عقیق: مراسم جشن میلاد امیرالمومنین حضرت علی (ع) با سخنرانی حجت الاسلام سید احمد دارستانی ، مداحی حاج محمود کریمی ،حاج ابراهیم رحیمی ، حاج رضا پوراحمد ، حاج عبدالرضا هلالی ، حاج حیدر خمسه ، حاج روح الله بهمنی در حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) برگزار شد .
در ادامه گزیده ای از سخنان حجت الاسلام دارستانی را بخوانید:
- خداوند امروز بهترین انسان را بعد از رسول خدا هدیه داد. آقایی که در خانه نمی نشست فقیر در خانه را بزند. آقایی که شهر کوفه را زیر و رو می کرد ببیند فقیر و بچاره چه کسی است تا به او خدمت کند. فقرا به حضرت می گفتند: آقا ما در این شهر کوفه خیلی غریب هستیم و هیچ کسی به ما توجه نمی کند.
- امروز درس بزرگی که می توانیم از ولادت حضرت بگیریم این است که حضرت تمام خانه و شهر کوفه را زیر و رو می کرد و از یک خانه بی خبر نبود. امیرالمومنین (ع) مظهر تجلی صفات خدا است اما می نشست و مثل کودکان با بچه ها بازی می کرد. البته در جامعه خودمان هم بودند کسانی که راه این بزرگوار را ادامه داده باشند.
- خدا رحمت کند شیخ رجب علی خیاط را می گفت: شخصی آمد گفت: شیخ من دیگر طاقتم تمام شده و می خواهم امام زمانم(عج) را ببینم. رجب علی گفت: چهل شب این آیه را بخوان شب چهلم آقا را می بینی. سوره اسرا آیه (80) می گوید: خواندم ولی خبری نشد. نصفه شب دیدم دارند صدا می کنند و دیدم فقط من می شنوم، آمدم دیدم یوسف زهرا ایستاده است اما نمی شود چهره اش را دید. بعد به من گفت: فلانی تو فکر می کنی ما فرزندان مادرمان فاطمه را نمی توانم غذا بدهیم و سایبان برایشان درست کنیم، فرمود و رفت. صبح آمدم خدمت شیخ رجب علی خیاط و گفتم آقا اینگونه گفتند: شیخ گفت: عارف دیروز صبح بچه سید یتیم آمد مغازه ات گفت: مادرم گفته یک صابون بده و بعدا می آیم پولش را حساب می کنم. تو از یک جا دیگر ناراحت بودی و داد زدی سر این بچه که مادر تو فقط مغازه ما را بلد است و می آید از ما نسیه می گیرد برای همین آقا اینگونه با تو برخورد کرد.
- امام صادق(ع) می فرماید: فرعون چند تا صفات خوب داشت: یکی اینکه محافظ و دربان نداشت می گفت خدا که نگهبان ندارد، دومین صفاتی که داشت این بود که یک آشپزخانه زده بود برای فقرا. کاری که باید در ایران و تمام شهرهای ما هم باشد این کار طول عمر انقلاب ما را زیاد می کند. امام صادق(ع) گفت: فرعون بخاطر همین عمرش زیاد شد.
- در تاریخ داریم غلام امام حسن(ع) می گوید:با آقا از مدینه خارج شدیم و دیدم غلام سیاهی نشسته است و دارد غذای ساده ای می خورد، کدوی پخته با نان می خورد . یک سگی آن اطراف بود که این غلام به این سگ غذا می داد امام فرمودند: غلام آیا غذایت انقدری است که به این سگ هم می دهی، غلام گفت: خیر این غذا کم است، بعد آقا گفت: چرا پس به این حیوان می دهی؟ گفت آقا حیا می کنم یک حیوان جلوی من گرسنه باشد و شکم من سیر باشد، تا این جمله را گفت: امام گفت صاحبت کیست بیاورش پیش من، غلام صاحب را آورد و تا صاحبش آقا را دید جلوی امام افتاد و گفت: پسر امیرالمومنین (ع) غلام من کاری کرده است؟ امام فرمود : نه، باغت را چند می فروشی صاحب باغ گفت: ده هزار درهم قیمتش است، امام به غلامش فرمود : برو از خانه پول بیاور و به صاحب باغ داد، بعد فرمود : غلامت را چند می فروشی؟ گفت: این دیگر پیش کش برای شما، بعد آقا به غلام گفت: بلند شو که تو حیف است غلام باشی این باغ را هم به نام تو کردم و تو آزاد هستی. آنها که می خواهند آقا باشند باید کریم باشند و دست ضعفا را بگیرند.
- اگر می خواهید گره های کارهایتان باز شود بیایید دست دیگران را بگیریم. ما در جامعه مان خیلی گرفتار داریم. وقتی می شنوم یک فوتبالیست دارد 4 هزار فقیر و یتیم را سرپرستی می کند در دلم می گویم دم این آدم گرم، اگر به یکی از اینها خدمت کند خدا به او بهشت بدهد حقش است. البته الان ما در جامعه داریم کسانی که دستشان به خیر باز است اما کم است.
- عزیزان یکی از انفاق ها انفاق به پدر و مادر است، اگر می خواهید دست کسی را بگیرید اول دست پدر و مادرهایتان را بگیرید. پله اول پدر و مادر است و پله دوم فامیل است و پله سوم یتیم است.
- جرج جرداق مسیحی می گوید: من قصه ای از امیرالمومنان می نوشتم، در حین نوشتن آنقدر گریه کردم که ورق از هم پاشید. قصه چه بوده؟ شبی امام علی (علیه السلام) برای خانواده ای که پدرشان از دنیا رفته بود غذا می برد، در بین یتیمان کودکی بود که بسیار بی تابی و گریه می کرد ، امام (علیه السلام) دلیل گریه کودک را پرسید، کودک گفت کودکان به من می گویند تو پدر نداری ، امام علی (علیه السلام) فرمودند خوب تو هم به آنان بگو (علی پدر من است). باز کودک آرام نشد و با گریه گفت: کودکان همسایه اسب چوبی دارند ولی من ندارم. امام علی (علیه السلام) برای آرام کردن کودک به نزد او آمد تا با بازی کردن او را خوشحال کند. ولی کودک از گریه آرام نشد و در حالیکه اشک زیادی می ریخت به امام گفت: من یک اسبی می خواهم که بر آن سوار شده و حرکت کنم. امام علی (علیه السلام) خم شد تا کودک بر پشت حضرت سوار شود، و فرمود بیا من اسب تو می شوم. کودک بر پشت امام سوار شد، امام کودک را بر پشت خود نگه داشت تا کودک از خستگی و گریه بر پشت امام به خواب رفت، بعد از آن امام او را در رختخواب قرار داد و از خانه خارج شد. این است بزرگی امام ما که ادعا داریم پیرو او هستیم.