عقیق:آیتالله محمدعلی جاویدان از اساتید اخلاق شهر تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «فقط یک خدا داریم» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*همه کوشش دین این است که آدم خدای واحد را بپرستد
أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُللهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین من الانِ إلی قیام یَوم الدّین
در جهان، در جهان واقع، یعنی در واقعیت عالم یک خدا بیشتر نیست، در واقع عالم یعنی سراسر عالم را که بگردی، یک خدا بیشتر نیست. دین آمده است که آدمیزاد از خدایی دست بردارد و آن خدای واحد را بپرستد. همه کوشش دین برای این است که آدم خدای واحد را بپرستد. هیچ خدای دیگری را نپرستد. خدا یعنی چه؟ خدا یعنی آن کسی که همه کارهای عالم به دست اوست. قطرهای باران بدون اذن او بر زمین نمیچکد. هیچ برگی بیاذن او نمیروید. هیچ نسیمی نمیوزد. هیچ انسانی رشد نمیکند.
همه کارهای عالم به دست اوست. اگر گفته میشود لاالهالاالله این را تفسیر میکردند به اینکه لا موثر فی الوجود الا الله. در عالم وجود هیچ تأثیرگذاری جز الله نیست. شاید باز این هم یک ذره کم است. از ما میخواهند، از همه انسانها میخواهند که به این برسیم. همه دستوراتی که در دین داده میشود و از ما خواسته میشود که آن را انجام دهیم، داریم این مسأله را تمرین میکنیم و به سوی اینکه در جهان خدای واحد است و هیچ کس دیگری نیست برویم. از هیچ کس دیگری، هیچ کاری بر نمیآید. از هیچ کس دیگری هیچ کاری بر نمیآید. ما به قیامت خواهید رسید و در قیامت این مسأله را میبینیم. شهود میکنیم. لمس میکنیم. در مییابیم.
هر چه میتوانیم بگوییم کم است. آنجا میبینیم همه کار دست خداست. همه کار. هیچ کس دیگری. (آیه 154 سوره آل عمران): «الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ. الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ»، همه کارها دست خداست. این در قیامت مشاهده میشود، میخواهند شما تمرین کنید و با دستوراتی که در دین گفته میشود تمرین کنید و قدمهایی به سوی این بردارید. مثال. میگویند شما هر چه دلت میخواهد نگاه نکن. ببینی کجا خدا راضی است و کجا خدا راضی نیست. آنجا که راضی است نگاه کن و آنجا که راضی نیست نگاه نکن. این تمرین این است که خدا یکی است. میگویند بخشی از سال را به روزه بگذران. آقا روزه چیست؟ گرسنگی، تشنگی، بیحالی، گرما، مثلاً نیست؟ نیست.
جوانی است. آنچه که شما در روزه سختی بکشی، اگر بکشی؛ برای این است که میخواهیم بگوییم یک دستور آمده. دستور از کیست؟ از آن کسی است که همه کاره عالم است. لا موثر فی الوجود الا الله. من این دستور را عمل میکنم. دارم تمرین میکنم که بگویم جز او خدایی نیست. هیچ کارگزاری در جهان نیست. هیچ موثری در جهان نیست. هیچ مقتدری در جهان نیست. هیچ کسی که بتواند کاری کند نیست. اگر آدم به این برسد به هدف اعلای خلقت رسیده. در مقابل خدای تبارک و تعالی بادهای جهان، آب های جهان، حرکت ستارگان، حرکت زمین، زلزلهای که در زمین اتفاق میافتد. سیلی که جاری میشود و همه حوادثی که در جهان اتفاق میافتد، هیچ کدام مقابل خدا نیست. ببینید هیچ سیلی بر خلاف اراده خدا جاری نمیشود، هیچ جا زمین بدون اجازه خدا نمیلرزد، در عالم همه چیز فرمانبر است. جز انسان.
*انسان تنها موجودی است که در برابر خدا میایستد
انسان تنها موجودی است که در برابر خدا میایستد، طبیعی است، یعنی به طور طبیعی موجود صاحب شعور است. میگوید: من. ما هم میگوییم من. مثال میزنیم اگر کسی به من بگوید بالای چشمت ابروست، تمام عمر یادم نمیرود. آخر چرا؟ مگر چه شده بود؟ آمد داخل جلسه. به همه اطرافیان سلام کرد و به من سلام نکرد. من یادم نمیرود. این آن من است. این تنها موجودی است که در برابر خدای متعال میایستد. اگر آدم به دستورات دینی تن بدهد، یواش یواش از این منیت کم میشود، میگویند بخشی از پولت را خمس بده، بخشی از وقتت را به نماز بگذران، بخشی از سلامتیات را برای روزه بده، بخشی از چه، به حج برو، شماها حج را ندیدهاید، حالا کاری نداریم دست شمر افتاده. اما در هر صورت کل حج سخت است. اصلا خود ساختمان حج سخت است. من سختی را تحمل بکنم. مثال عرض میکنم، میگویند از کنار یک لاشه یا یک حیوانی عبور میکنی. این حیوان مرده. مثالها، در بیابان داری رد میشوی. این حیوان مرده، بوی تعفن میدهد. شما بینیات را نگیر. عطر نزن. یک پشه آمد روی دستت نشست آن پشه را نکش. هی مقابل آن من منمنهای آدمی است.
همهاش تمرین است. اگر آدم این تمرینها را درست انجام دهد، یک وقتی به شما دادهاند. شصت سال. هفتاد سال، هشتاد سال. بیشتر و کمتر وقت دادهاند که به آن برسی. اگر رسیدی، به خوشبختی مطلق میرسی. ببینید خوشبختی مطلق هیج جا گیر نمیآید، در این عالم همه ما به دنبال خوشبختی مطلق هستیم. دنبال راحتی مطلق هستیم. به دنبال لذت مطلق هستیم. نیست. نمیشود. یک جایی هست که همه این چیزها هست. اصلاً آنجا را برای شما ساختهاند. برای شما ساختهاند. اگر یک ذره اینجا بتوانم دهانه خواستهها و هوا و هوسهای خودم را بگیرم، به آن راحت مطلق، لذت مطلق، دیگر چه بود؟ چند تا گفتم، حالا بگویید سلطنت مطلق، به اینها میرسم، آدم آنجا به سلطنت مطلق میرسد. فقط هم آنجا سلطنت مطلق هست. هیچ جای دیگر نیست.
*شرط رسیدن به خوشبختی مطلق
اینجا الان امریکا با ادعای سلطنت مطلق بر جهان است. یک کشور کوچکی که به نسبت آمریکا کوچک است مقابلش ایستاده و میگوید نه، آنها هم هر کاری میخواهند بکنند، نمیتوانند. زورشان نمیرسد. ناوگان هفتمشان را 20 سال است به دریای جنوب فرستادهاند، توانستهاند کاری بکنند؟ نه. فقط آدمیزاد میتواند به سلطنت مطلق برسد. هیچ کس دیگری این سلطنت مطلق را ندارد. آن به شرطی است که اینجا دهانه هوا و هوسهای خودش را نگاه دارد، هوا و هوس او را نبرد و هوا و هوس و امیال خودش را اداره کند. امیال خودش را خودش اداره کند. اگر او اداره کند، آنجا به آن سلطنت میرسد، اگر نه، نه. اما ما تا میجنبیم، یک مرتبه چهل سال میشود. وقتی آدم چهل سالش شد، چند سال است که دارد طبق هوا و هوس عمل میکند؟ سی سال. سی سال است من طبق هوا و هوس عمل کردم. حالا سر چهل سالگی، اگر آدم سر چهل سالگی به عقل برسد، اگر برسد، تازه میخواهد بفهمد که من باید مقابل هوا و هوسم بایستم.
آقا من سی سال است عادت دارم. هر چه میلم بوده، هر مقدار که میلم بوده خوردم. چکار کنم؟ خیلی سخت میشود، ای کاش آدم یک کمی عقلرس باشد و زودتر بفهمد. از یک میلیارد آدم یک دانه عقلرساند، إنشاءالله امیدواریم که دست ما به دامان آنهایی که آنجا به سلطنت رسیدهاند برسد و ... یک داستانی هست. داستان است. اما مطلبش واقعیت دارد. میگویند یک عده از اشرار خواستند یک بنده خدایی را آزار بدهند. ایشان را به یک مجلسی دعوت کردند و بردند و دیدند آنجا مجلس عیش و شراب است. شروع کردند و به زدن و خواندن و مثلا کف زدن همین کارهایی که در تلویزیون هم برای شما میکنند. چرا آن قدر به این سادگی؟ هر جا که یکی دستور کف میدهد شما کف میزنی؟ خب یعنی چه؟ آدم حسابی بکند. میخواهی کف بزنی، میخواهی زنده باد و مرده باد بگویی، آدم یک حسابی بکند. حالا مثلا کف زدن. چه بود؟ خب ایشان اوقاتش تلخ بود. از قیافهاش معلوم بود تلخ است. گفتند آقا گر تو نمیپسندی، تغییر ده قضا را، فرمود: خب ما تغییر دادیم قضا را. مجلسشان را به هم ریخت، از آنها هستند، امروز هم هستند، در همین کشور ما، جلوی چشم و دید ما هستند. اما خب! به ما دست نمیدهند. دست ما به دامانشان نمیرسد.
حالا ما معمولاً به آنهایی که از این دنیا رفتهاند دست دراز میکنیم، از آنهایی که صاحب اختیارند و از این دنیا رفتهاند. صاحب اختیاری را هزار بار هم ازشان دیدهایم، بنده که دیدهام، من که دیدهام، اما حالا یک کمی سختتر و بالاتر است، دیگر سکوت میکنیم، آقا این پا صد بار دنبال شما راه رفته. یک فکری برایش بکنید. خب صلوات بفرستید، یک نکته آقا از بنده و شما گذشته. اما در جمعمان خیلی جوان داریم. نگذارید جوانی حرام شود. اگر به موقع حرکت کنی، به آن دوران سلطنت میرسی، باور کنید، به دوران سلطنت میرسی، در همین عالم. لازم نیست بروی آن طرف، اگر کسی اینجا سلطنت را به دست آورده باشد، آن طرف سلطنت دارد. نداشته باشد، نه، این هم اگر جوان کاری بکند. اگر جوان کاری بکند. اگر سن بگذرد، دیگر نمیشود.
*سورهای که مهمترین حرفهای آینده در آن گفته شد
عرض کردیم در این دو سال آخر عمر مبارک رسول خدا، ایشان داشت،... ما نمیگوییم ایشان داشت فکر میکرد و میخواست این کار را بکند، اینها همهاش دستور خدا بود. هیچ کاری از خودش نمیکرد، قرآن دارد دیگر. من یک کلمه از خودم حرف نمیزنم، اصلاً حرف ندارم بزنم. من خودم حرف ندارم بزنم. هر چه حرف است، در دهان من گذاشتهاند. در آیه 3 سوره نجم میفرماید: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی»، هر چه من میگویم وحی است. خب! بفرمایید هر چه کار میکنم چه؟ دست علی را گرفتم و بلند کردم چه؟ دستور بوده. اگر گفتم اینجا پیاده شوید، در آن گرما، گرم بود، ساعت ده صبح ایشان از اسب یا شتر پیاده شده و گفته متوقف شوید، همه متوقف شدند، آنهایی که جلو رفتند را بگویید برگردند. آنهایی که عقب هستند برسند. بعد هم نماز ظهر را آنجا خواندهاند و ایشان یک خطبه خوانده. همه اینها طبق دستور است. ذره ذرهاش طبق دستور است.
گفتیم ایشان در دو سال آخر عمرش دارد میکوشد برای آینده ملت و امتش کسی را مشخص کند و بر جای خودش بگذارد که آن کس بتواند دقیق راه ایشان را ادامه بدهد، نه از روز اول کج کند، نه! دقیق به همان راه برود. ایشان در این دو سال آخر میکوشد، از اول به فکر بوده، یعنی باز بفرمایید که خدا فرموده که در این فکر باش، بالخصوص این دو سال آخر، این عرض دو سه هفته گذشته بود. حرفی که امروز میخواهم عرض کنم: سوره مائده آخرین سورهای است که بر پیغمبر نازل شده است. اینجور میگویند که وقتی این سوره نازل شده بود، 70 هزار فرشته به همراه این سوره آمدهاند، در این سوره مهمترین حرفهای آینده گفته شده:
آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» اول این سوره است(آیه3)، «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» در این سوره است(آیه67)، «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ» در این سوره است(آیه55) تک و توک در سورههای دیگر هم حرف داریم، مثلاً «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ» را در سوره احزاب داریم(آیه33) یعنی چه؟ «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ» چه بود؟ آیه تطهیر است و در سوره نساء داریم. حالا سور دیگر داریم، اما در این سوره حرفهای خیلی اساسی آمده. همه اینها تعیین کننده است. ببینید فرموده: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» امروز دین را بر شما کامل کردم. در قرآن جای دیگر همچین حرفی نداریم. حالا با مقدمات و موخراتش دیگر. «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا» ولی شما خداست. ولی شما خداست. دقت کنید.
در روز غدیر هم پیامبر ولیّ آینده را معین کرد یا عبارت را عوض کنیم، «اولی الامر»، بعد از من اولی الامر کیست؟ فرمود:«ألَستَ أولی بِکُم مِن أنفُسکُم؟»؛ آیا من ولی امر شما نسیتم؟ صاحب اختیار؛ یعنی اگر شما داری زندگی میکنی، همه کارهایت در اختیار خودت است دیگر، میخواهی امروز این کار را بکن، میخواهی آن کار را بکن، میخواهی این کسب را انتخاب کن، میخواهی آن کسب را انتخاب کن، میخواهی اینجا خانه انتخاب کن، میخواهی آنجا انتخاب کن. میخواهی این ازدواج را بکن میخواهی نکن. این درس را بخوان آن درس را بخوان. اما وقتی من یک حرفی زدم و یک دستوری از جانب من رسید، آنجا دیگر اختیارت برداشته میشود، در آنجایی که من یک چیزی گفتم دیگر اختیار نداری. اختیار، خب! کسی نظیر این نداریم، جز هذا. هذا که دستش را گرفت و در یک بلندی نشانش داد، امیرالمؤمنین(ع) را بلند نکرد، دستشان را گرفت، این آستینهایشان آستینهای گشاد بود، آستینها افتاد و بازوی هردو دیده شد.
*قرآن یک بار به جان پیغمبر قسم خورده است
آنجا هم عرض کردیم ولیّ امر معین کرد، بعد از من ولی امر کیست، اختیار دار این کشور و این امت کیست، ببینید خیلی حرف اساسی بود. شاید اساسیترین حرف بود، «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ» هم همین بخش دوم از سخن است. پیامبر(ص) دو تا سخن فرمود، دقت کنید، دو تا سخن اصلی در خطبه غدیر فرموده. در غدیر نماز خواند و خطبه خواند. نماز و خطبه خواند، در آن خطبه دو تا حرف اصلی زده بود، این را دقت کنید، من تکرار کردم و تکرار میکنم، یکی فرمود: مرجع شما بعد از من خاندان من هستند، مرجع دین شما. بعد از من خاندان من هستند، چه فرموده بود؟ عبارتش چه بود؟ «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی» من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم، اگر به آنها چنگ بزنید هرگز گمراه نمیشوید، آنها راه شما را نشان میدهند.
متأسفانه بخش بزرگی از مسلمانها اصحاب پیغمبر را جای خاندان پیغمبر گذاشتند، معلوم است؟ اصحاب را گذاشتند جای خاندان، من کتابهای فقهی اهل سنت را دیدم، چهار نظریه فقهی بود، یک نظریه فقهی اینطور بود، چرا؟ چون خلیفه اول چنین کرده و چنین گفته. یک نظریه فقهی دوم بود چون خلیفه دوم گفته، یک نظریه فقهی سوم بود، چون خلیفه سوم کرده، یک نظریه چهارم بود چون خلیفه چهارم کرده، پیغمبر(ص) چنین چیزی نگفته بود، فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ» من دو چیز گرانبها گذاشتم. یکی کتاب خداست و دیگری عترت من است، اهل بیت من هستند، اهل بیت را هم مشخص فرمود، کجا مشخص کرد؟ بارک الله در آیه تطهیر، در آیه 33 سوره احزاب فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ» یک کساء که یک چیزی مثل پتو است را روی سر خودش انداخت. حضرت صدیقه، امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین هم بودند. این حادثه در کجا اتفاق افتاد؟ در خانه امسلمه اتفاق افتاد، ام سلمه خبر این را به عالم رساند. آنجا اتفاق افتاد که ایشان بتواند خبرش را به عالم برساند. ایشان خبر را رساند. مشخص کرد.
«اللّهُمَّ هولاءِ أهلی»، اینها اهل بیت من هستند، خب! این مشخص شد، قرآن هم که معلوم است. دقت کنید. اینها بعد از من مرجع دین شما هستند، در بخش دوم هم فرمود که «ألَستَ أولی بِکُم مِن أنفُسکُم؟»، آیا من ولی امر شما نیستم؟ گفتند: بلی یا رسول الله! فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»، این علی ولی اوست، این هم با کم و زیادش 10 بار دیگر هم فرموده بود، حالا عددش را من عرض میکنم، نمیدانم «عَلیٌ وَلِیُّکُم بَعدی»، خب! این مال چه زمانی است؟ همهاش در این دو سال آخر است، حالا آیه هم که آیه است، سوره مائده است و در اواخر عمر پیامبر نازل شده، شاید در چند ماه آخر، آن آیه را هم یک توضیح کوچکی عرض کنیم و برویم، در آیه 67 سوره مائده فرمود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ».
ما از بس روضههایی که خوانده میشود را شنیدهایم، روضهها را بلد هستیم. اما این حرف ها را گاهی بیگاهی و سالی یکی دوبار میشنویم، اگر یک جایی بخواهیم آن را بگوییم، بلد نیستیم. چه بود؟ من باید چه بگویم؟ بارک الله، آیه میفرماید که «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ» ای پیامبر ما، میگویند هیچ بار نام پیامبر یا آن نام مقدس را نفرموده، همیشه یَا أَیُّهَا النَّبی و یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ فرموده، نام را گفتهاند، اما به صورت اینکه من دارم با شما صحبت میکنم میگویم: آی علی، آی حسن؛ هیچ بار این جوری نفرموده بودند، در مورد پیامبران دیگر فرموده، مثلاً در آیه 12 سوره مریم فرمود: «یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ»، مثلاً، اما به ایشان نه. یک چیز جالبی هم هست. قرآن یک بار به جان پیغمبر قسم خورده، خیلی است، خدای متعال به جان پیغمبر قسم خورده، در آیه 72 سوره حجرات فرموده: «لَعَمْرُکَ» قسم به عمر تو، حالا این ضمنی بود.
«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ» آنچه که پروردگار تو به تو تبلیغ کرده است را به مردم بگو. به مردم برسان، آنکه گفته بودند چه بود؟ عرض کردم اگر یادتان باشد روز نهم یعنی روز عرفه دستور ولایت امیرالمؤمنین آمده بود، دستور، تو باید علی را به عنوان ولی امر مسلمانها معرفی کنی، پیغمبر(ص) میترسید، از چه کسی میترسید؟ از اینهایی که همیشه صف اول پشت سرش به نماز میایستادند، همان کسی که پشت سرش است، بگوید: عه پسرعمویش است، آن رفیقش هم بگوید: پسرعمویش است، یک مرتبه همه جمعیت میگویند پسرعمو است، چرا؟ چون این قانون عربی است، یک بزرگتر قبیله وقتی یک کسی را به عنوان جانشین خودش معین میکند یا پسرش است یا برادرش است یا برادرزاده اش است، این گونه، خب! تا میگوید پسرعمویت را معرفی کردی، خب! طبق همان قواعد عربی است، بابا قواعد عربی نیست، من اصلاً عرب نیستم، یادتان هست.
*ماجرای ابلاغ چند باره ولایت امیرالمؤمنین بر پیامبر(ص) در حجةالوداع
فرمود: أنا أوَّلُ المُسلِمین، من اولین مسلمانم، من مسلمانم، هی هم می کوشید اینها از عربیت در بیایند و مسلمان شوند، مثل ما، اول ایرانی هستیم یا اول مسلمانیم؟ اول مسلمانیم اگر باشیم، مردم آن حرفی که می گویند پسرعمویش است میفهمند. چون همه عرباند، در آن همه جمعیت چند نفر مسلمان است؟ نمیدانیم، یک سلمان است. یک اباذر است. اباذر خودش را کشته. سلمان خودش را کشته. اگر از سلمان بپرسی تو که هستی؟ میگوید من عبدالله هستم. پسر که هستی؟ مثلا پسر اسلامم. ایرانی بودنش یادش رفته، ابوذر چه؟ میگوید من هم عرب بودنم یادم رفته. چند تا از اینها داریم؟ کم، بقیه عرباند تا مسلمان. بنابراین میترسید، ببینید هیچ وقت هیچ پیامبر، پیامبرها، از اینکه بکشند و تکه تکهاش کنند نمیترسد. اصلاً نمیترسد.
یادتان هست؟ آن آقای بزرگوار فرمود: والله نترسیدم. ایشان کیست؟ یک نفر از پیروان ایشان است. یکی از پیروان امیرالمؤمنین و پیغمبر است، این گفته من والله نترسیدم. خودش چه؟ اصلاً نمی دانم یعنی چه؟ اما از یک چیزی میترسد، از اینکه تمام زحماتی که در طول بیست و سه سال کشیده، به یک آن، به یک آنها؛ اگر میگفتند پسرعمویش است، به یک آن به باد میرفت، تمام زحمات، میگفتند ایشان یک عرب است که برای ریاست آمده، بازی در آورده، حرف یزید «لعبت هاشم بالملک»، همه همین را میگفتند، به یک آن، از این میترسید، نهم دستور آمده بود، پیغمبر هی عقب انداخت، عقب انداخت، عقب انداخت، از ترس همان آقایانی که صف اول میایستادند، البته در جنگ میرفتند عقب.
میگویند در جنگ بهترین صف، صف اول است. البته در نماز جماعت هم بهترین صف، صف اول است. اما زحمت که ندارد. نماز جماعت که زحمت ندارد. در مقابل جنگ زحمتش کم است. فرمود که خدا تو را حفظ میکند، ببینید بارها پیغمبر دستور و فرمایشی فرموده بود و همه اینها به جنگ پیغمبر آمده بودند، مثل همین حج آخر عمر مبارکشان که رفته بود. در همین حج با ایشان جنگیدند، فحش دادند، خب! دیگر، پس باز هم صلوات بفرستید.
منبع:فارس.