خوردن غذا،
معذورم .
ما آن غذا را خورديم ، و از آن پس چنان غذايى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آماده نكرديم.
فضيلت و شايستگى
عتاب بن اسيد بعد از فتح مكه از سوى حضرت به عنوان والى مكه برگزيده شد، و
مسئوليت امور سياسى را به عهده گرفت ؛ در حالى كه بيست و يك سال بيش نداشت و
افراد بزرگتر از وى در بين صحابه فراوان وجود داشتند.
اين كار حضرت وقتى مورد اعتراض قرار مى گيرد، كه چرا جوان را بر بزرگسالان
ترجيح داده است ، حضرت بسيار متين جواب مى دهد كه ملاك مسئوليت ، بزرگى سن
نيست . فضيلت و شايستگى باعث بزرگى مى باشد: فليس الاكبر هو الافضل بل
الافضل هو الاكبر . همين مطلب در مورد معاذ بن جبل كه 26 سال دارد، مطرح
است و ايشان به عنوان مبلغ دينى در مكه منصوب مى شود.
كار و تلاش
روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پيامبر جوان
نيرومندى را ديد كه اول صبح مشغول كار و تلاش مى باشد. بعضى از حاضران
گفتند: اين شايسته تمجيد و ستايش بود، اگر نيروى جوانى خود را در راه خدا
به كار مى انداخت ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چنين نگوييد، اگر
اين جوان كار مى كند تا نيازمنديهاى خود را تاءمين كند و از ديگران بى
نيازگردد،در راه خدا گام برداشته و همچنين اگر به نفع پدرومادر ناتوان و
كودكان خردسالش كار كند و آنها را از مردم بى نياز سازد، باز هم در راه خدا
قدم برداشته است.
مایه رحمت
در جریان جنگ اُحد، دندان های پیشین دهان پیامبر خدا شکست و صورت ایشان
شکاف برداشت.اصحاب آن بزرگوار بسیار ناراحت شدند و از آن حضرت خواستند که
دشمن را نفرین کند. پیامبر در پاسخ فرمود: «اِنّی لَمْ اُبْعَثْ لَعّانا وَ
لکِنّی بُعِثْتُ دَاعِیا وَ رَحْمةً؛ من ناسزاگو مبعوث نشده ام، بلکه دعوت
کننده و مایه رحمت برانگیخته شده ام». پس به جای نفرین، چنین دعا فرمود:
«اَللّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإنَّهُمْ لایَعْلَمون؛[6]خدایا قوم مرا هدایت
کن؛ زیرا ناآگاه هستند».
یکی از یاران پیامبر گفت: پدر و مادرم به فدایت ای رسول خدا صلی الله علیه و
آله ، نوح علیه السلام به قوم خود نفرین کرد و گفت:«رَبِّ لاتَذَرْ عَلَی
الأرض مِنَ الْکافرینَ دَیّارا؛[7]پروردگارا بر روی زمین، هیچ یک از کافران
را زنده مگذار.» [8] و اگر تو ما را نفرین کنی، همه ما به هلاکت می رسیم.
اکنون ببین که صورتت مجروح و دندان هایت شکسته است و در عین حال به جای
نفرین، برای دشمن دعا می کنی!
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله که جامع ارزش های اخلاقی و دارنده درجه
عالی صبر، بزرگواری و نیکوکاری است، به سکوت و بردباری برابر دشمنان بسنده
نکرد، بلکه آنها را دعا کرد و با تعبیر «قومی» (یعنی قوم من)، محبت خود را
به آنان آشکار ساخت. سپس از جانب آنها از خداوند پوزش خواست و گفت که آنان
ناآگاه هستند تا بدین وسیله در حریم بخشایش الهی قرار گیرند.
پیام متن:
1. بزرگواری و عفو پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در برابر آزار دیگران و پرهیز از ناسزاگویی.
2. خیرخواهی پیامبر صلی الله علیه و آله حتی از دشمنان، تا آنجا که به جای نفرین، در حق آنان دعا کرد.
رعايت حال مردم
از معازبن جبل روايت شده است كه گفت : رسول اكرم صلى الله عليه و آله مرا
به يمن فرستاد. و به من فرمود: اى معاذ! هرگاه فصل زمستان فرا رسد، نماز
صبح را در آغاز طلوع صبح بجا آور، و قرائت را به اندازه طاقت و حوصله مردم ،
طول بده و آنان را خسته مكن. و در موسم تابستان ، نماز صبح را در روشنايى
فجر، اقامه كن . چه اينكه شب ، كوتاه است . و مردم نياز به استراحت دارند.
آنان را واگذار تا نياز خود را برطرف نمايند.
دلو در چاه
روزي پيامبر اكرم اسلام(ص) از مدينه خارج شد، ديد مرد عربي سر چاه ايستاده و
از براي شتر خود آب ميكشد، گويا خواست آن عرب را كمك كند.
پيغمبر: «اي مرد عرب! آيا اجير ميخواهي؟ كه تو را كمك كند و از براي شتران تو آب بكشد؟»
عرب: «بلي، به هر دلوي سه خرما اجرت ميدهم.» حضرت راضي شد و شروع كرد از
چاه آب كشيدن، پس از آنكه هشت دلو كشيد در دلو نهمي، ريسمان قطع شد و دلو و
قسمتي از ريسمان به چاه افتاد.
عرب، عصباني شد به حدّي كه جسارت نموده و سيلي به صورت آن بزرگوار زد. ولي
آن حضرت با كمال بردباري دست در ميان چاه كرد. ( و به قدرت اعجاز) دلو را
از چاه بيرون آورد. به به عرب تحويل داد. عرب از حسن خلق و آقايي و
بزرگواري پيغمبر(ص) دانست كه آن حضرت پيغمبر بر حق است، از كرده خويش
بينهايت پشيمان شد، به طوري كه رفت و كاردي تهيه كرد و آن قدر به دستش زد
كه دستش جدا شده و خودش غش كرد و بر زمين افتاد.
كارواني از آنجا ميگذاشتند، عرب را با آن حال مشاهده كردند، از مركب ها
پياده شدند و نزديك عرب آمده، آبي به صورتش پاشيدند؛ تا به هوش آمد. گفتند:
«چرا چنين شدهاي؟!»
عرب: «المْتَ وَجْهَ مُحَمَّد(ص) فَاخافُ اَنْ يُصيبَتي الْعُقُوبَةُ: صورت
مبارك حضرت محمّد(ص) را آزردهام ميترسم بلايي بر من نازل شود» بالاخره
برخاست و دست قطع شده خود را به دست ديگر گرفت و به مدينه آمد، ديد بعضي از
اصحاب رسول خدا(ص) در مكاني نشستهاند.
اصحاب: اي مرد عرب چه ميخواهي؟
عرب: به پيغمبر(ص) حاجتي دارم.
سلمان، عرب را نزد رسول خدا(ص) برد، ديد حضرت در خانه حضرت زهرا(س) است و
حسن و حسين(عليهماالسلام) را روي زانوي خود نشانده است. عرب، وقتي كه آن
حضرت را ديد، شروع كرد از آن حضرت معذرت خواستن و پوزش طلبيدند.
پيامبر: اي مرد عرب! چرا دستت را قطع كردهاي؟
عرب: من آن دستي را كه با آن به صورت نازنين شما سيلي زدهام، نميخواهم.
پيامبر: اكنون اسلام را قبول كن و مسلمان شو!
عرب: اگر شما بر حقّ هستيد، دست مرا اصلاح كن تا مسلمان شوم.
پيامبر(ص)، دست قطع شدة عرب را به محل خود گذارد و فرمود:« بسم الله
الرّحمن الرّحيم» و نفسي دميد و دست مبارك را به آن ماليد، دست عرب به صورت
اوّل برگشت. بر اين موقع، عرب شهادتين را برزبان جاري كرد و مسلمان شد.
[9]