19 مهر 1400 5 (ربیع الاول 1443 - 49 : 22
کد خبر : ۷۶۶۹
تاریخ انتشار : ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲ - ۰۹:۲۷
امام باقر(ع):«در قیامت بنده گنهكار را در برابر خداوند نگه مى دارند و دستور مى رسد كه او را به سمت جهنم ببرند و در دوزخ بیندازند، گنهكار مى گوید خداوندا، من هیچ گاه نسبت به تو این گونه فكر نمى كردم، به او گفته مى شود پس چه گمان مى كردى ؟ و بنده مى گوید: امیدوار بودم كه مورد عفو قرار بگیرم و مرا ببخشى و خداوند براى این خوش گمانى او را مى بخشد و به جهنم روانه نمى كند».
عقیق: هشام بن عبدالملك در یكى از سال ها، جهت انجام مراسم حجّ و زیارت خانه خدا، وارد مسجدالحرام شد، در حالى كه بر یكى از غلامانش - به نام سالم - تكیه زده بود.
امام محمّد باقر(ع) در گوشه اى از مسجدالحرام نشسته و مشغول دعا و مناجات بود. 
 
سالم به هشام گفت : اى امیرالمۆمنین ! این شخص محمّد بن علىّ ابن الحسین(ع) است . 
 
هشام اظهار داشت : آیا این همان كسى است كه اهالى عراق دلباخته و شیفته او هستند؟ 
 
سالم در پاسخ به هشام ، گفت : آرى . 
 
هشام گفت : به نزد او برو؛ و به او بگو كه خلیفه ، هشام گوید: مردم در روز قیامت - در آن مدّتى كه مشغول بررسى و محاسبه اعمال هستند - چه خوراكى دارند و چه مى آشامند؟ 
 
پس هنگامى كه غلام نزد امام باقر علیه السلام آمد و سۆال هشام را مطرح كرد، حضرت فرمود: 
 
هنگامى كه مردم محشور مى شوند، در صحراى محشر چشمه هائى است ، كه از آن مى خورند و مى آشامند تا وقتى كه از حساب و بررسى اعمال فارغ آیند. 
 
وقتى سالم ، جواب حضرت را براى هشام بازگو كرد، هشام با شدّت ناراحتى گفت: اللّه اكبر! و آن گاه دوباره سالم را فرستاد تا از حضرت باقرالعلوم علیه السلام سۆال كند: چه چیزى مردم را از خوردن و آشامیدن باز مى دارد؟ 
 
امام (ع) در پاسخ فرمود: آن هنگامى كه خلافكاران در آتش دوزخ قرار گیرند، بیشتر اشتهاء پیدا مى كنند و سپس خطاب به مۆمنین كرده و گویند: 
 
أفیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ(1)
 
یعنى؛ یا مقدارى آب و یا مقدارى از آنچه كه خداوند به شما روزى داده است ، به ما هم عنایتى كنید. 
 
در این موقع هشام ، با شنیدن جواب صریح و روشنگرانه امام علیه السلام ساكت شد و دیگر حرفى نزد.(2) 
   
كلمات کلیدی در آخرین فرصت 
 
ابوبصیر می گوید روزى به محضر مقدّس امام محمّد باقر(ع) شرفیاب شدم و لحظاتى بعد از آن ، حمران نیز به همراه بعضى از افراد وارد شد و به حضرت خطاب كرد و گفت: یاابن رسول اللّه ! عكرمه در سكرات مرگ قرار گرفته است . 
 
ابوبصیر گوید: عكرمه با خوارج هم عقیده بود و خود را از امام محمّد باقر(ع) رهانیده بود. 
 
حضرت با شنیدن سخن حمران ، از جاى خود برخاست و فرمود: مرا مهلت دهید تا بروم و بازگردم ؟ 
 
گفتیم : مانعى نیست.

لذا امام باقر(ع) حركت نمود و رفت و پس از گذشت لحظاتى دوباره مراجعت نمود و اظهار داشت : 
 
چنانچه پیش از آن كه عكرمه، جان از جسدش مفارقت كند، او را درك مى كردم ، كلماتى را به او تعلیم و تلقین مى نمودم كه برایش بسیار سودمند و نجات بخش مى بود؛ ولیكن موقعى بر بالین او رسیدم كه تمام كرده و جان از بدنش ‍ خارج گشته بود. 
 
ابوبصیر افزود: به حضرت عرض كردیم: فدایت گردیم ، آن كلمات چیست تا ما از آن ها براى خود و دیگران بهره گیریم؟ 
 
فرمود: همان كلماتى است كه شماها بر آن معتقد هستید. 
 
و سپس افزود: هرگاه بر بالین شخصى قرار گرفتید كه احتمال مرگ براى او مى‌دهید، او را بر شهادت و اقرار به «لااله الاّاللّه، محمّد رسول اللّه» و نیز بر ولایت و امامت ما -اهل بیت - تلقین كنید، كه براى او سودمند و نجات‌بخش خواهد بود.(3) 
امام باقر 
 
ترس و امید 
 
- آیا این درست است كه در روز قیامت گروهى براى خوش گمانى به خدا به بهشت مى روند.(4) 
 
- نمى دانم ، فكر نمى كنم حرف درستى باشد، چطور ممكن است شخصى مرتكب گناه شود، ولى به خدا و بخشش او امیدوار باشد. 
 
عبدالله كه حرف آن دو را مى شنید جلوتر آمد و گفت : بله ، درست است ، اتفاقا من هم شنیده ام . 
 
از چه كسى ؟

از امام باقر(ع) شنیده ام . 
 
اصل آن چیست. 
 
عبدالله اداى آدم هاى مهم را در آورد و بادى به غبغب انداخت و گفت : روزى در مسجد نشسته بودیم و امام باقر(ع) براى مان صحبت مى كرد، او فرمود: «در قیامت بنده گنهكار را در برابر خداوند نگه مى دارند و دستور مى رسد كه او را به سمت جهنم ببرند و در دوزخ بیندازند، گنهكار مى گوید خداوندا، من هیچ گاه نسبت به تو این گونه فكر نمى كردم، به او گفته مى شود پس چه گمان مى كردى ؟ و بنده مى گوید: امیدوار بودم كه مورد عفو قرار بگیرم و مرا ببخشى و خداوند براى این خوش گمانى او را مى بخشد و به جهنم روانه نمى كند». 
 
- پس تكلیف گناهانى كه كرده چه مى شود. 
 
- نمى دانم ، اگر حق الناس نباشد، خدا خواهد بخشید. 
  
از جواب عبدالله قانع نشدند و هر سه نفر به حضور امام رفتند و سۆالشان را مطرح كردند، امام فرمود: واى بر شما، باید ترس از خدا و امید به بخشش (خوف و رجا) مثل دو كفه ترازو برابر باشند؛ در قلب هر مۆمنى دو نور وجود دارد، یكى نور ترس است و دیگرى نور امید، به شكلى كه اگر این دو نور را با هم مقایسه كنند هیچ كدام از دیگرى بیشتر نباشد و دقیقا مثل دو كفه ترازو مساوى باشند.
در این لحظه عبدالله زار زار گریست، آن دو نفر با تعجب او را نگاه كردند و پرسیدند: چه شده ، چرا گریه مى كنى. 
 
- پس اگر این گونه باشد تكلیف من معلوم است، من تا به حال از كنار این مسأله (گناه) به راحتى مى گذشتم و چون امید به رحمت خدا داشتم گناه نیز مرتكب مى شدم، اما از امروز به بعد... (و هاى هاى گریست). آن دو نفر دست كمى از عبدالله نداشتند از حضور امام مرخص شدند، در حالى كه تصمیم جدى گرفته بودند نگذارند این دو نور از یكدیگر پیش ‍ بگیرند و به همان اندازه كه امید به عفو الهى دارند به همان اندازه نیز مرتكب گناه نشوند.(5) 
 


پی نوشت ها:

 1_(اعراف/50) 

2_(ارشاد شیخ مفید: ص 282، بحارالانوار: ج 46، ص 432، ح 14، احتجاج طبرسى : ج 2، ص 172، ش 202. )
 
3_(دعوات راوندى: ص 113، مستدرك الوسائل: ج 2، ص 125، رجال كشّى: ص 216، ح 387، بحارالانوار: ج 81، ص 236، ج 16. )
 
4_(علل الشرائع ، ص 528. )
 
5_( اصول كافى ، ج 2، ص 71.) 
    
منبع:تبیان

211008
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: