22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 40 : 00
کد خبر : ۷۲۷۱۳
تاریخ انتشار : ۱۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۶:۲۵
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند.
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند.






غلامرضا سازگار:

ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﻮﺛﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻮﺛﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﺑﺎ ﺳﺮﻭﺩ ﻭﺣﯽ ﻣﺪﺡ ﺩﺧﺖ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﻣﺪﺡ ﺁﻥ ﻣﻤﺪﻭﺣﮥ ﻣﺤﺒﻮﺑﮥ ﺩﺍﻭﺭ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﻧﻪ، ﺑﺎ ﺩﻡ ﺣﯿﺪﺭ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺯ ﺻﺪﯾﻘﮥ ﺍﻃﻬﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺑﺨﻮﺍﻥ

ﻣﺎﻩ ﻋﺼﻤﺖ ﺍﺧﺘﺮ ﺑﺮﺝ ﻫﺪﯼ ﺭﺍ ﻣﺪﺡ ﮐﻦ

ﺭﻭﺡ ﺍﺣﻤﺪ ﻟﯿﻠﺔ ﺍﻟﻘﺪﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻣﺪﺡ ﮐﻦ

ﺁﻓﺮﯾﻨﺶ ﺑﺎﻍ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻭ ﺑﻬﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

ﺩﯾﻦ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﺎ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻓﺨﺮ ﻧﺒﻮّﺕ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

ﺩﺳﺘﯿﺎﺭﺵ ﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭ ﻭﻧﺪﺍﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

ﺍﯼ ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﺸﺮ ﯾﺎﺭﺵ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭ ﺛﻨﺎﯼ ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻗﺮﺍﺭ ﻋﺠﺰ ﻣﺎ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ

ﮔﻔﺘﻦ ﺍﻭﺻﺎﻑ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺍﺳﺖ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﺴﺖ ﺁﻓﺮﯾﻦ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺣﻤﺔٌ ﻟﻠﻌﺎﻟﻤﯿﻦ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺠﺎﺏ ﻭ ﻋﺼﻤﺖ ﻭ ﺗﻘﻮﺍ ﻭ ﺩﯾﻦ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﺁﺳﻤﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﯾﺪﺍﻟﻠّﻬﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﺳﺘﯿﻦ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﻠﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺒﻞ ﺍﻟﻤﺘﯿﻦ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺟﻤﺎﻝ ﺑﯽ ﻣﺜﺎﻝ ﮐﺒﺮﯾﺎ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻞّ ﺍﻧﺒﯿﺎ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﻓﻠﮏ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﺎﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﺤﺸﺮ ﮐﺒﺮﯾﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﺯ ﺷﯿﺮ ﺣﻖ ﻣﺸﮑﻞ ﮔﺸﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺣﯿﺪﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺮ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻟﻄﻒ ﻧﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﻣﺤﻔﻞ ﺍﻓﻼ‌ﮐﯿﺎﻥ

ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﺯ ﺭﺃﻓﺖ ﻫﻤﻨﺸﯿﻦ ﺑﺎ ﺧﺎﮐﯿﺎﻥ

ﺍﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻗﺮﺏ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺟﻤﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﻣﺎﺕ ﺟﻼ‌ﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

ﺍﯼ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﻣﺤﻮ ﮐﻤﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

ﺍﯼ ﻣﻼ‌ﯾﮏ ﺑﻨﺪﮤ ﺻﻒّ ﻧﻌﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

ﺍﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺣﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺝ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

ﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﻫﻮﻥ ﻓﯿﺾ ﺑﯽ ﺯﻭﺍﻟﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ

ﻃﺎﻫﺮﻩ، ﺍﻧﺴﯿّﻪ، ﺣﻮﺭﺍﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﯼ

ﻓﺎﻃﻤﻪ، ﺻﺪّﯾﻘﻪ، ﺯﻫﺮﺍﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ

ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ

ﺑﺎ ﮐﻤﯿﺖ ﻭ ﻫﻢ ﺗﺎ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﺎﺧﺘﯿﻢ

ﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﻀﻤﺌﻦ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﺳﺨﻦ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﯿﻢ

ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﺮ ﺭﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭﺕ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﯿﻢ

ﺷﻌﺮﻫﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻏﺰﻝ، ﻗﻄﻌﻪ، ﻗﺼﺎﺋﺪ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﯿﻢ

ﺣﻮﺭ، ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﯾﺎ ﻣﻠﮏ، ﯾﺎ ﻓﻮﻕ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﭼﯿﺴﺘﯽ؟

ﮐﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ ﺗﻮﮐﯿﺴﺘﯽ؟

"ﻣﯿﺜﻤﻢ" ﯾﻌﻨﯽ ﮔﺪﺍﯼ ﺧﺎﻧﮥ ﺧﺸﺖ ﻭ ﮔﻠﺖ

ﻏﺮﻕ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﮔﻨﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺳﺎﺣﻠﺖ

 

مرحوم محمد جان قدسی:

 

فاطمه اى همسر شیر خدا

دُخت نبى، شافع روز جزا

اى كه تو بر آلِ كسا محورى

بر سر زنهاى جهان افسرى‏

جان جهان نفس مسیحاى توست

نون و قلم نطق شكرخاى توست‏

مبدأ قانون شریعت تویى

نیّر مشكات حقیقت تویى‏

سرّ تو شیرازه قالوا بلى است

قائمه عرش، ز نامت بپاست‏

بضعه پاك تن احمد تویى

طور لقا، جلوه سرمد تویى‏

شأن تو این بس كه تو را داده آب

امّ ابیها لقب اى منتخب‏

نخل نبوّت ز تو شد بارور

باغ امامت ز تو شد پر شجر

مهر تو رخشان ز بلنداى عرش

سفره تو گستره عرش و فرش‏

علّت غائى به دو عالم توئى

جوهره عالم و آدم توئى‏

خلق، تو را، امر تو را جان تراست

جلوه‏گه صورت جانان تراست‏

انس پیمبر به وجود تو بود

سینه او طور شهود تو بود

شمعى و خوبان همه پروانه ‏ات

كعبه دلها، رخ جانانه ‏ات‏

پردگیان حرم كبریا

بسته كمر خدمت امر تو را

سیر رسل اوج به معراج توست

كعبه دلدار ز منهاج توست‏

كوثرى و چشمه فیض خدا

از تو زند جوش زلال بقا

دور فلك تابع فرمان تو

خیل ملائك همه دربان تو

هستى‏ات آیینه "اللّه نور"

مهر درخشنده "یومُ النشور"

جام حیا مست ز صهباى توست

واژه‏اى از دفتر معناى توست‏

زهره و انسیّه حورا تویى

نور دل سیّد بطحا تویى‏

صبر و رضا طفل دبستان توست

ریزه خور سفره احسان توست‏

هر چه بدیده است تو زان بهترى‏

گلشن رضوان طرب افزا ز توست

چهره مهتاب دل‏آرا ز توست‏

گر تو نمى‏آمدى اندر وجود

كى اثر از عالم ایجاد بود

گشت نهان بر همه كس تربتت

تا بشناسند غم غربتت‏

 

شیخ رضا جعفری:

 

گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود

قحطی استعاره و تمثیل میشود

قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این

هر صورتی به آینه تحمیل میشود

حتی خبر رسید که از سردی هوا

گلدسته چند ثانیه قندیل میشود

پرگار تا نود درجه رفت ناگهان

مژده: شعاع دایره تکمیل میشود

یک حوریه به قالب انسان حلول کرد

از این حلول هر چه که تشکیل میشود

در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:

زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود

از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول

هر آیه با شئون تو تحلیل میشود

تو چشمه ی شگفتی و انجیر میدهی

تحریف قطره های تو انجیل میشود

گاهی درخت میشوی و میوه های تو

خامش غذای سفره ی جبریل میشود

تو سیب میشوی و تو را میل میکند

سرخی گونه هاش که تکمیل میشود

تو میشوی خدیجه و او با وجود تو

حس میکند به آمنه تبدیل میشود

وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره ها

هم مشرب فرات ، لب نیل میشود

وقتی تو ای الهه ی دریا غضب کنی

ماهی بالدار ، ابابیل میشود

طفل تو مبدا همه ی اتفاقها ست

هر سال با حسین تو تحویل میشود

این شعر را ببخش اگر " تو " زیاد داشت

خانم ، غزل ، بدون "تو " تعطیل میشود

 

غلامرضا سازگار:

محمد جان جان عالم و زهرا  بود جانش

از آن می گفت ای جان پدر بادا به قربانش

زمین و آسمان مهمان سرا و میزبان زهرا

ملک در عرش و جن و انس در فرشند مهمانش

چگونه، کی، کجا از خلق آید وصف بانویی

که ذات حق ثناگو باشد و احمد ثنا خوانش

به قرآن می خورم سوگند بی جا نیست گر گویم

محمد خاتم پیغمبران زهراست قرآنش

اگر بی مهر او سلمان گذارد پای در محشر

مسلمان نیستم بالله اگر خوانم مسلمانش

مناز اینقدر بر عیسای خود ای مادر عیسی

دو عیسی آفرین پرورده این مادر به دامانش

نه جن و انس و حوری و ملک گشتند مبهوتش

که علمِ کل، امیر المومنین گردیده حیرانش

ثناها گفته و خواندند در امکان بسی او را

به جز آنکس که خلقش کرده نشناسد کسی او 

 

علی معلم دامغانی:

 

شب روزی که سر آمد شب و شب غالب بود

صبح میلاد تو در شعب‌ابی‌طالب بود

در دل خشک‌ترین خاک خدا دریا زاد

شادی شمس و قمر آینه‌شان زهرا زاد

خود تو دانی که ضمیر است "ک"‌ اعطیناک

با که در گفت و خطاب است خدای لولاک

روی در عین رسول است و یا عین رسول

روی در اهل بتول است و یا بعل بتول

تن نبی جانش وصی واسطشان کوثر پاک

چیست کوثر به نظر روشن روشنگر خاک

آبها در شط و دریاچه و در بحر سترگ

بیشه و مرتع سبزند و کش از نهر بزرگ

سبزپوشان همه از برکت زهرا سبزند

سبزد ارزد نشنیدید چرا می‌ارزند

به فرو چشمه آبند و به فرا چشمه نور

برِ ما سور و سرور‌اند و برِ غیر تنور

تن چو هیمه اگر نور شود نار شود

این اگر گوهر دین گُستی و زُنّار شود

ای تو هم عهد محمد ز علی روی متاب

آفتاب تو به روز است و به شب در مهتاب

حضرت ربط تن و جان گل مولا زهرا

همچو حق خدمت تو بر همه اولا زهرا

همچو نکبا که زغم خاک کند بر سر گاه

خاک بوسان بقیعیم و نجف بر درگاه

نور جاری تویی از مهر تو گیتی شاداب

ای تو چون آب روان تشنه حق را دریاب

وجه حقی تو و بابای تو شویت با تو

مع حقید و ملک رهرو کویت با تو

سبز و سرخند دو فرزند تو و زر زینب

سر و بی برگ و بر از سوگ برادر زینب

سبزه باغ تو را سوخته داغ تو را

سوگ هر لاله که روییده در این باغ تو را

مادر آبی و مامای زمینی زهرا

دختر و مادر آبای امینی زهرا

رؤیت طلعت خورشید به این دیده کور

مهر من چشم بد کفر از آیینت دور

حالیا حرفی از این گنگ مُرَمَّد بشنو

از علی بن علی بن محمد بشنو

 

رضا اسماعیلی:

***

هر چند که تاج فقر بر سر دارم

از دولت عشق ، شوکت و فر دارم

مستغنی ام از تمام دنیا ، زیرا

سرمایه ای از دعای مادر دارم

***

در باغ دلم ، بهار باور گل کرد

شب رفت و سپیده ای معطر گل کرد

رودی ز بهشت در دلم جاری شد

بر روی لبم ، چو نام مادر گل کرد

***

در چشم من از فرشته برتر ، مادر

آیینه نَفَس ، سپیده باور ، مادر

هم قبله و هم قبیله ی زهرا ، او

در باغ دلم ، نسیم کوثر ، مادر

***

تو مادری و خلاصه ی خوبی ها

در عشق و ز خود گذشتگی ، بی همتا

بودم به خدا جنین خون آشامی

آموختم از تو « دوستت دارم » را

***

آیینه ی مهر و لطف بی حد هستی

در عاشقی و وفا ، زبانزد هستی

تو قلب تپنده ی زمینی ، ای خوب !

اعجاز خدای عشق ، «مادر» هستی

***

می خواهی اگر به عشق ، رهبر باشی

یا این که ز جمله عاشقان سر باشی

باید که زنی به دست مادر بوسه

باید که تو خاک پای مادر باشی

***

از زمزم مهربانی ات می نوشم

تنپوش محبت تو را می پوشم

ای خوب ! فرشته ی زمینی ، مادر !

لالایی عشق را بخوان در گوشم

***

ای خوب ! غزل ترین غزل ، ای مادر !

آمیزه ی خنده و عسل ، ای مادر

تو روح مرا که زخمی بی مهری ست

با عشق بگیر در بغل ، ای مادر

***

در چشم من از فرشته برتر هستی

از هر چه و هر که در جهان سر هستی

آمیزه ای از وفا ، محبت ، ایثار

تو نادره ای در عشق ، «مادر» هستی

***

مادر ! گل سیمای تو را می بوسم

پیشانی زیبای تو را می بوسم

فرشی ز بهشت زیر پایت پهن است

با شوق ، کف پای تو را می بوسم

***

یک قصه ی عاشقانه ی زیبایی

از عالم نور ، عالم بالایی

تقدیر تو مادری ست ای زن ! آری

هم قبله و هم قبیله ی زهرایی

 

محمود ژولیده :

وقتی که بر منبر نشینم بی قرینم

زیرا که مداح امیر المومنینم

دعوت به اهل البیت ذکر الذاکرین است

من هم در عالم ذاکر حبل المتینم

هرگاه از مظلوم شعری می سُرایم

انگار در حرب است تیغ آتشینم

من ذاکر پیغمبر و آل رسولم

در اصل مأمور امام المتقینم

اسماء حسنی از ازل ورد زبانم

زهرای اطهر را ثناگو اینچنینم

گه از فضایل دم زنم گه از مصائب

با مدح و با مرثیه در تبلیغ دینم

مجنون زهرا می کنم کلّ فلک را

دیوانۀ زهرایم و لطفش معینم

مداحم و مداح خار چشم دشمن

یعنی چو تیری در کمان مؤمنینم

مداح را امروز دنیا می شناسند

ما را به نام حبّ زهرا می شناسند

مائیم عبد آل طاها تا قیامت

دم می زنیم از حبّ زهرا تا قیامت

راهی که ما داریم سازش ناپذیر است

دارد ادامه نهضت ما تا قیامت

با مادر خود روز اوّل عهد بستیم

لبّیک یا ام ابیها تا قیامت

سر بند یا زهرا شده تاجِ سرِ ما

یعنی تشیّع هست آقا تا قیامت

آنان که فهمیدند سلطان جهانیم

ما را صدا کردند مولا تا قیامت

دیروز خرمشهر خطّ اولِ ما

امروز کعبه مکۀ بطحا تا قیامت

در دین ما ارضِ فدک طولِ فدک چیست؟

از آسیا تا کلّ دنیا تا قیامت

از مرزِ ایران انقلاب ما گذشته

پس غربت اسلامِ ناب ما گذشته

امروز عهد ما همان پیوند زهراست

ما عبد زهرائیم و دل در بند زهراست

یا فاطمه بر سینۀ ما نقش بسته

دعوای دشمن با همین سر بند زهراست

فریاد ما از نالۀ زهرا بلند است

یعنی که نهضتها همه پیوند زهراست

لبخند دشمن ذرّه ای ارزش ندارد

زیرا رضای دوست در لبخند زهراست

تا فاطمه دارد دعا بر رهبر ما

شمشیر تیز خطبه اش مانند زهراست

از کوچه تا کرب و بلا  یک راه سرخ است

یعنی شهید نینوا دلبند زهراست

با نام زهرا نام زینب همتراز است

چون زینب کبری همان پسوند زهراست

روزی که می سازیم گلزار حسن را

راضی ز دست ما دل خرسند زهراست

امروز صحن حضرت زهرا بسازیم

فردا بقیع آل طاها را بسازیم

زهرا که بر مولای بی همتاست همتا

در بارگاه حضرت یکتاست یکتا

در عالم خلقت ز هر کس بی نیاز است

او از تمام عالم بالاست بالا

قبل از به دنیا آمدن ذکرش فراگیر

قرآن به وصف حضرتش گویاست گویا

کوثر بنام اوست او خیر کثیر است

در پیشگاه حضرتِ والاست والا

با اوست که حجت به حجتها تمام است

او کیست ؟ بر هر سیزده مولاست مولا

ام ابیها در جهان ثانی ندارد

آن مادری که مادر باباست بابا

زهرای اطهر کیست هستی بخش عالم

یعنی که فیض حضرتش عظماست عظما

گسترده تر از سفرۀ او در فلک نیست

زیباترین نام زنان زهراست زهرا

او مقتدای یازده نسل امامت

او از ازل اِشراف دارد تا قیامت

هستی به دنیا داده زهرا با قیامش

عزت بما بخشید مادر با کلامش

آن اسوه ای که در دو عالم بی نمونه است

خود را سپر فرمود در راه امامش

کوته ترین آیات را دارد ولیکن

والاترین القاب را کرده بنامش

زهراست آن بانو که با آن قدر پنهان

داند امیرالمومنین قدر تمامش

زهراست آن بانو که با بوسه به دستش

پیغمبر اکرم کند درک مقامش

زهراست آن بانو که روزی چند نوبت

جبریل می آورد از بالا سلامش

هستیِ خود را پای مولا ریخت امّا

با این همه،دنیا نشد یکدم به کامش

آن خطبه های آتشینِ کربلایی

آن عمرِ عالم تاب ، آن حُسن ختامش

زهرا بما آموخت زهرایی شدن را

با جان و هستی راه مولایی شدن را

 

علی فردوسی:

تقدیر جهان شد که منور شده باشد

 بگذار که اینگونه مقدر شده باشد

 

بگذار شود پای ملائک به زمین باز

 از جمله ی افلاک زمین سر شده باشد

 

بگذار که این هلهله در شهر بپیچد

 بگذار خبر قند مکرر شده باشد

 

بگذار دل هر دو جهان شور بیافتد

 دل ها همه با عشق برابر شده باشد

 

هرچند پسر پشت و پناه پدر...، اما

 ای کاش که فرزندش دختر شده باشد

 

بگذار پس از آمنه، این بار محمد

 با آمدنش صاحب مادر شده باشد

 

بگذار که سیراب شود این عطش محض

 این ها همه از مقدم کوثر شده باشد

 *

وقتش شده لبخند به لب ها بگذارند

 غم را همه در محضر او جا بگذارند

 

رسم ادب است این و بنا شد که ملائک

 با غسل و وضو در حرمش پا بگذارند

 

هم مریم و هم هاجر و هم آسیه، هریک

 صد بوسه به پیشانی "عذرا" بگذارند

 

ماندند بخوانند کنون "بنت رسولش"

یا نامش را "ام ابیها" بگذارند

 

چشم همه روشن شده از نور وجودش

 خوب است که نامش را زهرا بگذارند

 *

از خواستنش پس نکشد پای خودش را

 حالا که علی یافته همتای خودش را

 

حالا که محمد دلش از وحی درست است

 باید بدهد دست که زهرای خودش را

 

حالا که خدا خواسته با بودن این عشق

 کامل بکند معنی دنیای خودش را

 

از بس به هم این عاشق و معشوق می آیند

 باریده به شوق ابر سراپای خودش را

 

از عشق کجا یار به دلدار بگوید!؟

 رو کردن دل می طلبد جای خودش را

 

چشمان علی باز به زهرا نگران است

 این بار ولی دارد معنای خودش را

 *

با اینکه گِل و سنگ و سفالینه و خشت است

 دارد چه هوایی! مگر این خانه بهشت است

 

این خانه بهشت است، نه، بالاتر از آن است

 از بس در و دیوارش با عشق سرشته است

 

این خانه همان جاست که در سبزی خاکش

 جز دانه ی ایمان و صفا هیچ نکشته است

 

در آینه ی پاکی این خانه ی خوبان

 زیبا بکند جلوه هر آن چیز که زشت است

 

می شد همه ی عمر چنین شاد بماند

 تقدیر دریغا که بدین سان ننوشته است

 *

ای وای، مبادا به جنون سر بزند در

 جز خانه ی حیدر در دیگر بزند در

 

بر پاشنه این مرتبه ای کاش نگردد

 هر قدر بلا در بزند، در بزند، در...

 

تا وا نشود، "یا علی" ای کاش بگوید

 خود را به در قلعه ی خبیر بزند در

 

وایا نکند خسته شود، بسته نماند

 آتش بزند بر در و بر سر بزند در

 

وایا نکند باد بالا راه بیابد

 هم یاس شود پرپر و پرپر بزند در

 

ناموس علی پشت در خانه نشسته

خود را چقدر این در و آن در بزند در

 *

با گریه و اندوه و غم و آه می آید

 با آه می آید علی از راه می آید

 

این زن چه زنی بود؟ دمش حق، قدمش حق

 حق دارد اگر با دل پر آه می آید

 

این موج که در چشم تر انداخته رویش

 جزر و مد عشقی است که از ماه می آید

 

از غربت "غَسّلنی فی الّیل" ـَش امشب

 دریا دریا خون دل از چاه می آید

 

بغض است که در حنجره ی خاک شکسته

 اشک است که از دیده به دلخواه می آید

 

از عرش به دلجویی تنهایی شیعه

 بانگ "فَسَیَکفیکَهُمُ الله" می آید

 

پشت در این خانه نمازی است شکسته

 اینجاست که "قد قامت" کوتاه می آید

 

نعیمه امامی:

خبر به اهل زمین تا به آسمان دادند

و خضر و نوح و سلیمان به سجده افتادند

 

و آیه ها همه در انتظار سوره ی عشق

به پای کوثر قرآن به سجده افتادند

 

به احترام قدم های مادر یوسف

همه اهالی کنعان به سجده افتادند

 

سرشت... روح تو را با گلاب ناب ... خدا

شدی عصاره ی ایمان و عصمت و تقوا

 

تو آمدی که شوی زینت پدر زهرا

گل وجود تو از طینت پدر زهرا

 

خلاصه ای ز بهشتی جمال قرآنی

زلال چشم تو باران کمال انسانی

 

خدا نخواست دوتا باشی و یگانه شدی

برای خلق بهشت برین بهانه شدی

 

نفس کشیدی و آیات عشق نازل شد

و یازده قمر از ره رسید کامل شد

 

خدا نخواست ببینند روی چون ماهت

حریری از حرمش بر رخ تو حائل شد

 

و خواست خلقت زهرا گزیده تر باشد

انیس و مونس و ریحانه ی پدر باشد

 

نگین خاتم احمد سلام فاطمه جان

تمام جان محمد سلام فاطمه جان

 

نفس کشیدی و آیات کوثری آمد

و قد کشیدی و تقدیر حیدری آمد

 

که عرش بوسه زند بر غبار چادر تو        

و آفرید علی را فقط به خاطر تو

 

نوشت نام تو را روی سینه ی افلاک

شد عطر یاس تجلی فاطمه در خاک

 

چه دختری که شده مادر پدر ... زهرا

برای خاتم پیغمبران گوهر... زهرا

 

حیاط خانه تان روضه ی منور عشق

دلیل بارش باران... شدید مادر عشق

 

و گفت حق که شوی ابتدا و آخر عشق

فرشتگان همه در سجده در برابر عشق

 

تو آمدی که مشخص شود حساب و کتاب

ملاک جنهت و دوزخ شدی .. ثواب و عقاب

 

نوشته اند به پرهای قدسیان و ملک

تو وارث همه ی آبها و باغ فدک

 

الا نشانه ی ایمان تویی کلام خدا

که یک تنه شده ای لشگر امام خدا

 

قرار شد که شوی همسر و قرار علی

بتول و راضیه باشی ...همیشه یار علی

 

خدا نوشت به پیشانی بهشت برین

علی برای تو باشد تو هم کنار علی

 

در آن هجوم سیاه جهالت و تکفیر

بهشت خانه ی حیدر شدی بهار علی

 

تو آمدی که شوی غمگسار پیغمبر

گل معطر خاتم بهار پیغمبر

 

بخند خنده ی گل دیدنیست دختر من

و روی ماه تو بوسیدنیست دختر من

 

چقدر با تو معطر شده است این خانه

بهشت یاس پیمبر شده است این خانه

 

و نام فاطمه را برگزید رب جلی

نوشت روی پر جبرئیل دخت نبی

 

و خواست دختر باران ... جدا لقب گیرد

شکوه و زینت ارض و سما لقب گیرد

 

تو آمدی که حسین و حسن امام شوند  

حسن کریم شود مجتبی لقب گیرد

 

تو آمدی که مشخص شوند ظلمت و نور

حسین مظهر خون خدا لقب گیرد

 

اگرچه مادر عباس نیستی ...گفتی

عزیزِ مصرِ وجودِ شما لقب گیرد

 

به روی دامن زهرایی شما... زینب         

عقیله باشد و دُرِّ حیا لقب گیرد

 

رئوف باشد و در غربتش غریب نواز

به روی چشم خراسان رضا لقب گیرد

 

بگو که شیعه ی حیدر ... دگر چه غم دارد..؟

گدای خانه ی زهرا ...بگو چه کم دارد..؟

 

شفیع صحنه ی محشر...  بدان که فاطمه است

گواه غربت حیدر ، بدان که فاطمه است

 

اگر چه خاتم پیغمبران محمد بود

رسول قلب پیمبر بدان که فاطمه است

 

نوشت روی پر جبرئیل تفسیر

نزول سوره ی کوثر ، بدان که فاطمه است

 

و مادری که چکید از نگاه بی تابش

مصاف لاله و خنجر ، بدان که فاطمه است

 

همان صدای حزینی که در غروب فرات

رسید لحظه ی آخر بدان که فاطمه است

 

نوشت نام تو را از رسول بالاتر

شدی خلاصه ی عصمت و بانوی سرور            

        

ندیده عالم امکان ستاره ای چون او

و نیست شان کسی از بتول والاتر

 

زنان مومنه ی عالم از ازل به ابد

خدیجه ، مریم و حوا ... مرید این گوهر

 

به گرد پای شما هم نمی رسد خورشید

ز نورتان شده در پرده آفتاب و قمر

 

تو فاطمه و بتول .. انسیه و حورایی

محدثه و تقیه ...سماویه ... کوثر

 

چقدر راضیه بودن شبیه ذات شماست

مطهره شده ای ... بهر مصطفی مادر

 

نوشت نام تو را مومنه و پاک سرشت

زکیه، حانیه ، صدیقه ... زهره ی اطهر

 

بشر نبودی و انسیه خوانده اند تو را

فرشته ای که شدی بهر مرتضی همسر

 

خدا سرشت وجود تو را ز نور جلی

به سجده های مکرر  و اشک های سحر

 

و خواست تا به مقام شما بیافزاید

و سیده شده ای از همه زنان برتر

 

نمازهای شما حال دیگری دارد

دعای فاطمه تاثیر بهتری  دارد

 

تو آمدی که شوی مرهم و قرار پدر

خوشا به حال نبی چون تو مادری دارد

 

بدان رسول خدا گفت : فاطمه ز من است

گل وجود پیمبر عزیز جان و تن است

 

مقدس است مقامات مادران اما

بهشت زیر قدمهای مادر حسن است

 

کسی شبیه تو زهرا نیامد و هرگز

حدیث ناب کسایت ، دلیل این سخن است

 

شیخ رضا جعفری :

ای حضرت مونث در جمع مردها

ای نازک شکستنی اینجا کجا شما؟

 

ای سیب نو ظهور ، نزول شما بخیر

خوش آمدید از سفر از باغ از خدا

 

اوقات زیر سایه ی طوبا چطور بود؟

اینجا جهنم است نپرسید حال ما

 

چهل سال منتظر شده یک مرد بی پسر

از شاخه ات بچیند و بی هیچ ادعا...

 

..حالا که تشنه میشودت چشمه میشوی

وقتی گرسنه میشودت میشوی غذا

 

نه ماه صبر کردی و نه سال زندگی

نه سال عاشقی کن و این بیست و هفت را

 

یک سفره کن به وسعت باغ فدک ، زمین

دعوت کن از تمام اهالی روستا

 

یکتایی و بدون مثل ، مثل هیچکس

مثل علی - که شوهرتان - مثل مصطفی

 

تو با ظهور این دو نفر مو نمیزنی

خانم بگو شما یکی هستید یا سه تا؟

 

هم بوی یاس داری و هم بوی سیب و به

میخواستم ببویمت ای گل جدا جدا

 

هر روز نور میخورد از چشمهایتان

سیاره ی گرسنه ، خورشید ناشتا

 

تو کار خانه میکنی اما بدون دست

بر خاک راه میروی اما بدون پا

 

خسته شدید از این همه کثرت از این نزول

خسته شدید از تو و من، او، شما و ما

 

تاول زده است دست شما خاک بر سرم

دستاس را به من بده خانم چرا شما

 

آیا کسی بدون وضو دست زد به تو

ای سیب ، گونه های تو سرخ از حیا چرا؟

 

من پهلوی تو هستم و تو چشمهای من

من ضربه میخورم و تو باقی ماجرا

 

قاسم صرافان :

 

در میان شعر تو بانو اگر حاضر شدم

خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم

در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم

نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم

 

رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست

می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست

 

ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم

چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم

چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم

تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم

 

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک

آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

 

ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند

خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند

دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند

دختر است اما برایت کار مادر می‌کند

 

دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین

می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این

 

یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار

با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟

تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار

بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار

 

قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه

قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه

 

در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید

هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید

هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید

هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شوید

 

بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند

شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند

 

در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی

هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی

فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی

در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی

 

مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه

می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه

 

امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این

سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین

حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین

واقعاً «الحمد للهِ ، رب العالمین»

 

جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس

فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس

 

عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت

با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت

در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت

پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت

 

حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت

داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت

 

سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر

خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر

از تو راضی و دلش از گردش ایام پر

کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر

 

ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!

بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار

 

 

 

منبع :وبلاگ شاعران ، شعر شاعر ، حسینیه
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: