مقاله به معنای زندگی می پردازد. باید برای زندگی تکیه گاهی یافت تا با کمک آن معنای روشنی بیابد. به نظر می رسد مذهب برای این نقش آفرینی بی بدیل است. همة آموزه های مذهب و مخصوصاً آموزة معاد در این نقش آفرینی حضور دارند. اینک ما این کارکرد مذهب را با تکیه بر آموزة معاد بررسی می کنیم. هدف روشن شدن این نقش آفرینی و در نتیجه سعی در بهره مندی از آن برای تخفیف رنج های بشر معاصر است. روش نوشتار کتابخانه ای و تحلیلی است. پس از بیان مقدمه ای کوتاه، به معنای زندگی و ارتباط آن با مذهب- به طور خاص معادباوری- می پردازیم. در ادامه دو نتیجة مترتب بر معنایابی زندگی از طریق معادباوری را می آوریم. پایان نوشتار نیز اشاره ای گذرا به پوج گرایی-نقطة مقابل معناداری زندگی- است.
کلمات کلیدی
معنای زندگی، معادباوری، مذهب، امنیت روانی، معنادرمانی
مقدمه
دین برای مجموعة نظام هستی-که انسان نیز جزئی از آن است، هدف و غایت مهمی ترسیم می کند. از این رو هر آن چه در نقطة مقابل غایت داشتن هستی فرض شود، مردود می شمرد؛ مانند عیث بودن خلقت[2]، باطل بودن آن[3]، لهو و لعب بودن اصل آفرینش[4] و ...
این نکتة اساسی که معنا و مفهوم دین نیز به آن گره خورده است، از ایجاد ارتباط هستی از دو سو به دو نقطة مبدأ و معاد حاصل می شود. توجه به هر کدام از مبدأ و معاد معنای شگرف و عمیقی به هستی برآمده از اولی و رونده به سوی دومی می دهد. این مطلب بیش از هر چیز دربارة انسان صدق می کند. هر کدام از این دو را به تنهایی می توان مورد تأمل و دقت قرار داد و ما اینک تلاش می کنیم از مرجع و معاد و نقش آن در معنادهی به زندگی انسان سخن بگوییم. البته از آن جهت که معاد از اساسی ترین آموزه های ادیان الهی است، این نقش و تأثیر را می توانیم به خود دین نسبت دهیم.
یادآوری این نکته نیز لازم است که نقش مذهب در زندگی انسان منحصر به معنادهی به آن نیست، بلکه از این رهگذر کارکردهای زیادی برای انسان دارد؛ مانند کاهش ترس انسان از مرگ که برخی روانشناسان در تحقیقات خود آن را تأیید کردهاند. خانم لورا برک روانشناس آمریکایی مینویسد:
« اعتقاد معنوی نیرومند، ترس از مرگ را کاهش میدهد. گزارشهای غیر رسمی متخصصان سلامت حکایت از آن دارد که این موضوع در مورد بیماران در حال مرگ نیز مانند سایر افرد صدق میکند.»[5]
و هم چنین کارکردهای دیگری که اکنون مورد بحث
ما نیستند.
معنای زندگی
از مهمترین نیازهای انسان داشتن آرمانی بالاتر از هدف های متغیّر دنیایی است. تنها با داشتن چنین آرمانی است که انسان میداند چگونه برنامة زندگیاش را تنظیم کند و بدون آن، سردرگمی انسان را در خود میپیچد.
به گفتة یکی از نویسندگان، فیلسوفان اگزیستانسیالیست؛ نظیر سارتر و هایدگر و کی یرکگور، در مباحث خود سعی در حل معمای آفرینش داشتند. آنها سعی کردند موقعیت انسان را در هستی معین کنند. همین نکته یکی از دلائل استقبال از آثار این نویسندگان است. آنها در آثار خود به پاسخ سؤالاتی چون « چرا باید بمیریم؟ آیا هستی دارای مفهوم و معناست؟ آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟ و ... پرداختند. و در مقابل مکاتبی را میبینیم که به این دغدغههای بشری نپرداختند و لذا مورد استقبال قرار نگرفتند.[6]
به هر حال مسألة معنایابی زندگی، امروزه در روان درمانی(psychoteratpy) اهمیت فراوانی یافته و یکی از شاخههای روان درمانی، معنا درمانی(logotherapy) نام گرفته است. روانشناسان معنا درمان، معتقدند که همة بیماریهای روانی را که منشأ جسمانی ندارند، میتوان با معنادار کردن زندگی درمان کرد. معنا دادن به زندگی باید به گونهای باشد که فرد برای زیستن خود به تصویری از هدف نهایی دست یابد تا در پرتو آن، همة زندگی برایش معنادار شود و سؤالی بیپاسخ که معنادار بودن زندگی وی را متزلزل سازد، برایش باقی نماند. در این صورت است که همة بیماریهای روانی که دارای منشأ جسمانی نیستند، علاج پذیرند.
جنینی را در رحم مادر تصور نمایید. این جنین درکی از عالم بیرون و راهی برای ارتباط با آن ندارد. اگر فرض کنید چشم جنین باز شود و قدرت شناخت محیط خود را پیدا کند، از وضع خود تعجب میکند. او با خود میگوید:
« این چه زندگی است؟ اصلاً برای چه به اینجا آمدهام؟ چرا اینجا تاریک است؟ چرا اینجا اینقدر تنگ و کوچک است؟ چرا فقط من اینجا هستم؟ از این وضع خسته شدهام. تا کی باید در این زندان تنگ و تاریک زندانی باشم؟ ای کاش به وجود نمیآمدم. من که نفهمیدم برای چه درست شدم.»
مدتی میگذرد و جنین مراحل پایانی رشدش را تمام میکند. کمکم آمادة پانهادن در دنیای بزرگ خارج رحم میشود. چشمهایش را میگشاید.
« چه عالم بزرگی! چه نور پرتابشی! چقدر موجودات فراوانی در کنار من زندگی میکنند! تازه فهمیدم چرا در آن زندان تاریک محبوس بودم.»
زندگی انسان در این جهان و رفتن از آن بیشباهت به وضع جنین در رحم و انتقال آن به دنیا نیست. اگر دنیا را بدون حیات پس از مرگ در نظر بگیریم، زندگی انسان با ابهامات زیادی مواجه میشود. به عبارتی زندگی انسان، فاقد معنا و مفهوم میشود. به تعبیر قرآن در این باره دقت نمایید:
« آیا گمان کرده اید که شما را بیهوده آفریدیم و به سوی ما باز نمی گردید؟ »[7]
در آیة دیگر نیز این حقیقت را چنین بازگو میکند:
« آیا انسان گمان می کند که بی هدف رها می شود؟»[8]
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان «سُدیً» را به مهمل و رها شده معنا میکند. ایشان رها شدن را نیز به این میداند که برانگیخته شدن پس از مرگ در کار نباشد.[9] لازمة برانگیخته نشدن نیز نبودن تکلیف و پاداش و جزاست.[10]
یک انسان مادی است مرگ را وداع با همه چیز و جدایی مطلق از هستی میپندارد. به راستی چنین زندگی تلخ و چنین مرگی وحشتزاست!
اما انسان معتقد به آخرت این دغدغه را ندارد. برای او زندگی بسیار پرمفهوم است، زیرا گسست و تمام شدن در آن نیست. از نظر او مرگ تولد جدید و بیرون آمدن از یک زندان تنگ و ورود به جهانی وسیع و عاری از غم و رنج و ظلم و بدی است. از نظر او دنیا مکتب خانهای است که نقش آمادهسازی انسان برای بهره وری از یک جهان بزرگتر را بر عهده دارد.
لوئیس هاپ واکر، یکی از وجوه معنابخشی دین به زندگی را بر اساس ارائة حیات پس از مرگ می داند. او معتقد است اگر خداباوری صحت داشته باشد، هشت مدّعا صادق خواهد بود:
1-تبیین قانعکنندهای از منشأ و قوام جهان داریم.
2-خیر بر شر غلبه خواهد کرد.
3-خدا ما را دوست دارد و دل نگران ماست.
4-برای این سؤال که چرا اخلاقی باشیم، پاسخ داریم.
5-عدالت عالمگیر بر جهان حاکم است.
6-همة انسانها ارزشی برابر دارند.
7-لطف و غفران الهی، پایان خوشی برای همه خواهد بود.
8-زندگی پس از مرگ وجود دارد. مرگ پایان همه چیز نیست. مقدر است که زندگی والاتری از زندگی این دنیا داشته باشیم.[11]
توجه به این نکته لازم است که جاودانگی و بقا خواستة فطری همة انسانهاست. اصل وجود چنین میلی با مراجعه به وجدان کاملاً واضح است. شواهد مختلف نیز آن را تأیید میکند. تلاش انسان برای بقا و فرار از نابودی از جملة این شواهد است. به قول ویلیام جی وین رایت:
« همه به طور ضروری، جاودانگی را همراه با خیر آرزومندند.»[12]
این میل در علم روانشناسی نیز مورد تأیید قرار گرفته است. یکی از روانشناسان تأکید میکند افرادی که به بیماری پایانی[13] مبتلا میشوند، قبل از تسلیم شدن در برابر آن، به انکار و عدم پذیرش میپردازند. و در مرحلة بعد خشم بر خدا و آدمیان میگیرند و در نهایت پس از نتیجه نگرفتن از مراحل قبلی به چانهزنی برای تعویق حادثة مرگ میپردازند.[14] اینها نشان میدهد که انسانها تا جای ممکن سعی در بقای خود دارند.
یکی دیگر از نویسندگان می نویسد:
« ترس از مرگ ژرف است. ما میخواهیم تا آن جا که ممکن است زندگی طولانی-به شرط داشتن کیفیّت معیّنی از زندگی- داشته باشیم. ما اشتیاق کلی نسبت به هستی مستمر داریم. زندگی هر چه بیشتر، بهتر.
از سوی دیگر شواهد مستقیم و ارزشمند کمی برای زندگی پس از مرگ وجود دارد. بعد از آن که مغز از کار کردن باز میماند، شخص نمیتواند دوباره زنده گردد. ما شخصاً هیچ کس را نمیشناسیم که از میان مردگان بازگشته باشد تا برای ما دربارة زندگی آینده صحبت کند. بنابراین از طرفی تمایل شدیدی داریم که دوباره زنده شویم و با محبوبهایمان باشیم و از طرف دیگر هیچ شاهد مستقیمی بر این که بار دیگر زنده خواهیم شد وجود ندارد و یا دلیل اندکی برای آن وجود دارد. به نظر میرسد که گور آخرین جایگاه بشری است.»[15]
دیوید ای. پیلین نیز در این باره از براندون نقل میکند که زمان، انسانها را با فروپاشی نهایی تهدید میکند. به گفتة براندون این آگاهی در انسانها میل به گریز برای یافتن امنیتی پایدار در برابر سرنوشتی محتوم و وحشتناک را بر میانگیزد. از نظر براندون این عکس العمل در برابر آگاهی از زمان، به وجود آورندة عامل اساسی در همة ادیان است. به تعبیری میتوان آن را عامل اصلی و سرچشمة واقعی شهودهای دینی و آمال و آرزوهای نوع بشر توصیف کرد. دیوید ای. پیلین گر چه عامل اصلی بودن این آگاهی برای شهودهای دینی را نمیپذیرد، لکن تأکید میکند که دلنگرانی از مرگ و حیات پس از آن در فهم دینی حائز اهمیت است. او از پولس نقل میکند این گفته که پس از مرگ رستاخیزی وجود ندارد، به معنی پوچ ساختن تعالیم دین است.[16]
ویلیام جی از ساموئل کلارک چنین نقل می کند:
« به نظر می رسد آرزوی جاودانگی ...، ذاتاً در درون هر انسانی نهاده شده است ... و ممکن نیست خدا گرایشی در انسان بیافریند که هرگز برآورده نمی شود یا آرزویی که هیچ امری پاسخگوی آن نباشد.»[17]
معنای زندگی و امنیت روانی
معنایابی زندگی که معلول اعتقاد راسخ به مبدأ و معاد است، خود کارکردهای متعددی دارد. یکی از این کارکردها ایجاد امنیت روانی برای انسان است. شایسته است دقتی در این باره داشته باشیم.
برای انسان فاقد یک جهانبینی صحیح و واقعگرا انواعی از ترس و نگرانیها وجود دارد؛ ترس از حوادث و مصیبتها، ترس از محرومیتها و ناکامیها، ترس از بیمهریها و قدر نشناسیها، ترس از مرگ و ...
در حقیقت برای چنین انسانی، هر آن معماهای گوناگون بیپاسخی سر باز میکنند و او بدون این که پاسخ اطمینان بخشی برای آنها بیابد، با دلهره و اضطراب و یا با فراموشی موقتی از آنها میگذرد.
روانشناسان جدید نیز به اهمیت این موضوع پی برده و برای آن چاره اندیشیهایی کردهاند. به گفتة نویسندة کتاب روانشناسی رشد، جنبش آگاهی از مرگ به پیدایی آموزش مرگ انجامیده است. نویسنده میافزاید آموزش مرگ در کلیة سطوح اهداف زیر را در بر دارد:
1-بالا بردن آگاهی دانش آموزان در مورد تغییرات جسمانی و روانی همراه مرگ
2-کمک به دانش آموزان برای این که یاد بگیرند چگونه با مرگ فردی عزیز کنار بیایند.
3-آماده کردن دانش آموزان برای این که آگاهانه از خدمات پزشکی و تشییع جنازه استفاده کنند.
4-بالا بردن آگاهی دانش آموزان دربارة مسائل اجتماعی و اخلاقی پیرامون مرگ[18]
این گونه تلاشها البته در جای خود با ارزش و قابل تقدیرند، ولی به نظر میرسد چنین تلاشهایی از یک خلأ بزرگ رنج میبرند؛ خلائی که با این گونه راهکارها برداشته نمیشود.
نویسندة پیشین توصیههایی برای برطرف کردن سوگ بعد از مرگ یکی از عزیزان به این صورت ارائه میدهد:
1-به خود اجازه دهید فقدان را احساس کنید.
2-حمایت اجتماعی را بپذیرید.
3-در مورد روند سوگ واقعبین باشید.
4-متوفی را به یاد آورید.
5-در موقع مناسب به مشغولیتهای تازه بپردازید و روابط جدید را برقرار کنید.[19]
روانشناسان جدید تنها درد را فهمیدهاند و نسخههایی موقتی برای فراموشی مقطعی درد ارائه میکنند. اما وقتی انسان به خود میآید و از ظاهر میگذرد و به ریشهها مینگرد، سؤال های کاملاً جدی گریبانش را میگیرند و او را در وادی حیرت و سردرگمی میافکنند.
آن چه میتواند انسان را از این تحیّر برهاند و از اساس به درمان مشکل بپردازد، تفسیر قابل قبولی از هستی است که سؤالات جدیاش را دربارة موقعیت خود در هستی و آغاز و پایان زندگیاش پاسخ دهد، تفسیری که پشتوانة منطقی داشته باشد و بتوان بدان اعتماد کرد. به آیة زیر توجه نمایید:
« آنها که ایمان آوردهاند، و یهود و صابئان و مسیحیان، هر گاه به خداوند یگانه و روز جزا ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین خواهند شد.»[20]
بیشک اعتقاد واقعی به حیاتی ابدی در امتداد زندگی زودگذر دنیا از عوامل خلق آرامش روحی و روانی برای انسان است. برخی از دانشمندان علوم تجربی در تحقیقات خود این نکته را تأیید کردند. جان هیک دربارة کسانی که اعلام شده وفات کردند و سپس حیات دوباره یافتهاند، مینویسد:
« به گونهای مشخص تلقّی این افراد از مرگ دستخوش تغییر شده و اکنون بدون ترس و واهمه و حتی با آغوش باز به مرگ خود در آینده میاندیشند.»[21]
ویلیام جیمز دربارة تأثیر مذهب به طور عام و نگاه به سعادت و حیات ابدی به طور خاص بر انسان مینویسد:
« هنگامیکه در نبرد زندگی همة امیدها بر باد میرود، وقتی که دنیا به آدمی پشت میکند، احساسات مذهبی دست اندر کار شده در اندرون ما چنان شور و هیجانی بر پا میسازد که ما را جوان کرده و زندگی درونی ما را که تیره و تار بوده است، دگرگون میسازد ... به دار الامن مذهب که رسیدیم میبینیم که از همة تلاش ها و ناراحتیها گذشته در جلوی خود آینده ای از سعادت ابدی داشته و سور دلانگیز هم آهنگی جهان هستی مدام گوشما را نوازش می دهد.»[22]
معنای زندگی و رنج ها
بلا و مصیبت جزء لاینفک زندگی دنیاست، و همة انسانها به نوعی با آن مواجه میشوند. انسان با صدها سال علم و تجربه اندوزی توانسته است بخشی از این رنج ها را برطرف کند، لکن علم و قدرت انسان به اندازهای نیست که امنیت کامل برای خود ایجاد کند و این رنجها را به طور کامل بزداید.[23]
عدهای تلاش میکنند با وعدههای کماهمیت دنیایی مرهمی بر رنجهای انسان بنهند؛ وعده هایی چون تحمل رنجها انسان را به هدفهای بالا میرساند و او را با اراده می کند و تحسین مردم را به همراه دارد و نام نیک از انسان به جا میگذارد و ....
اما روشی که دین با دادن جهانبینی خاص خود در اختیار انسان مینهد، موضوعی برای رنج و ناراحتی باقی نمیگذارد. دین با تفسیر روشن از زندگی انسان و معنادهی به آن، بلاها و رنج ها را نیز در بردارندة معنای عمیق و باارزشی می کند و هر گونه گزاف و عبث را از آن نفی می کند. توضیح بیشتر مطلب آنکه:
دین از یک سو جهانبینی توحیدی را به انسان میبخشد، بر این اساس همة هستی ملک مطلق خداست و او حق دارد هر چه میخواهد به هر کسی بدهد یا از او بستاند. و انسان در حقیقت مالک حقیقی خود و چیز دیگری نیست. بنابراین انسان مصیبت دیده چیزی از دست نمیدهد که رنج و ناراحتی او را به همراه داشته باشد.(در معنایابی عمیق خلقت از ارتباط با توحید تأمل نمایید)
از سوی دیگر دین پایان حرکت انسان را نقطة رسیدن به خواستة فطریاش معرفی میکند؛ یعنی رسیدن به آفرینندة خود-کمال بیانتها و مطلق- این مقصد تمام رنجهای طول مسیر را آسان میکند و به آن معنا میدهد. بعلاوه این که رسیدن به این هدف مساوی است با دریافت پاداشهای بینهایت به خاطر همة رنجها و مشقتها و مصیبتهایی که در این مسیر او را به زحمت انداختهاند. باور به آخرت موجب میشود انسان همة تلخها را شیرین ببیند و با خاطری آسوده آن را بپذیرد، زیرا او را به هدف نهاییاش نزدیک میکند. او همة آنها را امتحانی از سوی محبوب خود میبیند که برای گزینش و انتخاب افراد شایسته نهاده شدهاند. از این رو این امتحانها برای او خیلی با اهمیت است. هرگز نگاه اعتراضآمیز به آن ندارد و سعی در عبور از آن با نهایت دقت و هوشمندی دارد.
اینجا لازم است مقایسة دقیقتری بین دو روش یاد شده داشته باشیم.
روشی که با ابتناء بر معادباوری و وارد کردن بازتابهای آخرتی صبر و شکیبایی انسان در منظومة جهانبینیاش به حل این مشکل میپردازد، گذشت. روش دیگر با وعده و وعیدهای دنیایی در پی کم کردن آلام انسان رنج دیده است. به نمونهای از کتاب یکی از روانشناسان توجه نمایید:
ج. ویلیام وُردِن در کتاب رنج و التیام، راه حلهایی برای مقابله با ماتم ارائه میکند. او در ابتدا نتائج برخی از تحقیقات را در این باره چنین نقل میکند:
« مطالعات نشان میدهد که مردان و زنان همسر از دست داده طی سال اول پس از مصیبت دیدگی بیش از افراد مشابهی که گرفتار چنین ضایعهای نشدند، به نشانههای افسردگی گرفتار آمدند. افزون بر این برخی مطالعات نشان از آن دارد که اشخاص جوان همسر از دست داده بیش از افرادمتأهل مصیبت ندیده از دردهای جسمی رنج میبرند و برای کاستن از علائم بیماری داروی بیشتری مصرف میکنند.»[24]
او در ادامه برنامههایی را تحت عنوان تکالیف سوگواری برای مقابله با این مشکل مطرح میکند. این تکالیف عبارتند از:
1-پذیرش واقعیت فقدان- یعنی روبرو شدن با این واقعیت که شخص مرده رفته است و باز نخواهد گشت.
2-گذر از درد مصیبت
3-انطباق با محیطی که شخص فقید در آن حضور ندارد- به این معنا که خویش را با از دست رفتن نقشهایی که پیشتر شخص فقید بازی میکرده است و همچنین با حس فردیت خویش تطبیق دهند.
4-تغییر جای متوفی از نظر عاطفی[25] و ادامه دادن به زندگی[26]
راه حل نهایی این روانشناس برای سبک کردن ماتم انسان در مصیبت مرگ عبارت است از پذیرش واقعیت و انطباق با محیط فاقد شخص از دست رفته و ادامة زندگی بدون او.
نویسندة کتاب پایان راه نیز نقطة امیدی برای کسانی که دچار بیماریهای سخت میشوند، ترسیم میکند:
« همیشه وقتی به بیمارانی گوش میدهیم که بیماری پایانی دارند، چیزی سخت انسان را متأثر میکند؛ و آن این که پذیرندهترین و واقعبینترین بیماران هم روزنهای برای امید باز گذاشتهاند، امکان این که راه درمان قطعی وجود داشته باشد یا داروی تازهای کشف شود.»[27]
بدین ترتیب امکان درمان و احتمال کشف داروی تازه، نقطة پایانی امید برای کسی است که به بیماری سخت دچار شده است و البته جهانبینیاش منحصر در دنیای مادی است.
اما اعتقاد به معاد، آرامش بخشی به چنین فردی را در امید یاد شده منحصر نمیکند. ایمان راستین علاوه بر این که امید به درمان و بهبودی را به چنین شخصی میبخشد[28]، تصویر جدیدی از دنیا و حیات پس از آن ترسیم میکند و هول انتقال به زندگی جدید را از انسان میگیرد. بنابراین همة احتمالات در این جهانبینی پایان خوشی دارند و به بن بست نمیرسند، بر خلاف جهان بینی پیشین که احتمال به نتیجه نرسیدن درمان مساوی با شکست و رنج و اندوه بیپایان است.
فلسفة پوچی
مناسب است در پایان بحث به نقطة مقابل
معناداری زندگی که عبارت است از پوچی هستی، اشاره ای داشته باشیم.
به طور کلی دو نوع نگاه بدبینانه و خوشبینانه
نسبت به زندگی قابل تصور است. هر کدام از این دو نگاه پیروانی داشته و
دارند. اندیشة خوشبینانه، خوشیهای زندگی را بر بدیها و رنجها و کاستیهای آن
غالب میبیند. اندیشة بدبینانه، پدیدة شر و بدی و رنج را بر خیر و خوشی آن غالب میداند.
این اندیشه از گذشتهها در سرزمین هند و یونان باستان و ... وجود داشته و کسانی چون
بودا و ابوالعلا معرّی و ... چنین نگاهی به دنیا داشتهاند.[29]
به هر حال نگاه بدبینانه به زندگی انسان، افرادی را به نهیلیسم و پوچگرایی سوق داده است که صفحة سیاهی در زندگی بشر محسوب میشود. بدون شک انسان مدرن امروزی بیش از نیاکان خود دست به گریبان این معضل بزرگ است. والتر ت.استیس مینویسد:
« طی سیصد سال گذشته تصویر خیالی جدیدی از جهان بوجود آمده و رشد کرده است. مطابق این تصویر جدید، جهان بیهدف، بیشعور و بیمعناست. طبیعت چیزی جز مادة در حال حرکت نیست. هیچ هدفی بر حرکات ماده حاکم نیست و این حرکات، محکوم نیروها و قوانین کور هستند.»[30]
نویسنده در تحلیل این تصویر مینویسد:
« دین با هر نوع ستارهشناسی، زمینشناسی و فیزیک میتواند سازگار افتد، اما نمیتواند با جهانی بیهدف و بیمعنا بسازد. اگر نظام امور، بیهدف و بیمعنا باشد، پس زندگی انسان نیز بیهدف و بیمعنا خواهد بود. هر چیزی عبث و بیهوده است. هر تلاشی در نهایت بیارزش است. البته هنوز این امکان هست که انسان در پی اهداف متفرق چون پول، شهرت، هنر و علم باشد و احتمالاً از آن هاکسب لذت کند، اما زندگی او در بن و بنیاد بی معناست. روحیة ناراضی، بیقرار، مأیوس و سرخوردة انسان جدید از همین نشأت میپذیرد.»[31]
توجه به مرگ در این میان نقش مهمی در گرایش به پوچی داشته است. ویلیام جیمز دربارة تأثیر تصور مرگ در چنین گرایشی و نقش مذهب در جلوگیری از آن چنین میگوید:
« هر وقت که مرگ در جلوی چشم ما مجسم میشود، بیهودگی تلاشهای ما آن اندازه محسوس و مشهود میگردد که ما به خوبی میبینیم تمام موازین اخلاقی ما عیناً مانند پارچههایی است که روی زخمها و جراحتها میکشند که فقط زخم ها و جراحتها را پوشانده، و الا مرحمی بر دل ریشما نخواهند بود. و ظاهر میگردد که همة این نیکوکاریهایی که انجام میدهیم تا زندگی ما بر پایة سعادت، خیر و رفاه قرار گیرد، چیزهای تو خالی بوده و زندگی ما پا بر هواست. اینجاست که مذهب به کمک ما میآید و سرنوشت ما را در دست میگیرد.»[32]
از جمله افرادی که فلسفة پوچی را تئوریزه کردهاند، ژان پل سارتر است. او در کتابهای خود این اندیشه را به نمایش گذاشته است. وقتی علل گرایش سارتر به پوچی مورد بررسی قرار میگیرد، مرگ به عنوان یکی از عوامل این گرایش به چشم میخورد.[33]
ملاحظه میشود که او همة زندگی را همین میبیند؛ وارد صحنة زندگی شدن و بیرون رفتن و تمام.
صادق هدایت نیز از جمله پوچ گراهاست. او در این باره مینویسد:
« باید بروم. بیهوده است. زندگانیم وازده شده، بیخود، بیمصرف، باید هر چه زودتر کلک را کند و رفت. این دفعه شوخی نیست. هر چه فکر میکنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمیدهد، هیچ چیز و هیچ کس ...»[34]
معمای مرگ در کنار عوامل دیگر یکی از عوامل گرایش هدایت به فلسفة پوچی بوده است.[35]
استاد شهید مطهری(ره) تأثیر معمای مرگ در گرایش به پوچی را چنین بیان می کند:
« اگر جهان آخرت که جهان جاودانگی است نبود، جهان مقصد نهایی نداشت که واقعاً مقصد باشد نه مرحله و منزل. گردش روزگار چیزی از نوع سرگشتگی بود و به اصطلاح قرآن، خلقت و آفرینش، عبث و باطل و لعب بود. اما پیامبران آمدهاند که جلو این اشتباه اساسی را بگیرند و ما را به حقیقتی آگاه سازند که ندانستن آن سراسر هستی را در نظر ما پوچ و بیمعنی میکند و اندیشة پوچی را در مغز ما رسوخ میدهد. با رسوخ اندیشة پوچی و به عبارت دیگر با پوچ پنداری، خود ما به صورت موجودی پوچ و بیمعنی و بی هدف در می آییم. یکی از آثار ایمان و اعتقاد به عالم آخرت این است که ما را از پوچ پنداری و پوچ بودن نجات میبخشد و به ما و اندیشه و هستی ما معنی میدهد.»[36]
حقیقت آن است که سخن از بیارزش بودن دنیا و رنجهای آن که مورد تأکید پوچ گرایان قرار میگیرد، در جای خود سخن درستی است. قرآن کریم در بیقدر بودن دنیا میفرماید:
« کافران به زندگى دنیا شاد شدند، در حالى که زندگى دنیا در برابر آخرت، متاع ناچیزى است.»[37]
راز نجات انسان از غرق شدن در باتلاق پوچگرایی، گشودن صفحة دیگری از زندگی در برابر اوست؛ زندگی جدیدی که نابود شدنی نباشد. ایمان به معاد این نتیجه را برای انسان به ارمغان میآورد، منکران آخرت، فاقد این جهانبینیاند و به طور طبیعی به پوچی مبتلا میشوند- مگر آن که مانند بسیاری از منکران معاد خود را با لذات دنیا و سرگرمیهای گوناگون تخدیر کنند و تأمل جدی دربارة زندگی نداشته باشند.
به تعبیری دیگر میتوان گفت آخرت باوران، نگاه ابزاری به دنیا دارند و نه بیشتر، چنان چه امام علی(ع) میفرماید:
« همانا دنیا برای شما سرای همیشگی نیست، بلکه سرای گذر شماست تا از آن توشة اعمال برای آخرت فراهم آورید.»[38]
از این رو رنجهای دنیا و یا بیقدر بودن آن در برابر خواستههای انسان، به پوچی منجر نمیشود، بر خلاف آخرت ناباوران که چون همه چیز را در همین دنیا خلاصه میکنند و آن را هدف نهایی میپندارند، رنجهای آن را رنجهای نهایی و بیارزش بودن آن را، بیارزشی مطلق میپندارند و در نتیجه به پوچگرایی فرو میغلطند.
نتیجه گیری
مذهب و به طور خاص اعتقاد به معاد کارکرد بی بدیلی در معنادهی به زندگی انسان دارند. این کارکرد از مهم ترین خدمات و حسنات باورهای دینی برای انسان اند. برای انسان امروز تنها راه برای معنایابی زندگی و رهایی از آلام بی شمار روحی و روانی بازگشت به مذهب راستین و شکستن سقف مادیات و تسری حیات به پس از مرگ است؛ همان چیزی که در صدر تعالیم انبیای الهی قرار گرفته بود و بشر با تغافل از آن خود را به وادی های پررنج و زحمت بی معنایی افکنده است.
پی نوشت:
1-قرآن کریم
2-نهج البلاغه
3-الیزابت، کوبلر راس، پایان راه (پیرامون مرگ و مردن)، ت علی اصغر بهرامی، نشر رشد، چاپ دوم، 1386
4-برک، لورا، روان شناسی رشد، ت یحیی سید محمدی، نشر ارسباران، چاپ بیستم، 1390
5-پیلین، دیوید ای، مبانی فلسفة دین، ت گروه مترجمان، ویراستار سید محمد موسوی، نشر بوستان کتاب، چاپ اول، 1383
6-جیمز، ویلیام، دین و روان، ت مهدی قائنی، نشر دارالفکر، چاپ دوم، 1367
7- جان هیک، فلسفة دین، ت بهرام راد، ویراستار بهاءالدین خرمشاهی، نشر بین المللی الهدی، چاپ اول، 1372
8-ج. ویلیام وُردِن، رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی، ت محمد قائد، نشر طرح نو، چاپ اول، 1377
9-طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، نشر جامعة مدرسین قم، بی تا
10-مطهری، مرتضی، زندگی جاوید یا حیات اخروی، مجموعه آثار، ج2، نشر صدرا، چاپ یازدهم، 1383
11-نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، نشر معارف، چاپ سوم، 1388
12-هدایت، صادق، زنده بگور، نشر جاویدان، چاپ هفتم، 1344
13-هیوم،
راسل، فلو و جمعی از نویسندگان، مرگ و جاودانگی، مجموعه مقالات، ت سید محسن
رضازاده، ویراستار مصطفی ملکیان، نشر سهروردی، چاپ اول،1380
پی نوشت ها:
[1] -حوزة علمیة قم- سطح4 مؤسسة بین المللی مطالعات اسلامی jamaledddin58@gmail.com 09193540818
[2] -سورة مؤمنون، آیة115
[3] -سورة ص، آیة27
[4] -سورة انبیا، آیة16-17
[5]-برک، لورا، روانشناسی رشد، ج2، ص483
[6] - نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، ص34
[7]-سورة مؤمنون، آیة 115-« أفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنا لاتُرْجَعُونَ» در این آیه جملة « أنّکُم إلَینا لاتُرجَعونَ» به مصدر تبدیل و عطف بر کلمة «عَبَثاً» می شود. در نتیجه مفهوم آیه این است که عدم بازگشت به سوی خداوند، به معنی عبث و بیهودگی است.
[8]-سورة قیامت، آیة 36 –40-« أ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أنْ یُتْرَکَ سُدىً»
[9]-به میان آوردن قدرت حق تعالی بر زنده کردن معاد در ادامة این آیه، به خوبی این حقیقت را بیان میکند.
[10]-تفسیر المیزان، ج 20، ص115
[11]-هاپ واکر، لوئیس، معنای زندگی، مقالة دین به زندگی معنا می بخشد، ص379
[12] -فلسفة دین، ص231
[13] -منظور نویسنده، بیماری منتهی به مرگ است؛ بیماری که احتمال نجات از آن کم است.
[14]-الیزابت کوبلر-راس، پایان راه، ص47
[15]-هیوم، راسل، فلو و جمعی از نویسندگان، مرگ و جاودانگی، مقدمة کتاب توسط ویراستة متن انگلیسی لوئیس یُوی مَن، ص31
[16]-مبانی فلسفة دین، ص331
[17] -فلسفة دین، ص252
[18]-برک، لورا، روانشناسی رشد، ج2، ص506
[19]-همان، ص505
[20]-سورة مائده، آیة 69 - « إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَالَّذینَ هادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً فَلاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ»
[21]-فلسفة دین، ص267
[22]-دین و روان، ص26
[23]-ارادة الهی نیز به این تعلق نگرفته است که دنیا خالی از رنج و محنت و مشقت باشد. این که بلا و رنج به سراغ انسان بیاید، از سنت های الهی است و حکمت های فراوانی بر آن مترتب است.
[24]-ج. ویلیام وردن، رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی، ص12
[25] -منظور این است که نقش عاطفی شخص متوفی را به دیگران منتقل کند و بدون حضور عاطفی او زندگی کند.
[26]-همان، ص23
[27]-الیزابت کوبلر راس، ص142
[28]- این امید مبتنی بر ایمان به قدرت مطلق خداوند و علم او و هم چنین رحمت و رأفت او به بندگان است، نه فقط امید به کشف داروی تازه و یا ...
[29]-به کتاب فلسفة آفرینش، عبدالله نصری، ص 83 مراجعه نمایید.
[30]-معنای زندگی، مقالة در بی معنایی معنا هست، ص202
[31]-همان، ص203
[32]-دین و روان، ص25
[33]-نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، ص161
[34]-زنده بگور، ص27
[35]-نصری، عبدالله، فلسفة آفرینش، ص183
[36]-زندگی جاوید یا حیات اخروی، مجموعه آثار، ج2، ص537
[37]-سورة رعد، آیة 26 - « وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاع»
[38]-نهج البلاغة، خ132-« فإن الدنیا لم تخلق لکم دار مقام بل خلقت لکم مجازاً لتزوّدوا منها الأعمال إلی دار القرار»
جمال الدین سلیمانی کیاسری
منبع:فارس