20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 57 : 13
کد خبر : ۷۰۰۴۵
تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۷
یکی از ساکنان روستای «زواره بید» در مسیر ورامین به پیشوا، قاری جوانی است که 15 ماه قبل بر اثر سانحه تصادف دچار مرگ مغزی شده؛ ‌تا آستانه اهداء اعضاء هم پیش رفته اما . . .
عقیق: به فاصله کمتر از هفتاد کیلومتری تهران به سمت جنوب، یعنی درست 25 کیلومتر بعد از ورامین به سمت پیشوا روستایی با ساکنانی کمتر از هزار نفر میزبان دردهای شبانه‌روزی جوانی 20 ساله است، جوانی که 15 ماه است در عجیب‌ترین قسمت زندگی‌اش گیر کرده و معلوم نیست تا کی باید در این وضعیت بماند.



اینجا و در این روستا قاری جوانی اگرچه نفس می‌کشد، اما نه از طریق دهان، ‌بلکه از طریق لوله‌ای که به حنجره وصل شده و غذا می‌خورد باز هم نه به روش معمول، بلکه از طریق لوله‌ای که به معده اش وصل شده است. قاری جوان هیچ واکنشی به محیط اطراف ندارد، هرچند به سختی متوجه محیط پیرامون خود است. بر اثر یک تصادف دچار ضایعه مغزی که در ابتدا تشخیص پزشکان مرگ مغزی بوده است، می‌شود. دردهای این قاری جوان گرفتار شدن در عجیب‌ترین جای زندگی و نیز ذره ذره آب شدن پدر و مادر است.
پدر و مادری اینجا و در این روستا که «زواره بید» نام دارد تمام زندگی خود را وقف خدمت به فرزند کرده‌اند، آنها دوری و سختی‌های حضور دائم در بیمارستان را دوام نیاورده و اتاقی برای او در نظر گرفته‌اند، اتاقی که تنها نشان ورود ممنوع بخش ccu  را کم دارد. انگار که یکی از اتاق‌های بیمارستانی را به این بخش از جغرافیای روستا تبعید کرده باشند، در آن انواع و اقسام تجهیزات پزشکی که برای نگهداری یک بیمار مرگ مغزی لازم است، به چشم می‌خورد.
فضای اتاق غمبارتر از آن است که بتوان تحملش کرد، پدر و مادر حسین اما تمام تلاش خود را کرده‌اند تا امید را در این اتاق زنده نگه دارند، نزدیک به یک سال است این کار را کرده‌اند و همچنان امیدوار به ادامه درمان دلبندشان هستند.



پدر و مادر هر روز صبح که وارد اتاق شدیداً ایزوله حسین می‌شوند، با بوسیدن پیشانی فرزند کار خود را شروع می‌کنند، پدر که این روزها روزهای بازنشستگی خود را می‌گذراند و به خاطر ایستادن‌های طولانی بر بالین فرزند، پاهایش با بیماری«واریس» همنشین شده، سخت مشغول دلنبدش شده است و به قول خودش دارد اینگونه با دلبندش زندگی می‌کند. تمام دنیای پدر و مادر «حسین هداوندخانی» اتاق سه در چهاری است که هر روز خورشید و هر شب قرص ماه از آنجا برایشان طلوع می‌کند.
حسین سرفه‌ای، یا حتی کوچکترین حرکتی که می‌کند دل در دل پدر و مادر نمی ماند، طوفانی از هراس آنها را از جا می‌کند و در کسری از ثانیه بالای بالین حسین هستند و دست به دامان دستگاه‌های تنفس مصنوعی و ده‌ها دستگاه دیگر پزشکی که نفس حسین به آنها گره خورده است، می‌‌شوند.
پدر که در طول مصاحبه صدای لرزان آمیخته با بغضی دارد، در مورد فرزندش می‌گوید:‌ «حسین از همان سن پنج سالگی به همراه دوستاش به جلسات قرآن می‌رفت، این جلسات ادامه داشت تا زمانی که وارد دبیرستان شد، بعد از آن نیز در جلسات حجت‌الاسلام والمسلمین موسوی درچه‌ای شرکت ‌کرد و در واقع حسین از شاگردان استاد درچه‌ای بود، تا روزهای آخر در جلسه قرآن استاد درچه‌ای حضور داشت».
از پدر حسین در مورد اتفاقی که آن روز پاییزی افتاد می‌پرسیم، سکوت ... نگاهی به حسین که فارغ از همه چیز بر روی تخت افتاده ... آهی که به زور خود را بیرون می‌اندازد و بعد هم قطرات اشک که در این 15 ماه بارها و بارها صورتش را جلا داده است، تمام حرکاتی است که برای پاسخ ندادن به این سؤال انجام می‌دهد، اما ناگزیر خودش و ذهنش را در آن روز می‌بیند. پدر و مادر حسین، هنوز در آن روز مانده‌اند، تاریخ، زمان و تقویم هنوز در آن روز مانده است انگار برایشان و خودشان هم اصراری بر اینکه از آن روز خارج شوند، ندارند، در رفتارشان هم چنین چیزی دیده نمی‌شود. جملاتی که برای تعریف صحنه تصادف می‌گوید کوتاه است، بسیار کوتاه و چند کلمه‌ای، انگار می‌خواهد خیلی زود از صحنه تصادف فرار کند.


«سال دوم رشته کامپیوتر می‌خوند، به من گفت در هفته چهار روز بیکاره و تحمل این بیکاری رو نداره، خواست تا مغازه‌ای اجاره کنم، مغازه در قرچک بود، آن روز از سمت قرچک به ورامین در حال حرکت بود که در پویینک تصادف کرد. خودش سرنشین ماشین بود». «ماشین به جدول خورده و واژگون شده بود در نهایت در باند روبرو به یک ماشین دیگر خورده بود. از آن ماشین نیز یک نوزاد از دنیا رفت و چند نفر هم زخمی شدند».
«بغضی که در طول مصاحبه به پدر امان نداده، کوتاه بیا نیست و حالا در اینجای داستان شدت گرفته، به زور خودش را کنترل می‌کند، نگاه در نگاه مادر حسین می‌اندازد تا شاید باری از این حجم وسیع بغض را در چشمان مادر ببیند، مادر اما به پایین نگاه می‌کند، یقین دارم به روز تصادف فکر می‌کند. «غروب بود که با ما تماس گرفتن و گفتن که حسین تصادف کرده، روز 30 مهرماه بود. بعد از تصادف حسین را به بیمارستان 15 خرداد برده بودن، همانجا و بعد از اینکه ما رسیدیم گفتن که کاری از ما بر نمی‌آد، باید به تهران منتقل شود».



«به تهران منتقل و در بیمارستان آسیا پذیرش شد، شش روز بود که بیمارستان بود، روز ششم پزشکان به ما گفتند حسین مرگ مغزی شده و اگر مایلید می‌توانید اعضایش را اهدا کنید، حسین از قبل همیشه می‌گفت که اگر اتفاقی افتاد اعضای من را اهدا کنید».
تعریف این بخش ماجرا برای پدر سخت است، یک شبانه روز در جدال با موافقت یا مخالفت با اهدای اعضای یکی از عزیزترین اعضای خانواده بوده‌ است، «باجناقم به من گفت اعضای بدن را اهدا کنیم، گفتم من نمی‌توانم به مادرش این خبر را بگم، همان شب که در حال دست دست کردن برای اعلام خبر اهدای اعضای حسین و جلب موافقت مادر با این کار بودیم، استاد موسوی درچه‌ای تماس گرفت و گفت تازه خبر را شنید‌ه‌ است. گفت، امشب یک ختم قرآن برای بهتر شدن حسین می‌گیریم، گفتم حاجی قراره اعضا را اهدا کنیم، گفت خدا مرده‌ها را هم زنده می‌کند، در این شک نکن، گفتم حاجی شک ندارم. چه کار کنم برای گرفتن ختم قرآن دیر وقت، گفت اشکالی نداره من خودم همه چیز را فراهم می‌کنم. ساعت هفت غروب بود. تعدادی از قرآن‌آموزان آستان شاه عبدالعظیم(ع) و ورامین و ... را جمع کرد. حدود 40 یا 50 نفر بودند و ختم قرآن گرفتند، یک مداح هم زیارت عاشورا خواند».



اشک‌های پدر که همگام با تعریف داستان حسین، شدت و ضعف می‌گیرد و تغییر حالت می‌دهد حالا فرق دارد و شادی در آن موج می‌زند. این را از برق نگاهش می‌شود متوجه شد، دلیل آن هم این است که با پایان یافتن ختم قرآن برای جویا شدن حال حسین با بیمارستان تماس می‌گیرند، حسین زنده شده و باید از پیوند اعضا جلوگیری کنند.
حالا نزدیک به 15 ماه از آن ماجرا می‌گذرد، 15 ماهی که چهار ماه آن را در بمارستان بوده و بقیه آن را در منزل؛‌ «طی این مدت یکسال، همه چیز را کنار گذاشته‌ایم و امیدواریم که حسین را از تخت بلند کنیم. از روز اول من صددرصد اطمینان داشتم که حسین خوب میشه و همان روز که گفتند اعضاء را اهدا کنیم گفتم که هنوز به دل من نیفتاده و خدا به من میگه حسین یه روزی از روی تخت بلند می‌شود»،‌ «پزشکان آن اوایل و تا همین چند وقت قبل می‌گفتند که صددرصد خوب نخواهد شد، هنوز هم پزشک‌ها قبول نمی‌کنند که حسین خوب شود. تنها یکی از پزشکان که سه روز قبل حسین را ویزیت کرد، گفت من تا امروز امیدی به بهبودی نداشتم، اما نمی‌دانم چی شده که همه چیز خوب شده، امیدوار باش که حتماً بلند خواهد شد».
حسین حالا و از یکسال پیش زیر نظر شش پزشک از تهران و ورامین قرار دارد، باید آزمایش‌ها به صورت ماهانه و روتین صورت بگیرد، تعدادی از این پزشکان برای مداوای حسین، حق ویزیت کاملی نمی‌گیرند و تنها به دریافت مبلغ بسیار ناچیزی اکتفا می‌کنند.
حسین در روز 12 نوع دارو را باید دریافت کند، روزی سه وعده دارو می‌گیرد، بعضی از داروها به واسطه یکی از آشنایان از فرانسه مستقیم دریافت می‌شود. یکی دیگر از داروها که پرهزینه است داروی مربوط به از بین بردن سنگ‌های کلیه است، با توجه به اینکه در بستر است و هیچ تحرکی ندارد باید داروهای ضد سنگ کلیه دریافت کند.
هزینه و زحمات نگهدای حسین برای خانواده بسیار زیاد است، هرچند که پدر و مادر می‌گویند تا زنده هستند از حسین با این وضعیت نگهداری خواهند کرد، اما توانی برای پرداخت هزینه‌ها نمانده است. در مورد هزینه‌های نگهداری حسین که می‌پرسم، می‌گوید: «اول از همه به خدا توکل کرده‌ایم، واقعاً برای من سخت است با حقوق بازنشستگی مخارج سرسام‌آور داروهای حسین را تأمین کنم».



«بعد از کلی هزینه که تا به امروز داشته‌ایم، ‌در نهایت پزشکان به ما قول یک ساله دادن که حسین بهبودی نسبی خودش و پیدا کند و بتواند کارها و فعالیت‌های خودش را بدون کمک کسی انجام دهد. پزشکان گفتند، بهبودی حسین حدود 150 میلیون تومان هزینه می‌برد که واقعاً از عهده من خارج است، همه دار و ندارمان خرج نگهداری و رساندن حسین تا به اینجا شده است».
«یکی دو ماه، پرستار گرفتیم. هزینه بسیار زیادی داشت و در توانمان نبود، در حال حاضر هم من و مادر حسین همه کارهای خودمون و کنار گذاشتیم و به حسین رسیدگی می‌کنیم. بیشتر از یک سال است که من و مادر حسین از خانه بیرون نرفتیم؛ چرا که بیمارهای اینگونه خیلی کار دارند، دارو باید سر ساعت خورانده شود، جابجایی باید سر موقع صورت بگیرد تا زخم بستر نگیرد و هزار و یک ریزه کاری دیگه».
«من هنوز خسته نشده‌ام این شعار نیست، این را قلباً دارم می‌گم، البته اعصابم ممکن است خراب شود، چرا که انسان فرزند خود را با هزار مشکل و زحمت بزرگ ‌کند و براش آرزوها داشته باشد، دانشگاه برود، تشکیل خانواده بدهد، اما یک اتفاق اینجوری روی می‌دهد قطعاً اعصاب آدم خراب می‌شود، از سوی دیگه هم خوشحال و شاکر هستم که خداوند توان نگهداری حسین را به لحاظ روحی به من داده است».
«برای دریافت کمک به جایی مراجعه نکرده‌ایم، از فعالان قرآنی چند بار استاد موسوی‌درچه‌ای و حمید و حامد شاکرنژاد و حسن محمدی هم به عیادت حسین آمدند. ما تقاضای کمک از مدیرعامل اتحادیه تشکل‌های قرآنی داشتیم که ایشان گفتن می‌تواند مقداری وام را در اختیار ما بگذارد که با توجه به اینکه توان بازپرداخت نداشتیم پیگیر نبودیم، غیر از این دوستان، هیچ مراجعه دیگری از سوی مسئولان قرآنی و نهادها و ... نداشتیم».
در مورد دلایل انتقال حسین از بیمارستان به خانه هم سؤال می‌کنیم، پدر در این زمینه می‌گوید: «اگر می‌بینید که حسین به خانه آمده به خاطر عدم توان پرداخت هزینه بوده، هر چند که ما راحت‌تریم، اما قطعاً حضور در بیمارستان تخصصی مفید خواهد بود، البته چهار ماه بیمارستان بود که روز به روز شرایط بدتر می‌شد،‌ از روزی که به خانه آمده، روز به روز بهتر شده».
یکی از اساتید حسین که به عیادت شاگردش آمده، برای اینکه پدر فرصتی برای خالی کردن بغض داشته باشد، می‌گوید: «در جلسات قرآن که در مؤسسه پیامبر اعظم(ص) ورامین برگزار می‌کنیم به حدی دعا برای حسین تکرار شده است که پایان جلسه خود بچه‌ها یادآوری می‌کنند که دعا برای شفای حسین را یادمان رفته است».



پدر حالا پس از اینکه استراحتی به حنجره داده دوباره شروع می‌کند به حرف زدن در مورد حسین، باز هم صدایش لرزان است، خدا می‌داند پشت این صدای لرزان چه بغضی نهفته است. «به حدی من و حسین با هم رفیق بودیم که از بچگی به من می‌گفت حاج احمد و منو پدر صدا نمی‌زد، خودش هم می‌گفت که حاج احمد من و تو رفیقیم، همیشه هم می‌گفت خدایا این خوشی را از من و حاج احمد نگیر، این جمله تکیه کلامش بود».
مادر حسین هم که تا آن لحظه ساکت نشسته در مورد آن لحظات می‌گوید: «خیلی سخت بود روزهای بسیار سختی را کشیدیم، البته خدا هر حادثه‌ای که نازل می‌کند صبر آن را هم می‌دهد، اگر حسین سرما می‌خورد تا صبح بیدار می‌ماندم. خود حسین هم لحظات بیماری بسیار صبور بود، توی شاهرود دانشجو بود، سرما خورده بود، هر کاری کردم دوام نیاوردم و صبح ساعت پنج صبح راه افتادیم تا به حسین رسیدگی کنم، من که تحمل سرماخوردگی حسین را نداشتم با این وضعیت دیگه کنار آمدم».
«تحمل این قضیه را خدا به من داده، ‌در این 15 ماه موردهای بسیار سختی در همین وضعیت برای حسین پیش آمده. بالای 20 بار یا بیشتر تا آستانه مرگ قطعی رفته و برگشته، یک لحظه از حسین غافل نمی‌شویم. حدود 10 روز هم هست که ریه‌اش دچار عفونت شده و گاه به گاه تشنج می‌کند و غفلت یک ثانیه‌ای از حسین، مساوی با از دستنش برای همیشه است».
حرف‌های پایانی مادر حسین در مورد نذوراتی است که انجام داده است، نذرهایی که برخی را انجام داده و برخی دیگر به بعد از بهبودی حسین موکول شده است که مهم‌ترین آنها حضور به همراه حسین در پیاده روی اربعین حسینی(ع) است. این نذر را همان اوایل که حسین دچار این حادثه شده است، به ذهنش رسیده و به امام حسین(ع) متوسل شده تا در اربعین سال آینده در صورت بهبودی حسین همراه با وی در این پیاد‌روی حضور یابد.
قبل از اینکه از آقای «مجید مساعدیان»، از اساتید حسین بخواهیم آیاتی از کلام وحی را بر بالین حسین تلاوت کند، پدر حسین می‌گوید: «هر موقع استاد موسوی درچه‌ای می‌آید آیاتی را تلاوت می‌کند، هفته قبل در حین تلاوت، حسین مات و مبهوت به چشمای استاد خودش زل زده بود و گاهی هم در حین تلاوت‌ها قطرات اشکی از چشم‌هایش جاری می‌شد؛ حسین آرزو داشت روزی به عنوان یک قاری ممتاز و مطرح در سطح کشور شناخته شود».
حالا نوای گرم آقای مساعدیان است که سکوت را در اتاق به شدت ایزوله حسین، حکمفرما کرده است تا تنها نوای کلام وحی باشد که به گوش برسد. حسین اگرچه توان این را ندارد واکنشی نشان دهد اما بدون شک، روحش درگیر آیاتی که تلاوت شده خواهد بود و سخت منتظر است تا از روی تخت بلند شود، باز هم به جلسات استاد موسوی درچه‌ای برود، به پدر که یک سال است فعالیت‌های فرهنگی امامزاده روستا را رها کرده است، کمک کند و جبران از خودگذشتگی پدر، مادر و خواهرهایش را به جا آورد.

منبع:ایکنا
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: