عقیق:در متن پیشرو حجتالاسلام علوی به بهانۀ نامگذاری سال ۹۵ «اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل» و با استفاده از اتفاقات شهر کوفه در سال ۶۱ هجری قمری، به بررسی چرایی عدم تحقق اقدام و عمل در زمینۀ اقتصاد مقاومتی میپردازد؛ از تشخیص تا تصمیم؛ راز قلوبهم معک و سیوفهم علیک «وَ أَنَا أَشْهَدُ [أُشْهِدُكَ] يا إِلهِى بِحَقِيقَةِ إِيمانِى، وَ عَقْدِ عَزَماتِ يَقِينِى...» «اى معبود من گواهى مى دهم [يا اينها را گواه مى گيرم] با حقيقت ايمان و عزمهاى جزمِ يقينم...» «امروز جاهلیت بازتولید شده است؛ با توان بسیار بالا، با خطر صدها بلکه هزارها برابرِ جاهلیت روزهای اوّل و دوران اوّل اسلام. البتّه اسلام هم بحمدالله امروز مجهّز شده است. نیروی عظیم اسلامی با استفاده از ابزارهای گوناگون، امروز در دنیا گسترده است. و امید موفّقیّت، امید غلبه بر ترفند دشمنان امید کمی نیست؛ امید بالایی است؛ چیزی که لازم است در درجه اوّل «بصیرت» است و در درجه دوّم «عزم و همت»؛ این چیزی است که ما ملّتهای مسلمان به آن احتیاج داریم. سیلی از نامهها سرازیر میشود، همه یکصدا او را میخوانند اما همانانکه منتظراناند، در ادامه داستان، قاتلانش میشوند! چه روایت شگفتی است کربلا! باید قبول کرد شناخت کربلا دشوار است؛ هرچند «پریرو تاب مستوری ندارد» اما «دیدار مینماید و پرهیز میکند»! پاسخهای زیادی به معمای تاریخی «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» داده شده است: دلهایی با او و شمشیرهایی بر او؟! چه حکایت شگفتی! پیشتر بخشی از این مسئله در کتاب «دعوا سر اولویت است» تبیین و تحلیل شد و بخشی از آن در کتاب «توجیه المسائل کربلا» و گوشهای نیز در کتاب «روضههای ناشناخته کربلا» (نخستین مقتل مدیریتی) و... و این بار از منظری دیگر، پاسخی از جنس اراده! آنچه در علت گسست ساحت «حکمت نظری» از «حکمت عملی» گفتهاند: «عزم». هر خواستنی توانستن نیست، بشرطها و شروطها و «العزم» من شروطها! این سطور تلاشی است برای حل این معادله عجیب تاریخ که در مورد کوفیان گفتهاند؛ «دلهایی با حسین، شمشیرهایی بر حسین!» و بررسی فرضیه نداشتن «عزم» و نیز کاوشی در اطراف این مفهوم؛ نقشی که عزم در حرکتآفرینی به سمت نقطه مطلوب ایفا میکند و جایگاه آن برای تحقق اهداف؛ بحثی که نسبت به آن جهالت و یا غفلت اساسی میشود و حجابی برای رسیدن از دانایی به توانایی انسانها است. این رساله به دنبال پاسخی برای یک درد تاریخی شیعه خواهد بود: چرا سرنوشت، قاتلان امام حسین را از مردمان «کوفه» انتخاب کرد؟ چرا قلم تقدیر حتی یک نفر را از «شام» به کربلا نیاورد و تماماً کوفیانی را در مقابل امامشان قرار داد که ادعای محبت او و انتظار آمدنش را داشتند؟ حسین را منتظرانش کشتند! بهراستی چرا «فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ»یک پاسخ از میان هزاران پاسخ در این بود: «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها» و مشکلها را باید با اراده پولادین حل کرد که این یک قلم در شخصیت اهل کوفه آن روز نبود؛ «وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا». البته اراده و عزم نداشتن در همسایگی مفاهیمی چون «راحتطلبی»، «عافیتطلبی»، «دنیاخواهی»، «رخوت» و «ترس» و مانند آن است که هرکدام رسالهای مستقل میطلبد... توضیحی از ناگفتهنامههایی که خطشان کوفی بود؛ توضیحی از رسالههای کوفی که لیاقت کربلایی شدن نیافتند؛ نامههایی که مرقومش در دست امام کربلا و راقمش در کربلا در مقابل امام بود (!) اما کربلایی نشدند، بهانههای «توضیح الرسائل کربلا» شدند. در پایان هم عاشورا بهعنوان یک دستگاه عزمآفرین و تصمیمساز بررسی خواهد شد و در پیوستی برای مسائل رشتههای علوم انسانی نیز رهیافت عاشورایی بهعنوان رهیافت مختار و برگزیده طرح میشود. در مسیر نگارش، تحقیق با آفاق دیگری هم آشنا شد که چنانچه گفته شد هرکدام میتوانست پاسخهای دیگری به معمای عاشورا باشد و در هرکدام میشد رسالهای قلم زد که راز بیاثر بودن محبت را در گزاره شگفت «قلوبهم معک و سیوفهم علیک» بیشتر واکاوی میکرد؛ از فقدان تفکر، علم، ایمان، محبت، نیت و مانند آنکه حلقه واسطهای برای عمل انگاشته میشود که هر محور، جداگانه مجال و حوصله جلدهای دیگر «توضیح الرسائل کربلا» را میطلبد. بیشک این ماجرا تحلیلها و لایههای عمیقتری نیز خواهد داشت و این سطور نیز با همین رسالت در معرض قضاوت دانایان گذاشته شده است. از حکمت نظری تا حکمت عملی حقیقت این است که با دقت لازم و کافی در زندگی انسانها این مسئله اثبات میشود که خسارات زیادی که ما در زندگی متحمل میشویم، خیلی مربوط به جهل ما نیست مخصوصاً در جوامعی که از تمدن، فرهنگ و علم بهرهای بردهاند. گاهي انسان عالم است اما بيعمل. اوساط از انسانها نيز بين نظر و عملشان يك جدار رقيقي است، لذا خيلي از چيزها را ميفهمند اما به آنها عمل نميكنند. اگر در زندگی خودمان هم بگردیم مصداقهای زیادی برایش پیدا میکنیم، مثل اینکه به امام حسین علیهالسلام محبت داریم ولی رفتارمان رنگوبویی از او ندارد. فرزدق در ملاقاتى با امام حسين (علیهالسلام) در سال 60 هجرى هنگام موسم حجّ، از امام، علّت خروجشان را از مكّه، قبل از اتمام حجّ مىپرسد. حضرت مىفرمايند: اگر عجله نكنم، مرا دستگير خواهند كرد. فرزدق مىگويد: سپس از من [درباره وضعيّت كوفه] پرسيد و فرمود: از مردمى كه پشت سر تو هستند، به من خبر بده! عرض كردم: از شخص آگاهى پرسيدى. دلهاى مردم با تو است و شمشيرهايشان عليه تو. «قُلُوبُ النّاسِ مَعَكَ وَ أَسيافُهُمْ عَلَيْكَ» ترجمان جمله فرزدق (مصادیق) جمله فرزدق واقعاً قابلتأمل است. برای روشنتر شدن موضوع دو مصداق از کربلا را مطرح میکنیم ۱-حربن یزید ریاحی: تشبیه معقول به محسوس عبارت فرزدق را میتوان در ماجرای حر مشاهده کرد. حر و یارانش در منزل ذوحسم درحالیکه شمشیر بر امام کشیده بودند، نماز را پشت سر ایشان اقامه کردند! قلبهایشان با تو ولی شمشیرهایشان علیه تو... چه عاملی ما را از تشخیص به تصمیم میرساند؟ ۲-عبیداللهبنحر جعفی: «او از اشراف کوفه و مرد مقتدری بود. امام حسین علیهالسلام شخصاً در قصر بنیمُقاتل به خیمهاش رفتند، برعکس زهیر که خود حضرت نرفتند، بلکه پیک فرستادند. هر دو، عثمانیمذهب و هممسلک بودند.وقتی امام حسین علیهالسلام به عبیداللهبنحر فرمودند بیا ما را کمک کن! او میگوید: من اصلاً از کوفه بیرون آمدم که با شما برخورد نکنم، یعنی میدانم تو بر حق هستی و آنها بر باطل هستند و اگر من آنجا بمانم و حق را حمایت نکنم، برای من زشت است؛ برای همین از کوفه بیرون زدم که به این بلا مبتلا نشوم. خیلی روشن و صریح حرفش را زد و اصل مطلبرا گفت. بعد هم به حضرت گفت: من اسبی و شمشیری دارم که به شما میدهم. امام حسین علیهالسلام هم میگوید «لا حاجه لی الی فرسک و سیفک» من اینها را نمیخواهم. امّا چیزی به تو میگویم، از این بیابان دور شو! از ما فاصله بگیر! چون اگر کسی داد غربت من را بشنود و من را یاری نکند، هلاک خواهد شد. حالا ببینید این فرد عثمانیمسلک چه جوابی به حضرت میدهد؟ گفت: امیدوارم که من به این مسئله مبتلا نشوم که داد تو را بشنوم و یاریات نکنم! پس او حق و باطل را کاملاً میشناخت. بعداً که صحنه کربلا تمام شد، عبیداللهبنزیاد میخواست اهلبیت را به شام بفرستد. مجلسی آراست و تمام اشراف کوفه را دعوت کرد. نگاه کرد دید عبیداللهبنحر جعفی نیست. دید این مرد متشخص در مجلس حضور ندارد. سؤال کرد عبیدالله کجا است؟ کسی نمیدانست. چند روز که گذشت، عبیداللهبنحر جعفی پیش ابنزیاد رفت. ابنزیاد گفت: کجا بودی؟ گفت: مریض بودم. گفت: دلت مریض بود یا بدنت؟ گفت: دل مریض نمیشود. ابنزیاد میخواست بگوید که آیا تو از مسلکت برگشتی و در دلت به امام حسین علیهالسلام علاقه پیدا کردهای؟! میخواست به او سرکوفت بزند، او هم مقابلش ایستاد و گفت: دل هیچوقت مریض نمیشود. آنچه در دلم از قبل بوده، هنوز هم هست. تن مریض میشود که خوب هم شدم. همینکه ابنزیاد رویش را برمیگرداند به اینطرف مجلس، یکوقت میبیند عبیداللهبنحر جعفی نیست. دنبالش رفتند دیدند سوار اسبش شده است دارد میتازد و میرود. همین عثمانی به خانه یکی از دوستانش رفت، عدهای را جمع کرد، بلند شدند و به کربلا رفتند. همین کسی که در مقابل امام حسین علیهالسلام گفت «من تو را یاری نمیکنم» به زیارت حضرت میرود.اگر ما بگوییم اولین زائر امام حسین علیهالسلام بعد از شهادت حضرت، همین عبیداللهبنحر جعفی است، از نظر تاریخ خلاف نگفتیم، نوبت به جابر نمیرسد. به کربلا رفت، شاعر هم بود، شروع کرد مرثیه گفتن، آنجا عزاخانهای به پا کرد و تا آخر عمر گریه میکرد. دلهایی که فطرتشان دستنخورده بودند، همه مجذوب حسین علیهالسلام بودند. نسبت به این خاندان شناخت داشتند. این را قبول دارم که از نظر عمل در پایداریشان متزلزل شدند، امّا نسبت به امام شناخت داشتند.» خیلی وقتها، دانستنیهای ما، مانند کوفیان زیاد است اما در مقام عمل دچار شک و تردید میشویم و حتی خلاف آنچه در ذهن داریم عمل میکنیم. علت چیست؟ فاصله بین نظر و عمل، مسئلهای امروزی است که باید در جستجوی حل آن بود. در ساحت نظر ممکن است نظریههای زیادی وجود داشته باشد ولی کدامیک از آنها ضمانت اجرایی دارد؟ از نظر جغرافیایی عراق و شام جزء مهمترین بخشهای سرزمین اسلامی محسوب میشدند. میشود گفت در آن موقع از نظر رهبری دو منطقه مطرح بود که مردم آن، در انتخاب رهبری نقش اساسی داشتند، یکی عراق بود و دیگری شام. عراق به این جهت نقش اساسی داشت که مرکز حکومت علی علیهالسلام کوفه بود و بسیاری از صحابه، انصار و تابعین به کوفه آمده بودند و یا اصلاً خودشان اهل کوفه بودند. بهعبارتیدیگر باید گفت که عراق برای کسانی که با پیغمبر و خاندان پیغمبر از بنیهاشم مرتبط بودند، مرکزیت خاصی داشت. شام هم به دلیل مرکزیت حکومت بنیامیه موضوعیت و اهمیت داشت.منبع:مهر