کتاب "حضور قلب در نماز، علل و درمان حواس پرتی در نماز به ضمیمه علل ترک نماز و درمان آن " تألیف علی اصغر عزیزی تهرانی از تألیفات ارزشمند درباره نماز و یکی از جدی ترین چالش هایی است که عموم نمازگزاران اغلب با آن مواجهند. به این معنا که اکثر آدمیان می دانند وقتی به نماز می ایستند در برابر چه کسی ایستاده اند و در برابر چه قدرتی رکوع و سجود می کنند اما نمی توانند قلبا به این حقیقت برسند در نتیجه آن خشوع و خضوع لازم در حرکات آن ها دیده نمی شود و حظ و بهره لازم را از نماز خود نمی برند. آنچه در ادامه می آید برگرفته از مباحث این کتاب ارزشمند است، مباحث این کتاب ما را قدم به قدم به علل و موانع حضور قلب در نماز نزدیک می کند.
تارک دنیا نیز گرفتار هرزگی قوه خیال است
قوه خیال و مانع بودن آن از حضور قلب غیر از حُب دنیا و مانع بودن آن است. امام خمینی در این باره می فرماید: خیال قوه ای است بسیار فرار که دایما از شاخه ای به شاخه ای می آویزد و از کنگره ای به کنگره ای دیگر پرواز می کند و این مربوط به حب دنیا و توجه به امور دنیه و مال و منال دنیوی نیست بلکه فرار بودن خیال خود مصیبتی است که تارک دنیا نیز به آن مبتلاست. آدمی دائما در حال تفکر، تخیل و توهم است. از آنجا که تفکر آگاهانه و از روی اراده صورت می گیرد در اختیار آدمی است اما خیال اگر کنترل نشود آدمی را به جاهای مختلف می برد و در هنگام عبادت ذهن انسان را مشغول می دارد به طوری که در یک نماز دورکعتی به مسایل مختلف و جاهای مختلف پرواز کرده و تنها جایی که نبوده نماز است.
واردات خیالی چیست؟
بدان که دل آدمی هرگز خالی از هیچ فکر و خیال نمی باشد بلکه پیوسته محل خطور و ورود خیالات و افکار می باشد. اگرچه گاهی است که آن کس ملتفت نیست به آنچه در خاطر او می گذرد و در این صورت دل مانند نشانه ای است که از اطراف و جوانب تیرها به آن افکنند یا خانه ای که درهای بی شمار داشته باشد و از آن ها اشخاص مختلف داخل آنجا شوند. آنچه به خاطر - ذهن - آدمی می گذرد و دل را مشغول می دارد دو دسته است: افکاری که محرک آدمی بر کاری و موجب رغبت و اراده بر انجام آن می شوند آن کار یا خیر است یا بد. دوم، افکاری که محرک کاری نیستند بلکه خیال محض و تصور صرف هستند. این خیالات محض هم یا پسندیده است یا فاسد.
انواع خیال ها در نماز را بشناسیم
در نمازی که می خوانیم تمام انواع چهارگانه تصورات خیالی که در ذیل می آید وجود دارد مگر کسانی که قوه خیال را کاملا تربیت کرده و بر نماز متمرکز باشند. گاهی آنچه در نماز به ذهن خطور می کند انجام کار خیری است؛ مثلا در این تصور است که چگونه بعد از نماز سخنرانی کند یا با فلان بزرگ یا دوست چگونه گفتگو کند یا انجام کار شری است مثلا در این تصور است که چگونه بر سر دیگری کلاه بگذارد. گاهی آنچه در خاطر و خیال می آید صرف خیال است و آن یا خیال پسندیده است مثلا در خاطر خود بگذراند که پولدار شود تا بتواند گرسنگانی را سیر و برهنگانی را لباس بپوشاند یا خیال فاسد است مثلا در خاطر خود لذت گناه و چگونگی آن را بیاورد و با آن دل خوش کند. پس آنچه که در قوه خیال ما می آید از این چهار حالت بیرون نیست، اگرچه گاهی در نماز قوه خیال در امور پسندیده فعالیت می کند لکن در جهت کسب حضور قلب خیال در امور پسندیده هم باید کنترل شود و از پرواز آن به امور مختلف خوب نگه داشته شود تا قلب یک سره متوجه خداوند گردد.
داستانی عبرت انگیز از امام جماعت مسجد سردوزک
درباره هرزگی قوه خیال و مانع بودن آن از حضور قلب داستانی نقل کرده اند که: روزی سید هاشم، امام جماعت مسجد "سردوزک" بعد از نماز به منبر رفتند و در ضمن توجیه لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزی پدرم مشغول نماز جماعت شد و عده ای به وی اقتدا کردند و من نیز جزو آنان بودم. در اولین لحظات اقامه نماز پیرمردی روستایی وارد شد و در صف اول پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنان نمازگزار از این که یک شخص دهاتی در صف اول ایستاده ناراحت شدند ولی او اعتنایی نکرد و در رکعت دوم در قنوت نیت فرادا کرد و نمازش را به تنهایی تمام کرد و در همان جا نشست و مشغول خوردن نان شد چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض کردند. او جواب نمی داد. پدرم فرمود: چه خبر است؟ گفتند مردی روستایی و جاهل به نماز آمد و در صف اول پشت سر شما اقتدا کرد. آن گاه وسط نماز از شما جدا شد و خود فرادا به نماز ادامه داد و پس از نماز سفره اش را باز کرد و مشغول خوردن شد. پدرم روی به وی کرد و گفت چرا چنین کردی؟ گفت راز آن را آهسته بگویم یا در این جمع بلند بگویم. پدرم گفت در حضور همه بگو. گفت من وارد این مسجد شدم و چون نماز جماعت برپا شد به امید فیض نماز جماعت اقتدا کردم ولی دیدم شما در وسط نماز به این فکر فرو رفتید که من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجز شده ام. خری لازم دارم پس در خیال خودتان به میدان الاغ فروشها رفتید و دست به خرید زدید و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید. من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما در نماز جماعت همراه باشم لذا نماز خود را به صورت فرادا تمام کردم. پیرمرد این را بگفت و از مسجد بیرون رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت این شخص بزرگی است او را بیابید و نزد من آورید. من با او کار دارم. مردم رفتند ولی هرچه گشتند اثری از او نیافتند.
منبع:شبستان