این بود تا وقتی که آن پیر مرد مرحوم شد. اصحاب خیلی
خوشحال شدند. چون هر وقت به آن جا میرفتند چیزی به آنها میگفت و از او
اذیّت میدیدند. با این وجود حضرت در مرگ او گریه میکرد. گفتند: یا رسول
الله، همه ما راحت شدیم شما برایش گریه میکنی؟! فرمود: او برای اخلاق من
خیلی نافع بود. اخلاقی که خدا به من داده بود سزاوار این مرد بود.
یک نفر همدانی بود که پول زیادی داشت. شبها که میخواست بیرون برود
پولها را در جل میگذاشت و داخل خاکروبههای منزلش میانداخت. وقتی بر
میگشت آن را از داخل خاکروبهها در میآورد. میگفت: هیچ دزدی نمیآید
خاکروبهها را بگردد. به او میگفتم: یک خاکروبه کِش خوش شانس هم بیاید
خاکروبهها را با آن پولها بردارد و برود. میگفت: اگر قسمتش باشد باز عیب
ندارد. من کار خودم را کردهام.
پی نوشت:
کتاب طوبی محبت – ص 177
مجالس حاج محمد اسماعیل دولابی
منبع:تسنیم