آنگاه که دستان خصم اگین دشمن بعثی، خاک مقدس ایران اسلامی را نشانه گرفت و جرات تجاوز پیدا کرد، مردانی از جنس غیرت و شرف پا در صحنه گذاشته و با خون خویش، امنیت این خاک را تضمین کردند.
عقیق:دفاع مقدس، واژهای است که سالیان پیش در حریم پاک این کشور به وقوع پیوست و
مردان شیردل را از سراسر این مرز و بوم به صحنهی درگیریها و خط مقدم
جبههها کشاند، کسانی که دلگرمیها خود را به دنیای فراموشیها سپرده و
برای سرزمینشان دلگرمی آفریدند.
"جنگ" واژهای است که هیچ ملتی آن
را پسند نکرده و تمامی انسانها نیز به مخالفت با آن لب به اعتراض
میگشایند؛ اما همواره در طول زمان افرادی تشنهی نفوذ در سرزمینهای دیگر
بوده و آرزوی تسلط بر آنها را داشتهاند؛ از این رو این واژهی ناهنجار
همواره در جای جای این دنیا جریان داشته است.
دفاع مقدس ایران از
آنجایی شروع شد که عدهای به فکر تسلط و نفوذ بر این سرزمین ایمان و علم
افتاده و این بار از میان تمام گزینهها، حملهی نظامی را اختیار کرده و پا
در مرزهای سرزمینی گذاشتند که به واسطهی انقلاب اسلامی، جریان دینی بزرگی
را در دنیا رقم زده و بر قلب بسیاری از مردم فریاد بیداری زده بود.
در
میان بحبوحهی این دفاع مقدس، عدهای شهید شده و خون خود را نثار امنیت ما
کردند، عدهای مفقودالاثر شده و داغی سوزان را بر قلب مادران به ودیعه
گذاشتند و عدهای نیز با نام جانبازی، در راه دفاع از آرمانهای انقلاب
بخشی از جان خویشتن را فدا کردند و همچنین عدهای نیز به اسارت دشمن درآمده
و در غریبی خویشتن طعم دفاع و ایستادگی را چشیدند.
و امروز،سالروز بازگشت همین آزادگانی است که واژهی آزادی برایشان مثال خوابی بود بدون تعبیر... .
"کاظم
شهریاری" یکی از آزادگانی است که به مدت هفت سال طعم تلخ اسارت را به جان
خریده و در نهایت سربلندی به آغوش میهن اسلامی بازگشته است.
این
آزاده میگوید: در سال 1359 مصادف با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی،
بنده در باشگاه گچ آذربایجان مشغول بازی بودم و به عنوان منتخب نیز در
مسابقات کشوری پذیرفته شده بودم.
جنگ که شروع شد، برحسب احساس وظیفه
ورزش را کنار گذاشته وعازم جبهه شدیم و بعد از فراگیری آموزشهای لازم در
سال 60 عازم جبهه شده و به مدت سه سال تمام نیز در جبهههای جنگ حضور پیدا
کردم.
طی این مدت نیز برای شرکت در مسابقات به خانه برگشته و بعد از
اتمام مسابقه نیز به جبهه بازمیگشتم تا اینکه در اواخر اسفندماه 1362 در
عملیات خیبر به اسارت نیروهای بعثی درآمده و هفت سال نیز با سختیهای
فراوان در میان دشمن طعم اسارت چشیدم.
در سال اول اسارت، هیچ کس از
سرنوشت ما خبر نداشته و حتی خانوادهی من گمان میکردند که بنده به شهادت
رسیدهام و حتی مراسم عزاداری هم برگزار کرده بودند چرا که در طول این یک
سال هیچ اطلاعاتی از ما به ایران داده نشده بود و تنها بعد از یک سال که به
سازمان صلیب سرخ جهانی معرفی شدیم، خانوادههایمان از سرنوشتمان با خبر
شدند.
دشمن بعثی، نه بویی از انسانیت برده بود و نه از اخلاق چیزی
میدانست؛ زمانی ما در دستانشان اسیر بودیم از هیچ شکنجه و آزاری دریغ
نکرده و همواره به بهانههای مختلف دست به آزار اسیران جنگی میزدند. در
برخی از موارد، دوستان ما به علت نبود امکانات پزشکی و بهداشتی بر اثر
جراحتهای موجود و یا در اثر شکنجهها به شهادت میرسیدند؛ هرچند بعد از
معرفی به صلیب سرخ اندکی از این سختیها کم شد ولی همچنان شکنجه و آزار
گزینهای بود که بعثیها از آن دست نمیکشیدند.
در برخی از موارد
نیز در پی اشتباه یک نفر، تمامی اسیران را به باد شکنجه میگرفتند که
دستهزنی و شکنجه از طریق کابل برق از جملهی این موارد بود و هر سرباز
مانند کفش خود، همیشه یک کابل برق به همراه داشت تا در مواقع نیاز استفاده
کند. در سال 67 نیز به دنبال قبولی قطعنامهی 598 توسط ایران و عراق، موضوع
آزادی اسیران که جزو یکی از بندهای این قطعنامه بود،مطرح شد و دریچهای
باریک از نور به روی اسیران گشوده شد.
از سال 67 به مدت دوسال این
موضوع کشش پیدا کرد و در نهایت در سال 69 صدام قدرتطلب که برای رسیدن به
قدرت بیشتر دست به هر کاری میزد، به کویت حمله کرد و درگیر جنگ دیگری شد؛
از آن طرف دیگر کشورها مثل آمریکا نیز عراق را محکوم کرده و در نتیجهی
همین جریانها صدام اعلام کرد که بدون هیچ قید و شرطی حاضر به باز پس دادن
اسرای جنگی است. برای ما که چندین سال بود در یک محیط بسته و بدون هیچ
ارتباطی با وطن روزگار میگذراندیم، واژهی آزادی برایمان به قدری
باورنکردنی بود که حتی تصور آن را نمیکردیم.
در 26 مرداد سال 69 به
دنبال شروع آزادی اسیران جنگی، اولین گروه به ایران فرستاده شدند و بعد از
آن نیز راه آزادی برای ما گشوده شد و به قدری آن لحظهها شیرین و
باورنکردنی بود که زمان رد شدن از مرز، یکی از دوستان من سر خود را به
شیشه اتوبوس میکوبید، علت این کار را که جویا شدم، او در پاسخ چنین گفت:
من خواب آزادی را زیاد دیدهام، اما نمیدانم این خواب چرا اینقدر طولانی
شده و من بیدار نمیشوم.
واژهی آزادی برای اسیران، مثال خوابی
بود شیرین؛ اما بعد از ورود به ایران و دیدار با خانوادهها آزادی را باور
کرده و خوشحالی وصفناپذیری وجودمان را فراگرفته بود و صحنههای عجیبی در
جریان بود، گاهی برخی از بچهها آنچنان با گریه خود را به خاک میزدند که
چشمان خیسشان به خاک آغشته میشد.
این آزاده که اکنون در سمت معاون
فرهنگی باشگاه تراکتورسازی تبریز فعالیت میکند، در ادامه تاکید کرد:
امروزه باید مردم قدر این امنیت و آرامش را به خوبی دانسته و در جهت پیشرفت
کشور تلاش کنند چرا که اگر در آن زمان وظیفه حکم میکرد که به میدانها
نبرد رفته و با متجاوزان مقابله کنیم، امروز تلاش و پیشرفت در عرصهی علم و
تخصص روی دیگر این نبرد است و دشمن نیز مخالف این پیشرفت است.
دشمن
اصلی ما در زمان جنگ ایران و عراق رژیم بعثی این کشور بود و این حکومت به
قدری دیکتاتوری و جنایتکار بود که مردم عراق نیز جرات نمیکردند در
مقابلشان لب به اعتراض گشوده و چیزی بگویند.
بنده بعد از آزادی
توفیق خدمت در یکی از شرکتهای زیارتی را داشتم که یکی از همکاران عراقی من
در خصوص جنگ و ایران و عراق میگفت که شرایط به حدی برای مردم سخت و در
خفقان بود که کسی جرأت اعتراض نداشت.