یک وقت آخر سال بود میخواستم مرخصش کنم. گفتم: ننه جون بیا حسابت را بکنم
پولت را بدهم. روزی سه ریال میگرفت. گفت: الان وقت رفتن نیست. گفتم: چرا
ننه؟ گفت: هنوز تخم خیارهامان را نگرفتیم. دیدم دو سه سال تابستانها که
آمده است برای ما کار میکند میگوید: تخم خیارهامان را. نمیگوید: تخم
خیارهای شما را. یعنی با ما قاطی شده است.
معلوم بود این مطلب را برای
طمع پول نمیگوید، بلکه یگانه شده بود. میخواست کارها را به خودش نسبت
بدهد. ما هم ناچار شدیم نگهش داریم. دیدیم کسی را که این طور یگانه شده است
نمیتوان جوابش کرد.
نگاهی به رفیقم کردم و گفتم: سه سال است
از ماه دوم بهار تا پاییز آمده این جا با ما یگانه شده است، ولی هفتاد سال
است که خدا ما را آفریده است، بنده خداییم، هنوز با خدا یگانه نیستیم.
ان شاء الله با محمد و آل محمد(ص) یگانه شویم. خودت را از آنها بدان و مال
آنها. کارهای آنها را به خودتان نسبت بدهید. شما میگویید: من غلام آل
محمدم یا کنیز آل محمدم. هرچه میخواهی بگو، ولی بدان خیلی به آنها نزدیکی.
اگر یک جا آنها گفتند: تو مال خودمان هستی حرف نزن. اگر شما هم گفتی: من
مال شما هستم، آنها چیزی نمیگویند.
پی نوشت:
کتاب طوبی محبت – ص 176
مجالس حاج محمد اسماعیل دولابی
منبع:تسنیم