عقیق: این سوره داستانی دارد که خلاصه اش چنین است: در سال پنجم هجری
جنگی بین مسلمانان و قبیله بنی المصطلق رخ داد که با پیروزی قوام اسلام
خاتمه یافت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خود در این جنگ شرکت
داشتند. سپاه اسلام در مراجعت کنار چاهی کم آب فرود آمدند. در آنجا بین
دو نفر از مهاجرین و انصار بر سر کشیدن آب نزاعی در گرفت. هر یک از آن دو
نفر، قوم خویش را به یاری طلبید و چیزی نمانده بود که فتنه ای بر پا شود. عبدالله بن ابی که از قبیله خزرج و جزو اشراف مدینه بود خشمگین شد و گفت:
مهاجرین از دیاری دیگر به شهر ما آمده اند و اکنون در شهر خودمان با ما
درگیر می شوند. آنان می خواهند ما را از شهرمان بیرون کنند روزگار ما اینک
مانند همان مثل (عربی) است که می گویند: سگت را چاق کن تا خودت را هم
بخورد! آگاه باشید به خدا وقتی که به مدینه برگشتیم. تکلیفمان را یکسره
خواهیم کرد؛ آن کس که عزیزتر است ذلیل تر را بیرون خواهد نمود. (منظورش از
کلمه عزیزتر خودش، و از کلمه ذلیل تر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
بود!) سپس رو به حاضران کرد و گفت: این کاری که خود بر سر خودتان
آوردید؛ مهاجرین را در شهرتان جای دادید، اموالتان را با ایشان تقسیم کردید
و امروز مزدش را به شما می دهند.اگر چنین نمی کردید، اینطور سوار گردنتان
نمی شدند و گرسنگی مجبورشان می کرد که از شهر شما خارج شوند. زید بن
ارقم نوجوانی از انصار که شاهد حرف های گستاخانه و جاهلانه (عبدالله بن
ابی) بود، این سخنان را به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش
داد. حضرت فرمود: ای پسر! شاید اشتباه شنیده باشی. عرض کرد: به خدا سوگند
اشتباه نکرده ام. فرمود: شاید از او خشمگین باشی. عرض کرد: به خدا سوگند
هیچ دشمنی با او ندارم. و... رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی
را فرستاد و عبدالله را احضار کرد. آنگاه خطاب به او فرمود: این خبرها
چیست که از ناحیه تو به من می رسد؟ گفت: به خدائی که کتاب را بر تو نازل
کرده است هیچ یک از این سخنان را من نگفته ام، و زید به شما دروغ گفته است.
عده ای از انصار که نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر
بودند گفتند: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او ریش سفید و بزرگ
ماست، شما سخنان آن جوان را نپذیرید. ممکن است او سخنان عبدالله را متوجه
نشده و سوء تفاهمی در کار باشد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عذر
عبدالله را پذیرفت و او را رها ساخت. زید از هر طرف از سوی انصار مورد
ملامت قرار گرفت. اما با خود می گفت: بارالها! تو می دانی که من دروغ نگفته
ام و به عبدالله بن ابی تهمت نزده ام. چیزی نگذشته بود که حالت وحی به
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دست داد. این حالت آنقدر بر آن حضرت
سنگین بود که عرق از پیشانی مبارکش می چکید. پس از نزول وحی پیامبر اکرم
(صلی الله علیه و آله و سلم) رو به زید آورد و خطاب به او فرمود: ای پسر
سخنت راست است و خداوند تعالی آیاتی در این مورد نازل فرموده است! این آیات همان آیات منافقین است.
هنگامی که کاروانیان برای استراحت از شترها پیاده شدند، حضرت سوره منافقین
را تا ولکن المنافقین لا یعلمون قرائت فرمود و بدین سان خدای تعالی
عبدالله بن ابی را رسوا ساخت و آن نوجوان مسلمان یعنی زید بن ارقم سر بلند
گردید. برگردان آن آیات یعنی آیه های 1 تا 8 که به معرفی منافقان می پردازد چنین است:
چون منافقان نزد تو آیند، گویند: گواهی می دهیم که یقیناً تو فرستاده
خدایی. و خدا می داند که همانا فرستاده اویی، و(لی) خدا گواهی می دهد که
منافقان دروغ می گویند. سوگندهای (دروغ) خود را سپر گرفته و (مردم را) از
راه خدا بازداشتند. راستی که آنان چه بد می کنند. این بدان سبب است که آنان
ایمان آورده، سپس به انکار پرداختند و در نتیجه بر دلهایشان مهر زده شده،
پس حقیقت را در نمی یابند. و چون آنان را ببینی، ظاهرشان خوشایند توست و
چون سخن گویند (به خاطر زبان چرب و گفتار خوش آنان) به گفتارشان گوش فرا
می دهی، اما از ایمان بی بهره اند، گویی آنها چوبهای خشکی هستند که بر
دیوار تکیه داده شده اند (و چون مردگانی بی روحند. آنان پیوسته ترس آن
دارند که مردم به باطنشان پی ببرند،) هر فریادی را به زیان خویش می
پندارند. آنان دشمنند، از آنان بپرهیز، خدا بکشدشان، (از حق) به کجا منحرف
شده اند؟ و چون بدیشان گفته شود: بیایی تا پیامبر خدا برای شما آمرزش
بخواهد، سرهای خود را بر می گردانند، و آنان را می بینی که تکبر کنان روی
بر می تابند. برای آنان یکسان است: چه برایشان آمرزش بخواهی و چه نخواهی،
خدا هرگز بر ایشان نخواهد بخشود. قطعاً خدا فاسقان را راهنمایی نمی کند.
آنان کسانی هستند که گویند: به کسانی که نزد پیامبر خدا هستند، انفاق
نکنید تا پراکنده شوند و حال آنکه گنجینه های آسمانها و زمین از آن خداست،
ولی منافقان در نمی یابند. می گویند: اگر به مدینه بر گردیم، قطعاً
آنکه عزتمندتر است زبون تر را از آنجا بیرون خواهد کرد. و(لی) عزت تنها از
آن خدا و پیامبر او و مؤمنان است، اما منافقان نمی دانند. در پایان
سوره، در آیات 9 تا 11 به مؤمنین تذکر می دهد: از صفاتی که باعث پیدایش
نفاق در قلب می شود بر حذر باشند؛ یکی از آنها سرگرمی به مال و اولاد و
غافل شدن از یاد خدا و دیگری بخل است. همچنین یادآور می شود که خداوند،
عالم و آگاه به کارهای بندگان است.