آیات این سوره به تدریج نازل شده است و موضوعات مختلفی در این سوره آمده است که از جمله آنهاست:
تقسیم مردم به سه گروه مومن، کافر و منافق، آفرینش انسان، بررسی تاریخ
یهود که از بزرگترین دشمنان اسلام و مسلمانان در آن دوران بودند(1) و
داستان گاو بنیاسرائیل که حاکی از روحیه ناسالم و بهانه جوی آنان است،
بنای کعبه به دست حضرت ابراهیم(ع)، بسیاری از احکامی که پس از تشکیل جامعه
اسلامی در مدینه مسلمانان بدان نیازمند بودند و زمان آن رسیده بود که این
احکام به آنان ابلاغ شود.
در بخش نخست این سوره، انسانها از نظر ایمان و اعتقاد، و کردار و عمل به سه گروه تقسیم میشوند: متفین، کفار و منافقین.
در آغاز سوره، خداوند اعلام میفرماید: قرآن هدایتگر و راهنمای متقین و
تقوا پیشگان است. از این جمله پیمیبریم که هرچه تقوای انسان بیشتر شود،
بهره او از هدایت قرآن افزونتر است.
در آیات 3 تا 5 متقین اینگونه معرفی میشوند:
(همان کسانی که به غیب ایمان دارند و نماز برپا میدارند و از آنچه روزیشان قرار دادهایم، اتفاق میکنند، و به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو فروفرستاده شده است، ایمان دارند، و آنانند که به آخرت یقین دارند. آنها از سوی پروردگارشان از هدایتی ]خاص[ برخوردارند و آنان همان رستگارانند)
پس از آن، در آیات 6 و 7 کفار اینگونه توصیف میشوند:
(در حقیقت کافران چنین هستند که چه هشدارشان دهی و چه هشدارشان ندهیف
برایشان یکسان است، ]و[ ایمان نمیآورند. خداوند بر دلها و بر گوشهایشان
مُهر نهاده است و برچشمانشان پردهای است ]از اینرو حقایق و معارف الهی را
نمیفهمند[ و برایشان عذابی دردناک مهیاست.)
این گروه هر چند
ظاهرا دل، چشم و گوش دارند، اما در راه هدایت بهرهای از آن نمیبرند. آنان
به هدایتهای فطرت و وجدان انسانی پاسخ مناسب ندادهاند و خود را از نعمت
هدایت الهی بیبهره کردهاند. پس ابزار شناخت یعنی دل و چشم و گوش آنان از
کار افتاده است و آیات روشنگر و بیدار کننده قرآن نیز برای آنان سودی
ندارد، همانگونه که برای انسان کر و کور و دلمرده، کلام و شان و هدایت
بیفایده است.
سپس طی 13 آیه یعنی آیات 8 تا 20 نشانههای منافقین را بر میشمارد که خلاصه آن چنین است:
«آنها میگویند: ما به خدا و روز قیامت ایمان آوردهایم، در حالی که ایمان
نیاوردهاند. میخواهند به خدا و مومنان نیرنگ بزنند، در حال یکه به
خودشان نیرنگ میزنند، و نمیفهمند. دلهایشان بیمار است. وقتی به آنان گفته
میشود: در زمین فساد نکنید، میگویند: ما اصلاحگریم. اهل ایمان را کم خرد
میدانند.، در حالی که خود سفیه و کم خردند و نمیدانند. چون با مومنان
روبرو میشوند، میگویند: ایمان آوردهایم، و چون با شیاطین خویش خلوت
میکنند، میگویند: ما به شما هستیم. ما مومنان را فقط به مسخره و ریشخند
گرفتهایم. خداست که ریخشندشان میکند و آنان را همچنان در طغیانشان
وامیگذارد تا سرگردان بمانند. آنها گمراهی را در برابر هدایت، خریدهاند.
آنها کر، لال و کورند، و از این حالشان بر نمیگردند.»
با مراجعه به
صفات هر یک از این سه گروه در این سوره، میتوان انسانها را شناخت و رابطه
خود را با آنان، مطابق آنچه خدا دستور داده است تنظیم کرد.
و اما داستان گاو بنیاسرائیل که در این سوره آمده چنین است:
مردی از بنیاسرائیل یکی از بستگان خود را کشت و جسد او را برداشته در سر
راه بهترین گروه از آن قوم انداخت. سپس خودش به خونخواهی او برخاست.
به حضرت موسی(ع) گفتند: «به ما خبر ده که قاتل کیست». حضرت فرمود:
«بقرهای برایم بیاورید تا بگویم آن شخص کیست»، گفتند: «مگر ما را مسخره
کردهای؟» فرمود: «پناه میبرم به خدا از اینکه از جاهلان باشم.»
اگر بنیاسرائیل از میان همه گاوها، گاوی آورده بودند کافی بود؛ اما
خودشان بر خود سخت گرفتند. مرتب و پیدر پی از خصوصیات آن گاو میپرسیدند و
با هر سوال که میکردند خدا هم دایره را بر آنان تنگ میگرفت.
یک بار گفتند: «از پروردگارت بخواه تا برای ما بیان کند که آن چگونه گاوی
است» فرمود: «خدا میفرماید: گاوی باشد نه کوچک و نه بزرگ، بلکه متوسط» بار
دیگر گفتند: «از پروردگارت بپرس: رنگ گاو چه جور باشد» با اینکه از نظر
رنگ آزاد بودند. خدا دایره را بر آنان تنگ گرفت و فرمود: «زرد باشد، آن هم
نه هر زردی بلکه زرد سیری که بیننده را خوش آید.» آنها باز هم به این مقدار
اکتفا نکرده، با یک سوال بیجای دیگر همان گاو زرد خوش رنگ را هم محدود
کردند، و گفتند: «از پروردگارت بخواه تا خصوصیات آن گاو را بیشتر بیان کند
که امر بر ما مشتبه شده است، فرمود: «گاو زرد رنگی که هنوز برای کشت و زرع و
آبکشی رام نشده، و رنگش یکدست است و خالی در رنگ آن نباشد.»
گفتند: «حالا حق مطلب را ادا کردی.» چون به جستجوی چنین گاوی برخاستند، غیر
از یک راس نیافتند، که از آن جوانی از بنیاسرائیل بود. چون قیمتش را
پرسیدند، گفت: «به قیمت پر کردن پوستش از طلا»
آنگاه نزد حضرت موسی(ع) آمدند و جریان را گفتند. دستور داد: «باید بخرید.» پس بناچار آن گاو را بدان قیمت گزاف خریدند و آوردند!
حضرت موسی(ع) دستور داد آن را ذبح کردند و دم آن را به جسد مقتول زدند. در
آن حال مرده زنده شد و گفت: «ای پیامبر خدا، مرا پسر عمویم کشته، نه آن
کسانی که متهم به قتل من شدهاند.»
آری، اینگونه خداوند مردهها
را زنده میکند و نشانههای خود را آشکار میسازد. این تذکری است برای
آنانکه زنده شدن انسانها و فاش شدن کردارشان را در روز قیامت بعید
میپندارند.»
پی نوشت:
کتاب گلستان سورهها – ص 21
محمد حسین جعفری
منبع:تسنیم