* نخستین دیدار با لشکر حرّ
امام
حسین علیهالسلام در روز اول محرم با سپاه حر دیدار کرد و حر و سپاه او توسط امام
از آب سیراب شدند.
نقل
شده که ظاهرا در اول محرم بوده که کاروان حسینی در حرکت بودند و امام در صبحگاه
دستور دادند که ظروف و مشکها را پر از آب کنید، حرکت کردند، ناگهان یکی از یاران
امام با صدای بلند تکبیر گفت، و گفت از دور نخلستانی پیداست.
امام
فرمود چه میبینید؟ عدهای گفتند نخلستان نیست گوشهای اسب از دور چنان مینماید
که نخل است. آنها نزدیک شدند تعداد هزار سواره نظام به فرماندهی حر، مأمور از طرف
عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه.
امام
به یارانش فرمود: از آنها پذیرایی و آنها را که تشنهاند سیراب کنید. [1]
تا
روز دوم، حر، اصرار داشت حضرت را همراه کاروان به سوی کوفه ببرد، بین امام و حر
گفتوگوهایی صورت میگرفت و امام علیهالسلام وقت نمازها، نماز را اقامه میکرد و
سپاه حر نیز با حضرت و به اقتدا به امام، نماز جماعت میخواندند.
بدین
ترتیب امام پس از نماز ظهر و عصر بر آنها موعظه و اتمام حجت مینمود. حر نیز به
خواسته و مأموریت خود پافشاری میکرد اما امام علیهالسلام از قبول درخواست او
امتناع میکرد.
حر
به امام عرض کرد که در این واقعه اگر بر مخالفت اصرار و پافشاری کنی، تو و
همراهانت کشته میشوید.
حضرت
در این حال به شعر یکی از صحابه استناد فرمود و گفت تو مرا از مرگ میترسانی مرگ
بر جوانمرد عار نیست، وقتی آرزوی حق و قصد دفاع از حق را داشته باشد و جهاد کند...
وقتی
حر این اشعار را از امام شنید به کناری رفت و با سپاه خود حرکت کرد امام نیز با
قافله خود در حرکت بودند تا به منزلگاه بیضه رسیدند.
امام
برای اتمام حجت خطبهای خواند و اهداف خویش را آشکار نمود و با استناد به سخنان
پیامبر اکرم(ص) فرمود که هر کس سلطان ستمگری را بنگرد که حرام خدا را حلال میکند
و عهد شکن است، بر مسلمانان است که در مقابل او اعتراض کند. [2]
در
مسیری که امام از مکه حرکت کرد روز هشتم ذیالحجه تا رسیدن به کربلا با افراد و
کاروانهای مختلفی دیدار و ملاقات داشت.
از
جمله این دیدارها دیدار با عبدالرحمن حر بود که امام از او خواست به کاروان کربلا
بپیوندند او امتناع کرد و اسب خود را به امام پیشکش نمود.
حضرت
از پذیرش امتناع کرد.
در
آخر شب جوانان را دستور داد تا مشکها را پر از آب کنند، سپس دستور داد از منزل
قصر بنیمقاتل حرکت کنند. حرکت کردند، حضرت بر پشت اسب خود اندکی خوابید، و بیدار
شد و فرمود «انّا لله و انّا الیه راجعون والحمدلله رب العالمین» و دو (یا سه) بار
عبارت استرجاع را بر زبان آورد.
در
این حال فرزندش علیاکبر نزد او آمد و علت را پرسید. حضرت فرمود: فرزندم در عالم
رؤیا دیدم که سوارهای ندا داد مرگ به دیدار اهل کاروان میآید، و اهل کاروان به
سوی مرگ در شتابند.
علیاکبر
سؤال کرد: ای پدر آیا ما بر حق نیستیم؟ فرمود: فرزندم ما بر حقیم و بازگشت بندگان
به سوی خداوند است،
او
عرضه داشت: پس ای پدر مهربانم باکی نداریم اگر که بر حق بمیریم! امام از کلام علیاکبر
خوشحال شد و دعایش کرد. [3]
وقتی
صبح شد کاروان حسین نماز صبح را خواندند و حرکت کردند.
پینوشتها:
[1]. شیخ مفید، الارشاد، چاپ اول، قم، آل البیت، 1414، ج2، ص 77 ـ 78.
[2]. شیخ مفید، همان، ص 82.
[3]. شیخ مفید، همان، ج2، ص 83 - 84.
منبع:فارس