01 آبان 1400 17 (ربیع الاول 1443 - 31 : 14
کد خبر : ۷۵۴۴۱
تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۲:۵۹
جمال الدین سلیمانی کیاسری
برای انسان امروز تنها راه برای معنایابی زندگی و رهایی از آلام بی شمار روحی و روانی بازگشت به مذهب راستین و شکستن سقف مادیات و تسری حیات به پس از مرگ است
عقیق:چکیده

مقاله به معنای زندگی می پردازد. باید برای زندگی تکیه گاهی یافت تا با کمک آن معنای روشنی بیابد. به نظر می رسد مذهب برای این نقش آفرینی بی بدیل است. همة آموزه های مذهب و مخصوصاً آموزة معاد در این نقش آفرینی حضور دارند. اینک ما این کارکرد مذهب را با تکیه بر آموزة معاد بررسی می کنیم. هدف روشن شدن این نقش آفرینی و در نتیجه سعی در بهره مندی از آن برای تخفیف رنج های بشر معاصر است. روش نوشتار کتابخانه ای و تحلیلی است. پس از بیان مقدمه ای کوتاه، به معنای زندگی و ارتباط آن با مذهب- به طور خاص معادباوری- می پردازیم. در ادامه دو نتیجة مترتب بر معنایابی زندگی از طریق معادباوری را می آوریم. پایان نوشتار نیز اشاره ای گذرا به پوج گرایی-نقطة مقابل معناداری زندگی- است.

کلمات کلیدی

معنای زندگی، معادباوری، مذهب، امنیت روانی، معنادرمانی

مقدمه

دین برای مجموعة نظام هستی-که انسان نیز جزئی از آن است، هدف و غایت مهمی ترسیم می کند. از این رو هر آن چه در نقطة مقابل غایت داشتن هستی فرض شود، مردود می شمرد؛ مانند عیث بودن خلقت[2]، باطل بودن آن[3]، لهو و لعب بودن اصل آفرینش[4] و ...

این نکتة اساسی که معنا و مفهوم دین نیز به آن گره خورده است، از ایجاد ارتباط هستی از دو سو به دو نقطة مبدأ و معاد حاصل می شود. توجه به هر کدام از مبدأ و معاد معنای شگرف و عمیقی به هستی برآمده از اولی و رونده به سوی دومی می دهد. این مطلب بیش از هر چیز دربارة انسان صدق می کند. هر کدام از این دو را به تنهایی می توان مورد تأمل و دقت قرار داد و ما اینک تلاش می کنیم از مرجع و معاد و نقش آن در معنادهی به زندگی انسان سخن بگوییم. البته از آن جهت که معاد از اساسی ترین آموزه های ادیان الهی است، این نقش و تأثیر را می توانیم به خود دین نسبت دهیم.

یادآوری این نکته نیز لازم است که نقش مذهب در زندگی انسان منحصر به معنادهی به آن نیست، بلکه از این رهگذر کارکردهای زیادی برای انسان دارد؛ مانند کاهش ترس انسان از مرگ که برخی روانشناسان در تحقیقات خود آن را تأیید کرده­اند. خانم لورا برک روانشناس آمریکایی می­نویسد:

« اعتقاد معنوی نیرومند، ترس از مرگ را کاهش می­دهد. گزارش­های غیر رسمی متخصصان سلامت حکایت از آن دارد که این موضوع در مورد بیماران در حال مرگ نیز مانند سایر افرد صدق می­کند.»[5]

و هم چنین کارکردهای دیگری که اکنون مورد بحث ما نیستند.
معنای زندگی

از مهم­ترین نیازهای انسان داشتن آرمانی بالاتر از هدف ­های متغیّر دنیایی است. تنها با داشتن چنین آرمانی است که انسان می­داند چگونه برنامة زندگی­اش را تنظیم کند و بدون آن، سردرگمی انسان را در خود می­پیچد.

به گفتة یکی از نویسندگان، فیلسوفان اگزیستانسیالیست؛ نظیر سارتر و هایدگر و کی یرکگور، در مباحث خود سعی در حل معمای آفرینش داشتند. آنها سعی کردند موقعیت انسان را در هستی معین کنند. همین نکته یکی از دلائل استقبال از آثار این نویسندگان است. آنها در آثار خود به پاسخ سؤالاتی چون « چرا باید بمیریم؟ آیا هستی دارای مفهوم و معناست؟ آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ و ... پرداختند. و در مقابل مکاتبی را میبینیم که به این دغدغه­های بشری نپرداختند و لذا مورد استقبال قرار نگرفتند.[6]

به هر حال مسألة معنایابی زندگی، امروزه در روان درمانی(psychoteratpy) اهمیت  فراوانی یافته و یکی از شاخه­های روان درمانی، معنا درمانی(logotherapy) نام گرفته است. روان­شناسان معنا درمان، معتقدند که همة بیماری­های روانی را که منشأ جسمانی ندارند، می­توان با معنادار کردن زندگی درمان کرد. معنا دادن به زندگی باید به گونه­ای باشد که فرد برای زیستن خود به تصویری از هدف نهایی دست یابد تا در پرتو آن، همة زندگی برایش معنادار شود و سؤالی بی­پاسخ که معنادار بودن زندگی وی را متزلزل سازد، برایش باقی نماند. در این صورت است که همة بیماری­های روانی که دارای منشأ جسمانی نیستند، علاج پذیرند.

جنینی را در رحم مادر تصور نمایید. این جنین درکی از عالم بیرون و راهی برای ارتباط با آن ندارد. اگر فرض کنید چشم جنین باز شود و قدرت شناخت محیط خود را پیدا کند، از وضع خود تعجب می­کند. او با خود می­گوید:

« این چه زندگی است؟ اصلاً برای چه به اینجا آمده­ام؟ چرا اینجا تاریک است؟ چرا اینجا اینقدر تنگ و کوچک است؟ چرا فقط من اینجا هستم؟ از این وضع خسته شده­ام. تا کی باید در این زندان تنگ و تاریک زندانی باشم؟ ای کاش به وجود نمی­آمدم. من که نفهمیدم برای چه درست شدم

مدتی می­گذرد و جنین مراحل پایانی رشدش را تمام می­کند. کم­کم آمادة پانهادن در دنیای بزرگ خارج رحم می­شود. چشم­هایش را می­گشاید.

« چه عالم بزرگی! چه نور پرتابشی! چقدر موجودات فراوانی در کنار من زندگی می­کنند! تازه فهمیدم چرا در آن زندان تاریک محبوس بودم

زندگی انسان در این جهان و رفتن از آن بی­شباهت به وضع جنین در رحم و انتقال آن به دنیا نیست. اگر دنیا را بدون حیات پس از مرگ در نظر بگیریم، زندگی انسان با ابهامات زیادی مواجه می­شود. به عبارتی زندگی انسان، فاقد معنا و مفهوم می­شود. به تعبیر قرآن در این باره دقت نمایید:

« آیا گمان کرده اید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما باز نمی گردید؟ »[7]

در آیة دیگر نیز این حقیقت را چنین بازگو می­کند:

« آیا انسان گمان می کند که بی هدف رها می شود؟‏»[8]

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان «سُدیً» را به مهمل و رها شده معنا می­کند. ایشان رها شدن را نیز به این می­داند که برانگیخته شدن پس از مرگ در کار نباشد.[9]  لازمة برانگیخته نشدن نیز نبودن تکلیف و پاداش و جزاست.[10]

یک انسان مادی است مرگ را وداع با همه چیز و جدایی مطلق از هستی می­پندارد. به راستی چنین زندگی تلخ و چنین مرگی وحشت­زاست!

اما انسان معتقد به آخرت این دغدغه را ندارد. برای او زندگی بسیار پرمفهوم است، زیرا گسست و تمام شدن در آن نیست. از نظر او مرگ تولد جدید و بیرون آمدن از یک زندان تنگ و ورود به جهانی وسیع و عاری از غم و رنج و ظلم و بدی است. از نظر او دنیا مکتب خانه­ای است که نقش آماده­سازی انسان برای بهره وری از یک جهان بزرگ­تر را بر عهده دارد.

لوئیس هاپ واکر، یکی از وجوه معنابخشی دین به زندگی را بر اساس ارائة حیات پس از مرگ می داند. او معتقد است اگر خداباوری صحت داشته باشد، هشت مدّعا صادق خواهد بود:

1-تبیین قانع­کننده­ای از منشأ و قوام جهان داریم.

2-خیر بر شر غلبه خواهد کرد.

3-خدا ما را دوست دارد و دل نگران ماست.

4-برای این سؤال که چرا اخلاقی باشیم، پاسخ داریم.

5-عدالت عالم­گیر بر جهان حاکم است.

6-همة انسان­ها ارزشی برابر دارند.

7-لطف و غفران الهی، پایان خوشی برای همه خواهد بود.

8-زندگی پس از مرگ وجود دارد. مرگ پایان همه چیز نیست. مقدر است که زندگی والاتری از زندگی این دنیا داشته باشیم.[11]

توجه به این نکته لازم است که جاودانگی و بقا خواستة فطری همة انسان­هاست. اصل وجود چنین میلی با مراجعه به وجدان کاملاً واضح است. شواهد مختلف نیز آن را تأیید می­کند. تلاش انسان برای بقا و فرار از نابودی از جملة این شواهد است. به قول ویلیام جی وین رایت:

« همه به طور ضروری، جاودانگی را همراه با خیر آرزومندند.»[12]

 این میل در علم روان­شناسی نیز مورد تأیید قرار گرفته  است. یکی از روان­شناسان تأکید می­کند افرادی که به بیماری پایانی[13] مبتلا می­شوند، قبل از تسلیم شدن در برابر آن، به انکار و عدم پذیرش می­پردازند. و در مرحلة بعد خشم بر خدا و آدمیان می­گیرند و در نهایت پس از نتیجه نگرفتن از مراحل قبلی به چانه­زنی برای تعویق حادثة مرگ می­پردازند.[14] این­ها نشان می­دهد که انسان­ها تا جای ممکن سعی در بقای خود دارند.

 یکی دیگر از نویسندگان می نویسد:

« ترس از مرگ ژرف است. ما می­خواهیم تا آن جا که ممکن است زندگی طولانی-به شرط داشتن کیفیّت معیّنی از زندگی- داشته باشیم. ما اشتیاق کلی نسبت به هستی مستمر داریم. زندگی هر چه بیشتر، بهتر.

از سوی دیگر شواهد مستقیم و ارزشمند کمی برای زندگی پس از مرگ وجود دارد. بعد از آن که مغز از کار کردن باز می­ماند، شخص نمی­تواند دوباره زنده گردد. ما شخصاً هیچ کس را نمی­شناسیم که از میان مردگان بازگشته باشد تا برای ما دربارة زندگی آینده صحبت کند. بنابراین از طرفی تمایل شدیدی داریم که دوباره زنده شویم و با محبوب­هایمان باشیم و از طرف دیگر هیچ شاهد مستقیمی بر این که بار دیگر زنده خواهیم شد وجود ندارد و یا دلیل اندکی برای آن وجود دارد. به نظر می­رسد که گور آخرین جایگاه بشری است.»[15]

دیوید ای. پیلین نیز در این باره از براندون نقل می­کند که زمان، انسان­ها را با فروپاشی نهایی تهدید می­کند. به گفتة براندون این آگاهی در انسان­ها میل به گریز برای یافتن امنیتی پایدار در برابر سرنوشتی محتوم و وحشتناک را بر می­انگیزد. از نظر براندون این عکس العمل در برابر آگاهی از زمان، به وجود آورندة عامل اساسی در همة ادیان است. به تعبیری می­توان آن را عامل اصلی و سرچشمة واقعی شهودهای دینی و آمال و آرزوهای نوع بشر توصیف کرد. دیوید ای. پیلین گر چه عامل اصلی بودن این آگاهی برای شهودهای دینی را نمی­پذیرد، لکن تأکید می­کند که دل­نگرانی از مرگ و حیات پس از آن در فهم دینی حائز اهمیت است. او از پولس نقل می­کند این گفته که پس از مرگ رستاخیزی وجود ندارد، به معنی پوچ ساختن تعالیم دین است.[16]

ویلیام جی از ساموئل کلارک چنین نقل می کند:

« به نظر می رسد آرزوی جاودانگی ...، ذاتاً در درون هر انسانی نهاده شده است ... و ممکن نیست خدا گرایشی در انسان بیافریند که هرگز برآورده نمی شود یا آرزویی که هیچ امری پاسخگوی آن نباشد.»[17]

معنای زندگی و امنیت روانی

معنایابی زندگی که معلول اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد است، خود کارکردهای متعددی دارد. یکی از این کارکردها ایجاد امنیت روانی برای انسان است. شایسته است دقتی در این باره داشته باشیم.

برای انسان فاقد یک جهان­بینی صحیح و واقع­گرا انواعی از ترس و نگرانی­ها وجود دارد؛ ترس از حوادث و مصیبت­ها، ترس از محرومیت­ها و ناکامی­ها، ترس از بی­مهری­ها و قدر نشناسی­ها، ترس از مرگ و ...

در حقیقت برای چنین انسانی، هر آن معماهای گوناگون بی­پاسخی سر باز می­کنند و او بدون این که پاسخ اطمینان بخشی برای آن­ها بیابد، با دلهره و اضطراب و یا با فراموشی موقتی از آن­ها می­گذرد.

روانشناسان جدید نیز به اهمیت این موضوع پی برده و برای آن چاره اندیشی­هایی کرده­اند. به گفتة نویسندة کتاب روانشناسی رشد، جنبش آگاهی از مرگ به پیدایی آموزش مرگ انجامیده است. نویسنده می­افزاید آموزش مرگ در کلیة سطوح اهداف زیر را در بر دارد:

1-بالا بردن آگاهی دانش آموزان در مورد تغییرات جسمانی و روانی همراه مرگ

2-کمک به دانش آموزان برای این که یاد بگیرند چگونه با مرگ فردی عزیز کنار بیایند.

3-آماده کردن دانش آموزان برای این که آگاهانه از خدمات پزشکی و تشییع جنازه استفاده کنند.

4-بالا بردن آگاهی دانش آموزان دربارة مسائل اجتماعی و اخلاقی پیرامون مرگ[18]

این گونه تلاش­ها البته در جای خود با ارزش و قابل تقدیرند، ولی به نظر می­رسد چنین تلاش­هایی از یک خلأ بزرگ رنج می­برند؛ خلائی که با این گونه راه­کارها برداشته نمی­شود.

نویسندة پیشین توصیه­هایی برای برطرف کردن سوگ بعد از مرگ یکی از عزیزان به این صورت ارائه می­دهد:

1-به خود اجازه دهید فقدان را احساس کنید.

2-حمایت اجتماعی را بپذیرید.

3-در مورد روند سوگ واقع­بین باشید.

4-متوفی را به یاد آورید.

5-در موقع مناسب به مشغولیت­های تازه بپردازید و روابط جدید را برقرار کنید.[19]

 روانشناسان جدید تنها درد را فهمیده­اند و نسخه­هایی موقتی برای فراموشی مقطعی درد ارائه می­کنند. اما وقتی انسان به خود می­آید و از ظاهر می­گذرد و به ریشه­ها می­نگرد، سؤال های کاملاً جدی گریبانش را می­گیرند و او را در وادی حیرت و سردرگمی می­افکنند.

آن چه می­تواند انسان را از این تحیّر برهاند و از اساس به درمان مشکل بپردازد، تفسیر قابل قبولی از هستی است که سؤالات جدی­اش را دربارة موقعیت خود در هستی و آغاز و پایان زندگی­اش پاسخ دهد، تفسیری که پشتوانة منطقی داشته باشد و بتوان بدان اعتماد کرد. به آیة زیر توجه نمایید:

« آنها که ایمان آورده‏اند، و یهود و صابئان و مسیحیان، هر گاه به خداوند یگانه و روز جزا ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین خواهند شد.»[20]

بی­شک اعتقاد واقعی به حیاتی ابدی در امتداد زندگی زودگذر دنیا از عوامل خلق آرامش روحی و روانی برای انسان است. برخی از دانشمندان علوم تجربی در تحقیقات خود این نکته را تأیید کردند. جان هیک دربارة کسانی که اعلام شده وفات کردند و سپس حیات دوباره یافته­اند، می­نویسد:

« به گونه­ای مشخص تلقّی این افراد از مرگ دستخوش تغییر شده و اکنون بدون ترس و واهمه و حتی با آغوش باز به مرگ خود در آینده می­اندیشند.»[21]

ویلیام جیمز دربارة تأثیر مذهب به طور عام و نگاه به سعادت و حیات ابدی به طور خاص بر انسان می­نویسد:

« هنگامیکه در نبرد زندگی همة امیدها بر باد می­رود، وقتی که دنیا به آدمی پشت می­کند، احساسات مذهبی دست اندر کار شده در اندرون ما چنان شور و هیجانی بر پا می­سازد که ما را جوان کرده و زندگی درونی ما را که تیره و تار بوده است، دگرگون می­سازد ... به دار الامن مذهب که رسیدیم می­بینیم که از همة تلاش ها و ناراحتیها گذشته در جلوی خود آینده ای از سعادت ابدی داشته و سور دل­انگیز هم آهنگی جهان هستی مدام گوش­ما را نوازش می دهد.»[22]

معنای زندگی و رنج ها

بلا و مصیبت جزء لاینفک زندگی دنیاست، و همة انسان­ها به نوعی با آن مواجه می­شوند. انسان با صدها سال علم و تجربه اندوزی توانسته است بخشی از این رنج ها را برطرف کند، لکن علم و قدرت انسان به اندازه­ای نیست که امنیت کامل برای خود ایجاد کند و این رنج­ها را به طور کامل بزداید.[23]

عده­ای تلاش می­کنند با وعده­های کم­اهمیت دنیایی مرهمی بر رنج­های انسان­ بنهند؛ وعده هایی چون تحمل رنج­ها انسان را به هدف­های بالا می­رساند و او را با اراده می کند و تحسین مردم را به همراه دارد و نام نیک از انسان به جا می­گذارد و ....

اما روشی که دین با دادن جهان­بینی خاص خود در اختیار انسان می­نهد، موضوعی برای رنج و ناراحتی باقی نمی­گذارد. دین با تفسیر روشن از زندگی انسان و معنادهی به آن، بلاها و رنج ها را نیز در بردارندة معنای عمیق و باارزشی می کند و هر گونه گزاف و عبث را از آن نفی می کند. توضیح بیشتر مطلب آنکه:

دین از یک سو جهان­بینی توحیدی را به انسان می­بخشد، بر این اساس همة هستی ملک مطلق خداست و او حق دارد هر چه می­خواهد به هر کسی بدهد یا از او بستاند. و انسان در حقیقت مالک حقیقی خود و چیز دیگری نیست. بنابراین انسان مصیبت دیده چیزی از دست نمی­دهد که رنج و ناراحتی او را به همراه داشته باشد.(در معنایابی عمیق خلقت از ارتباط با توحید تأمل نمایید)

از سوی دیگر دین پایان حرکت انسان را نقطة رسیدن به خواستة فطری­اش معرفی می­کند؛ یعنی رسیدن به آفرینندة خود-کمال بی­انتها و مطلق- این مقصد تمام رنج­های طول مسیر را آسان می­کند و به آن معنا می­دهد. بعلاوه این که رسیدن به این هدف مساوی است با دریافت پاداش­های بی­نهایت به خاطر همة رنج­ها و مشقت­ها و مصیبت­هایی که در این مسیر او را به زحمت انداخته­اند. باور به آخرت موجب می­شود انسان همة تلخ­ها را شیرین ببیند و با خاطری آسوده آن را بپذیرد، زیرا او را به هدف نهایی­اش نزدیک می­کند. او همة آن­ها را امتحانی از سوی محبوب خود می­بیند که برای گزینش و انتخاب افراد شایسته نهاده شده­اند. از این رو این امتحان­ها برای او خیلی با اهمیت است. هرگز نگاه اعتراض­آمیز به آن ندارد و سعی در عبور از آن با نهایت دقت و هوشمندی دارد.

اینجا لازم است مقایسة دقیق­تری بین دو روش یاد شده داشته باشیم.

روشی که با ابتناء بر معادباوری و وارد کردن بازتاب­های آخرتی صبر و شکیبایی انسان در منظومة جهان­بینی­اش به حل این مشکل می­پردازد، گذشت. روش دیگر با وعده و وعیدهای دنیایی در پی کم کردن آلام انسان رنج دیده است. به نمونه­ای از کتاب یکی از روان­شناسان توجه نمایید:

ج. ویلیام وُردِن در کتاب رنج و التیام، راه حل­هایی برای مقابله با ماتم ارائه می­کند. او در ابتدا نتائج برخی از تحقیقات را در این باره چنین نقل می­کند:

« مطالعات نشان می­دهد که مردان و زنان همسر از دست داده طی سال اول پس از مصیبت دیدگی بیش از افراد مشابهی که گرفتار چنین ضایعه­ای نشدند، به نشانه­های افسردگی گرفتار آمدند. افزون بر این برخی مطالعات نشان از آن دارد که اشخاص جوان همسر از دست داده بیش از افرادمتأهل مصیبت ندیده از دردهای جسمی رنج می­برند و برای کاستن از علائم بیماری داروی بیشتری مصرف می­کنند.»[24]

او در ادامه برنامه­هایی را تحت عنوان تکالیف سوگواری برای مقابله با این مشکل مطرح می­کند. این تکالیف عبارتند از:

1-پذیرش واقعیت فقدان- یعنی روبرو شدن با این واقعیت که شخص مرده رفته است و باز نخواهد گشت.

2-گذر از درد مصیبت

3-انطباق با محیطی که شخص فقید در آن حضور ندارد- به این معنا که خویش را با از دست رفتن نقش­هایی که پیشتر شخص فقید بازی می­کرده است و همچنین با حس فردیت خویش تطبیق دهند.

4-تغییر جای متوفی از نظر عاطفی[25] و ادامه دادن به زندگی[26]

راه حل نهایی این روانشناس برای سبک کردن ماتم انسان در مصیبت مرگ عبارت است از پذیرش واقعیت و انطباق با محیط فاقد شخص از دست رفته و ادامة زندگی بدون او.

نویسندة کتاب پایان راه نیز نقطة امیدی برای کسانی که دچار بیماری­های سخت می­شوند، ترسیم می­کند:

« همیشه وقتی به بیمارانی گوش می­دهیم که بیماری پایانی دارند، چیزی سخت انسان را متأثر می­کند؛ و آن این که پذیرنده­ترین و واقع­بین­ترین بیماران هم روزنه­ای برای امید باز گذاشته­اند، امکان این که راه درمان قطعی وجود داشته باشد یا داروی تازه­ای کشف شود.»[27]

بدین ترتیب امکان درمان و احتمال کشف داروی تازه، نقطة پایانی امید برای کسی است که به بیماری سخت دچار شده است و البته جهان­بینی­اش منحصر در دنیای مادی است.

اما اعتقاد به معاد، آرامش بخشی به چنین فردی را در امید یاد شده منحصر نمی­کند. ایمان راستین علاوه بر این که امید به درمان و بهبودی را به چنین شخصی می­بخشد[28]، تصویر جدیدی از دنیا و حیات پس از آن ترسیم می­کند و هول انتقال به زندگی جدید را از انسان می­گیرد. بنابراین همة احتمالات در این جهان­بینی پایان خوشی دارند و به بن بست نمی­رسند، بر خلاف جهان بینی پیشین که احتمال به نتیجه نرسیدن درمان مساوی با شکست و رنج و اندوه بی­پایان است.

فلسفة پوچی
مناسب است در پایان بحث به نقطة مقابل معناداری زندگی که عبارت است از پوچی هستی، اشاره ای داشته باشیم.
به طور کلی دو نوع نگاه بدبینانه و خوش­بینانه نسبت به زندگی قابل تصور است. هر کدام از این دو نگاه پیروانی داشته­ و دارند. اندیشة خوش­بینانه، خوشی­های زندگی را بر بدی­ها و رنج­ها و کاستی­های آن غالب می­بیند. اندیشة بدبینانه، پدیدة شر و بدی و رنج را بر خیر و خوشی آن غالب می­داند. این اندیشه از گذشته­ها در سرزمین هند و یونان باستان و ... وجود داشته و کسانی چون بودا و ابوالعلا معرّی و ... چنین نگاهی به دنیا داشته­اند.[29]

به هر حال نگاه بدبینانه به زندگی انسان، افرادی را به نهیلیسم و پوچ­گرایی سوق داده است که صفحة سیاهی در زندگی بشر محسوب می­شود. بدون شک انسان مدرن امروزی بیش از نیاکان خود دست به گریبان این معضل بزرگ است. والتر ت.استیس می­نویسد:

« طی سیصد سال گذشته تصویر خیالی جدیدی از جهان بوجود آمده و رشد کرده است. مطابق این تصویر جدید، جهان بی­هدف، بی­شعور و بی­معناست. طبیعت چیزی جز مادة در حال حرکت نیست. هیچ هدفی بر حرکات ماده حاکم نیست و این حرکات، محکوم نیروها و قوانین کور هستند.»[30]

نویسنده در تحلیل این تصویر می­نویسد:

« دین با هر نوع ستاره­شناسی، زمین­شناسی و فیزیک می­تواند سازگار افتد، اما نمی­تواند با جهانی بی­هدف و بی­معنا بسازد. اگر نظام امور، بی­هدف و بی­معنا باشد، پس زندگی انسان نیز بی­هدف و بی­معنا خواهد بود. هر چیزی عبث و بیهوده است. هر تلاشی در نهایت بی­ارزش است. البته هنوز این امکان هست که انسان در پی اهداف متفرق چون پول، شهرت، هنر و علم باشد و احتمالاً از آن هاکسب لذت کند، اما زندگی او در بن و بنیاد بی معناست. روحیة ناراضی، بی­قرار، مأیوس و سرخوردة انسان جدید از همین نشأت می­پذیرد.»[31]

توجه به مرگ در این میان نقش مهمی در گرایش به پوچی داشته است. ویلیام جیمز دربارة تأثیر تصور مرگ در چنین گرایشی و نقش مذهب در جلوگیری از آن چنین می­گوید:

« هر وقت که مرگ در جلوی چشم ما مجسم می­شود، بیهودگی تلاش­های ما آن اندازه محسوس و مشهود می­گردد که ما به خوبی می­بینیم تمام موازین اخلاقی ما عیناً مانند پارچه­هایی است که روی زخم­ها و جراحتها می­کشند که فقط زخم ها و جراحتها را پوشانده، و الا مرحمی بر دل ریش­ما نخواهند بود. و ظاهر می­گردد که همة این نیکوکاریهایی که انجام میدهیم تا زندگی ما بر پایة سعادت، خیر و رفاه قرار گیرد، چیزهای تو خالی بوده و زندگی ما پا بر هواست. اینجاست که مذهب به کمک ما می­آید و سرنوشت ما را در دست می­گیرد.»[32]

از جمله افرادی که فلسفة پوچی را تئوریزه کرده­اند، ژان پل سارتر است. او در کتابهای خود این اندیشه را به نمایش گذاشته است. وقتی علل گرایش سارتر به پوچی مورد بررسی قرار میگیرد، مرگ به عنوان یکی از عوامل این گرایش به چشم می­خورد.[33]

ملاحظه می­شود که او همة زندگی را همین می­بیند؛ وارد صحنة زندگی شدن و بیرون رفتن و تمام.

صادق هدایت نیز از جمله پوچ گراهاست. او در این باره می­نویسد:

« باید بروم. بیهوده است. زندگانیم وازده شده، بی­خود، بی­مصرف، باید هر چه زودتر کلک را کند و رفت. این دفعه شوخی نیست. هر چه فکر می­کنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمی­دهد، هیچ چیز و هیچ کس ...»[34]

معمای مرگ در کنار عوامل دیگر یکی از عوامل گرایش هدایت به فلسفة پوچی بوده است.[35]

استاد شهید مطهری(ره) تأثیر معمای مرگ در گرایش به پوچی را چنین بیان می کند:

« اگر جهان آخرت که جهان جاودانگی است نبود، جهان مقصد نهایی نداشت که واقعاً مقصد باشد نه مرحله و منزل. گردش روزگار چیزی از نوع سرگشتگی بود و به اصطلاح قرآن، خلقت و آفرینش، عبث و باطل و لعب بود. اما پیامبران آمده­اند که جلو این اشتباه اساسی را بگیرند و ما را به حقیقتی آگاه سازند که ندانستن آن سراسر هستی را در نظر ما پوچ و بی­معنی می­کند و اندیشة پوچی را در مغز ما رسوخ می­دهد. با رسوخ اندیشة پوچی و به عبارت دیگر با پوچ پنداری، خود ما به صورت موجودی پوچ و بی­معنی و بی هدف در می آییم. یکی از آثار ایمان و اعتقاد به عالم آخرت این است که ما را از پوچ پنداری و پوچ بودن نجات میبخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی می­دهد.»[36]

حقیقت آن است که سخن از بی­ارزش بودن دنیا و رنج­های آن که مورد تأکید پوچ گرایان قرار میگیرد، در جای خود سخن درستی است. قرآن کریم در بی­قدر بودن دنیا می­فرماید:

« کافران‏ به زندگى دنیا شاد شدند، در حالى که زندگى دنیا در برابر آخرت، متاع ناچیزى است.»[37]

راز نجات انسان از غرق شدن در باتلاق پوچ­گرایی، گشودن صفحة دیگری از زندگی در برابر اوست؛ زندگی جدیدی که نابود شدنی نباشد. ایمان به معاد این نتیجه را برای انسان به ارمغان می­آورد، منکران آخرت، فاقد این جهان­بینی­اند و به طور طبیعی به پوچی مبتلا می­شوند- مگر آن که مانند بسیاری از منکران معاد خود را با لذات دنیا و سرگرمی­های گوناگون تخدیر کنند و تأمل جدی دربارة زندگی نداشته باشند.

به تعبیری دیگر می­توان گفت آخرت باوران، نگاه ابزاری به دنیا دارند و نه بیشتر، چنان چه امام علی(ع) می­فرماید:

« همانا دنیا برای شما سرای همیشگی نیست، بلکه سرای گذر شماست تا از آن توشة اعمال برای آخرت فراهم آورید.»[38]

از این رو رنج­های دنیا و یا بی­قدر بودن آن در برابر خواسته­های انسان، به پوچی منجر نمی­شود، بر خلاف آخرت ناباوران که چون همه چیز را در همین دنیا خلاصه می­کنند و آن را هدف نهایی می­پندارند، رنج­های آن را رنج­های نهایی و بی­ارزش بودن آن را، بی­ارزشی مطلق می­پندارند و در نتیجه به پوچ­گرایی فرو می­غلطند.

نتیجه گیری

مذهب و به طور خاص اعتقاد به معاد کارکرد بی بدیلی در معنادهی به زندگی انسان دارند. این کارکرد از مهم ترین خدمات و حسنات باورهای دینی برای انسان اند. برای انسان امروز تنها راه برای معنایابی زندگی و رهایی از آلام بی شمار روحی و روانی بازگشت به مذهب راستین و شکستن سقف مادیات و تسری حیات به پس از مرگ است؛ همان چیزی که در صدر تعالیم انبیای الهی قرار گرفته بود و بشر با تغافل از آن خود را به وادی های پررنج و زحمت بی معنایی افکنده است.

پی نوشت:

1-قرآن کریم

2-نهج البلاغه

3-الیزابت، کوبلر راس، پایان راه (پیرامون مرگ و مردن)، ت علی اصغر بهرامی، نشر رشد، چاپ دوم، 1386

4-برک، لورا، روان شناسی رشد، ت یحیی سید محمدی، نشر ارسباران، چاپ بیستم، 1390

5-پیلین، دیوید ای، مبانی فلسفة دین، ت گروه مترجمان، ویراستار سید محمد موسوی، نشر بوستان کتاب، چاپ اول، 1383

6-جیمز، ویلیام، دین و روان، ت مهدی قائنی، نشر دارالفکر، چاپ دوم، 1367

7- جان هیک، فلسفة دین، ت بهرام راد، ویراستار بهاءالدین خرمشاهی، نشر بین المللی الهدی، چاپ اول، 1372

8-ج. ویلیام وُردِن، رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی، ت محمد قائد، نشر طرح نو، چاپ اول، 1377

9-طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، نشر جامعة مدرسین قم، بی تا

10-مطهری، مرتضی، زندگی جاوید یا حیات اخروی، مجموعه آثار، ج2، نشر صدرا، چاپ یازدهم، 1383

11-نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، نشر معارف، چاپ سوم، 1388

12-هدایت، صادق، زنده بگور، نشر جاویدان، چاپ هفتم، 1344

13-هیوم، راسل، فلو و جمعی از نویسندگان، مرگ و جاودانگی، مجموعه مقالات، ت سید محسن رضازاده، ویراستار مصطفی ملکیان، نشر سهروردی، چاپ اول،1380



پی نوشت ها:

[1] -حوزة علمیة قم- سطح4 مؤسسة بین المللی مطالعات اسلامی      jamaledddin58@gmail.com  09193540818

[2] -سورة مؤمنون، آیة115

[3] -سورة ص، آیة27

[4] -سورة انبیا، آیة16-17

[5]-برک، لورا، روانشناسی رشد، ج2، ص483

[6] - نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، ص34

[7]-سورة مؤمنون، آیة 115-« أفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ»  در این آیه جملة « أنّکُم إلَینا لاتُرجَعونَ» به مصدر تبدیل و عطف بر کلمة «عَبَثاً» می شود. در نتیجه مفهوم آیه این است که عدم بازگشت به سوی خداوند، به معنی عبث و بیهودگی است.

[8]-سورة قیامت، آیة 36 –40-« أ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أنْ یُتْرَکَ سُدىً»

[9]-به میان آوردن قدرت حق تعالی بر زنده کردن معاد در ادامة این آیه، به خوبی این حقیقت را بیان میکند.

[10]-تفسیر المیزان، ج 20، ص115

[11]-هاپ واکر، لوئیس، معنای زندگی، مقالة دین به زندگی معنا می بخشد، ص379

[12] -فلسفة دین، ص231

[13] -منظور نویسنده، بیماری منتهی به مرگ است؛ بیماری که احتمال نجات از آن کم است.

[14]-الیزابت کوبلر-راس، پایان راه، ص47

[15]-هیوم، راسل، فلو و جمعی از نویسندگان، مرگ و جاودانگی، مقدمة کتاب توسط ویراستة متن انگلیسی لوئیس یُوی مَن، ص31

[16]-مبانی فلسفة دین، ص331

[17] -فلسفة دین، ص252

[18]-برک، لورا، روانشناسی رشد، ج2، ص506

[19]-همان، ص505

[20]-سورة مائده، آیة 69 - « إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَالَّذینَ هادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصارى ‏مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً فَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ»

[21]-فلسفة دین، ص267

[22]-دین و روان، ص26

[23]-ارادة الهی نیز به این تعلق نگرفته است که دنیا خالی از رنج و محنت و مشقت باشد. این که بلا و رنج به سراغ انسان بیاید، از سنت های الهی است و حکمت های فراوانی بر آن مترتب است.

[24]-ج. ویلیام وردن، رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی، ص12

[25] -منظور این است که نقش عاطفی شخص متوفی را به دیگران منتقل کند و بدون حضور عاطفی او زندگی کند.

[26]-همان، ص23

[27]-الیزابت کوبلر راس، ص142

[28]- این امید مبتنی بر ایمان به قدرت مطلق خداوند و علم او و هم چنین رحمت و رأفت او به بندگان است، نه فقط امید به کشف داروی تازه و یا ...

[29]-به کتاب فلسفة آفرینش، عبدالله نصری، ص 83 مراجعه نمایید.

[30]-معنای زندگی، مقالة در بی معنایی معنا هست، ص202

[31]-همان، ص203

[32]-دین و روان، ص25

[33]-نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، ص161

[34]-زنده بگور، ص27

[35]-نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، ص183

[36]-زندگی جاوید یا حیات اخروی، مجموعه آثار، ج2، ص537

[37]-سورة رعد، آیة 26 - « وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاع»

[38]-نهج البلاغة، خ132-« فإن الدنیا لم تخلق لکم دار مقام بل خلقت لکم مجازاً لتزوّدوا منها الأعمال إلی دار القرار»

جمال الدین سلیمانی کیاسری

منبع:فارس

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: