20 شهريور 1401 15 صفر 1444 - 38 : 11
کد خبر : ۷۸۴۵۷
تاریخ انتشار : ۰۲ مهر ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۳
فکر می‌کردند حاج حسن دعوت چه کسی را پذیرفته است؟ چیزی نگذشت به منزل پیر زن نابینایی رسیدند، داخل شدند. مثل این که آن جا، جای غریبی نبود. خودش آستین بالا زد و افطاری ساده‌ای را که احتمالاً خودش قبلاً خریده بود، برای میهمان‌ها آماده کرد.
عقیق:در خاطره ای درباره شهید حسن مداحی آمده است:

آن شب گفت: «افطاری یک جا دعوتیم».
بعد، اصرار کرد. امام جمعه هم بود. بالاخره مثل همیشه حرفش به کرسی نشست. به راه افتادند، فکر می‌کردند حاج حسن دعوت چه کسی را پذیرفته است؟ چیزی نگذشت به منزل پیر زن نابینایی رسیدند، داخل شدند. مثل این که آن جا، جای غریبی نبود. خودش آستین بالا زد و افطاری ساده‌ای را که احتمالاً خودش قبلاً خریده بود، برای میهمان‌ها آماده کرد.


پی نوشت:

کتاب چشم‌های بیدار؛ ص 105

منبع:تسنیم
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: