13 دی 1400 30 جمادی الاول 1443 - 10 : 17
کد خبر : ۷۰۶۹۹
تاریخ انتشار : ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۲:۵۱
محمد رضا طالقانی نخستین محافظ حضرت امام خمینی(ره) بود
مجید تربت زاده: سری در آورده بود میان سرهای پرشمار دنیای کشتی. کم کم داشت برای خودش کسی می‌شد.شاید آن روزها «پهلوون» صدایش نمی‌زدند، اما اوضاع جوری پیش رفت که جوان خوش قدو قامت کشتی ایران یکباره برای خودش و اطرافیانش بشود «مشتی پهلوون» و «حاج پهلوون» و در به یاد ماندنی ترین روزهای انقلاب محافظ امام خمینی(ره) باشد.
عقیق: توی لانه زنبور به دنیا آمد
سال 1331 در محله پاچنار تهران متولد شد، جایی که برای رژیم پهلوی مثل لانه زنبور بود. به قول خودش انگار همه آدم‌های ضد شاه جمع شده بودند آنجا. از 15 سالگی افتاده بود توی خط کُشتی. مرام و اخلاق و رفتارش هم بیشتر با دنیای زورخانه و کشتی پهلوانی جور در می‌آمد. این راه را تا عضویت در تیم ملی و پهلوان اولی پایتخت ادامه داد. پاییز 57 رسید و امواج انقلاب شدت گرفت. محمد رضا سرش گرم تیم ملی بود. داشت آماده می‌شد برای مسابقات بین المللی جام «آریامهر».مردم اما هرجا که او و همتیمی‌هایش را می‌دیدند، می‌گفتند:« توی این اوضاع شما برای چی و کی می‌خوایین کشتی بگیرین ؟».
 ملی پوشان، جوان بودند و جویای نام و کلی حساب باز کرده بودند روی مدال‌های خوشرنگ... نه ! باید کشتی گرفت... طالقانی اما نظرش چیز دیگری بود.
 جلسه گذاشتند و نتیجه‌ای نگرفتند.صبح روز بعد دانشجویان روی تمام در و دیوار دانشگاه نوشته بودند: « قهرمانان کشتی نمی‌گیرند- محمد رضا طالقانی». مسؤول اردو صدایش زد واخراج از تیم ملی را گذاشت کف دستش. او هم بدون اعتراض ساکش را بست. فقط دم رفتن با صدای بلند فریاد زد: «منو اخراج کردن» همین کافی بود. 10دقیقه نگذشته بود که 37 ملی پوش ساک به دست دنبال سر طالقانی از اردو خارج شدند! روزنامه‌های صبح روز بعد تیتر زدند: قهرمانان به مردم پیوستند... .
  اول کلانتری و حبس، بعد نوفل لوشاتو
توی هیأت محله «پاچنار» اول از همه حاج مهدی عراقی به استقبالش آمد: «پهلوون! کاری کردی کارستون...امام خیلی از کار شما خوشحالن ... میای ببرمت پاریس پیش امام؟» و طالقانی با همان لحن ورزشکاری‌اش گفت : یا علی... دعای کمیل آن شب را با فکر و خیال سفر به فرانسه و دیدن امام تمام کرد. قبل از خواب مأمورها آمدند، او را دستبند زدند و بردند. پس از سه هفته حبس، حالا توی هواپیما نشسته بود و داشت می‌رفت پاریس!

 ... و محافظ شد
با همان تیپ و چهره همیشگی و ورزشکاری از نوفل لوشاتو سر درآورد. جوان بلند بالایی که اغلب آستین کوتاه می‌پوشید، موهای فردار بلندی داشت ،یقه اش کمی تا قسمتی باز بود و ریش و سبیلش را می‌تراشید. اولین بار این «سید احمد» بود که او را خدمت امام(ره) برد. رفت و آمدها ادامه پیدا کرد و صمیمیتش با سید احمد بیشتر شد. وقتی نزد امام می‌رفت، حرف‌ها بیشتر ورزشی بود، نه سیاسی و انقلابی. حتی در حضور امام با سید احمد فوتبال تک به تک زدند! امام پرسید: سید احمد بُردی؟ و طالقانی در پاسخ گفت: آقا سید احمد دل ما رو بُرده!
اواخر دی‌ماه زودتر از امام و همراهانش به ایران آمد. روز موعود رسید . خودش در باره آن روزها می‌گوید: «... توی بهشت زهرا، دست امام را گرفتم و از هلی کوپتر پیاده شدیم... برایشان صندلی گذاشتم و امام نشستند. مردم خیلی سروصدا می‌کردند...شهید مطهری مرا صدا زد که چیزی بگوید، چشمش افتاد به شلوارم که به خاطر ازدحام مردم بدجوری پاره شده بود و از پایم خون می‌ریخت... یک بسته سنجاق داد تا شلوارم را درست کنم و آهسته گفت، کارت که تمام شد، بلند شو و پشت سرامام بایست... آن روزها دست همه اسلحه بود و ممکن بود براحتی از هرجا به ایشان تیراندازی کنند...فقط گفتم یا علی...پشت سر امام ایستادم و سخنرانی شروع شد... بعد سخنرانی گفتند، برو به هلی کوپتر بگو آماده پرواز باشد... وقتی برگشتم، دیدم امام نیست!
حاج احمد خدابیامرز گفت، مردم امام را با آمبولانس بردند... هلی کوپتر پرواز کرد و آن‌قدر روی هوا گشت زد تا آمبولانس را در جاده باقر آباد پیدا کردیم... ایشان عبا و عمامه شان را برداشته بودند و عقب آمبولانس راحت کنار مردم نشسته بودند! ... تا امام را از وسط ازدحام مردم به هلی کوپتر رساندم، تمام بدنم خونین و مالین شد...توی هلی کوپتر هنوز همه ما نگران اوضاع بودیم ...امام در کمال خونسردی عمامه‌شان را روی پایشان گذاشته بودند و مرتب می‌کردند...بعد هم شانه را در آوردند و موها و محاسنشان را مرتب کردند...»

 چند روز بعد
محافظ بودنش اما ادامه پیدا نمی‌کند. مدت کمی پس از ورود امام دوباره بر می‌گردد سراغ ورزش و زندگی اش. هر بار هوای دیدن امام را می‌کند، زنگ می‌زند به «توسلی» و او هم «نه» نمی‌گوید. طالقانی تعریف می‌کند که: در یکی از همان روزها جلوی سالن کشتی هفتم تیر(بدیع زادگان)به دعایی مدیر مسؤول اطلاعات گفتم: میخام ازدواج کنم به حضرت امام بگو، دوست دارم ایشون خطبه عقدم رو بخونن... دو روز بعد رفتیم خدمت امام،داشتن با آقای آشتیانی صحبت می‌کردن ... مارو دیدن و گفتن این طالقانی رو اذیت نکنین... نباتی به همسرم دادن  و خطبه عقد را خواندند.

پهلوون 12 بهمن
عکس‌های 12 بهمن و سخنرانی امام خمینی(ره) در بهشت زهرا را بارها دیده ایم، اما شاید کمتر کسی می‌داند آن جوان درشت اندام با موهای فرفری و آشفته که پشت سر امام و دیگران ایستاده ، محمد رضا طالقانی است که به اردوی تیم ملی و سودای مدال طلا پشت کرد و با یک «یا علی» خودش را به نوفل لوشاتو رساند تا به غیرت ، مردانگی و انقلاب مردم پشت نکرده باشد. قید قهرمانی را زد تا بشود «پهلوون» امام(ره) و مردم. 


منبع:قدس

 

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: