منافق نه طرح مى دهد و نه طرح مى پذيرد. او به سبب بيمارى «نفاق» كردار و گفتارش از محور عقل و خرد بيرون است؛ در حالى كه رسول خدا (ص) و مؤمنان به آيين وى، با لجوج ترين دشمنان خود در سرزمين «حديبيه» كنار آمدند و انعطافى نشان دادند كه گروه تندرو و نزديك بين را ناراحت ساخت.
عقیق:حضرت آيت الله سبحاني نشانه هاي منافق از كتاب «دوست نماها» را از منظر قرآن تبيين كرده است. * نشانه هاى نفاق قرآن كريم مي فرمايد: «وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ». هنگامى كه آنها را مى بينى، شكل و قيافه آنها تو را به شگفت مى آورد و اگر سخن بگويند(بر اثر قيافه حق به جانبى كه به خود مى گيرند) تو را به سخنان خود جلب مى نمايند و به گفتار آنها گوش مى دهى، گويى آنها چوب هايى هستند كه به ديوار تكيه داده شده، هر صدايى را بر ضدّ خود مى پندارند. دشمنان واقعى آنها هستند. از آنها بپرهيز، مرگ بر آنها! چگونه از حقيقت روى گردانند. هدف آيه، بيان علايم منافقان است كه به وسيله اين علايم مى توان منافق را از مؤمن تشخيص داد. اين نشانه ها نوعاً جنبه كلى و عمومى دارند و هم اكنون اين علايم بر سر منافقان عصر خود ما نيز سايه افكن است. * صفات منافقان 1. منافقين داراى قيافه حق به جانب هستند مفسران مى گويند: منافقان عصر رسالت، افرادى خوش قيافه و زيبارو بودند. عبداللّه بن أُبي سردسته منافقين و دوستان و هم فكران وى افرادى بلند قامت و خوش قيافه بوده و از زيبايى ظاهر بهره كافى داشتند (1) بنابراين نمى توان آن را نشانه اى كلى و عمومى دانست. ممكن است مقصود از جمله «وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ» اين باشد كه افراد منافق در برخورد با افراد مؤمن، قيافه حق به جانبى مى گيرند، اين قيافه و سكوت و آرامش و نگاه هاى آرام آنان (كه همگى براى پوشاندن نفاق درونى است) همه را به تعجب وا مى دارد و تصور مى كنند كه آنان افراد صالحى هستند. شايد اين احتمال به ظاهر آيه از معنايى كه مفسران گفته اند نزديك تر باشد و روى اين احتمال، نشانه اى كلى و يا غالبى خواهد بود و منافقان براى پوشاندن صفت نفاق خود و جا زدن خويش در جرگه مؤمنان، به آن پناه مى برند، در صورتى كه زير آن قيافه، خوى درندگى و عداوت ريشه دار خود را پنهان مى دارند. البته اين سكوت و آرامش مانع از آن نيست كه در مواقعى حرّاف و پشت هم انداز نيز باشند. 2. مهارت در سخن گفتن و پشت هم اندازي نكته اين كار روشن است؛ زيرا از آن جا كه در باطن، ايمان به گفته خود ندارند و گاهى تصور مى كنند كه ممكن است اين ضمير براى ديگران روشن شود و رسوا شوند، حس «عيب پوشى» آنها را وامى دارد كه گرم سخن بگويند و با نشان دادن عنايت بيشتر، نظر طرف را جلب كنند. اين افراد در سخن گفتن و پشت هم اندازى آن چنان ماهر و ورزيده اند كه حتى گاهى نظر پيامبر (ص) را ظاهراً به گفتار خود جلب مى نمودند، چنان كه آيه مورد بحث اين مطلب را مى رساند: «وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ...». از اين نظر ما نبايد فريب چرب زبانى و تندگويى و گرم سخن گفتن گروهى را بخوريم و لااقل بايد احتمال دهيم كه ممكن است اين طرز بيان، براى فريب دادن ما باشد نه براى دل سوزى به خاطر حقيقت. 3. مانند چوب هاى خشك در برابر حوادث كه كوچك ترين انعطافى ندارند منافقان عصر رسالت به مسجد مى آمدند و در انتهاى جمعيت به ديوارهاى مسجد تكيه مى زدند، ولى كوچك ترين بهره از وحى الهى و بيانات پيامبر (ص) نمى بردند و حقايق و معارف را درك نمى كردند. يك چنين جمعيت به سان اجسام بدون ارواح و يا چوب هاى خشكى بودند كه در برابر سخنان حكيمانه و بيانات منطقى پيامبر (ص) كوچك ترين واكنشى از خود نشان نمى دادند. تو گويى اصلاً روحى در بدن آنها وجود نداشت. گاهى تصور مى شود كه مقصود از تشبيه آنان به چوب هاى تكيه داده شده به ديوار، اين است كه آنها موجودات غير مفيدى اند؛ زيرا چوب در صورتى مفيد خواهد بود كه داخل كار و يا ساختمان باشد، و در غير اين صورت موجود مزاحم و غير سودمندى خواهد بود. ولى اين وجه تا حدى دور از ظاهر آيه و متفاهم عرفى است. احتمال سومى نيز در اين جا هست كه شايد از دو معناى پيش روشن تر و واضح تر باشد؛ زيرا مى توان گفت كه مقصود از تشبيه آنها به چوب هاى تكيه زده به ديوار، اين است كه آنان به سان چوب هاى خشك در برابر حوادث، كوچك ترين انعطافى ندارند و «خشب» در لغت عرب همان چون خشك غير قابل انعطاف را مى گويند كه بر اثر فشار دو نيم مى شود. انعطاف پذيرى در برابر حوادث به طرز صحيح، يكى از نشانه هاى مردان مؤمن به هدف خويش است و انعطاف در برابر حوادث، با تملق و چاپلوسى و ابن الوقت بودن و از اين شاخه به آن شاخه پريدن، فرق روشنى دارد. افراد ابن الوقت هدف مشخصى ندارند و به هيچ اصلى پاى بند نيستند، به هر رنگى درمى آيند، و با ماسك هاى گوناگون در صحنه زندگى ظاهر مى شوند و براى سود شخصى همه اصول را زير پا مى گذارند. ولى افراد انعطاف پذير، تا آن جا كه به اصول و اهدافشان ضررى متوجه نشود با مردم حتى با دشمن خود احياناً كنار مى آيند و براى حفظ اصول و پايه هاى واقعى از يك سلسله منافع مى گذرند. جهان طبيعت به ما درس مى آموزد: طوفان سهمگينى از نقطه اى برمى خيزد و بر اشجار جوان و كهن سال و گل ها و گياهان و مزارع حمله مى برد، سنبل هاى مزارع و گياهان و گل هاى گلستان در برابر طوفان مقاومت نشان نداده و با انعطاف و خم شدن خاصى، طوفان سهمگين را رد مى كنند و پس از دقيقه اى به حالت نخست باز مى گردند. ولى درختان خشك و يا درختان كم انعطاف در برابر طوفان سينه سپر كرده و با صلابت خاصى ابراز مقاومت مى نمايند، امّا پس از لحظاتى از پاى درمى آيند. اين حقيقت اجتماعى را پيامبر اسلام (ص) در يكى از سخنان خود بيان كرده و مى فرمايد: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ كَالسُّنْبُلَةِ يُحَرِّكُهَا الرِّيحُ فَتَقُومُ مَرَّةً وَ تَقَعُ أُخْرَى وَ مَثَلُ الْكَافِرِ مَثَلُ الْأَرْزَةِ وَ لَا يَزَالُ قَائِمَةً حَتَّى تُتَغَفَّرَ». (2) روح البيان در تفسير همين سوره مي نويسد: «الْأَرْزَةِ» درخت سختى است مانند صنوبر؛ «تُتَغَفَّرَ»: از جاى كنده مى شود. حال مؤمن مانند سنبلى است كه باد تند آن را حركت مى دهد، گاهى مى ايستد و گاهى خميده مى گردد؛ ولى افراد كافر، در نداشتن انعطاف و كنار نيامدن با مردم، مانند درختان سخت هستند كه در برابر تندباد حوادث از جاى كنده مى شوند. افراد منافق بر اثر نداشتن فكر و عقل درست و سالم، حتى به آن اصولى كه از ناحيه پيامبر (ص) پيشنهاد مى شد و صد در صد به نفع آنها بوده نيز احترام نمى گذاشتند. از آن جا كه آنها، افراد كوردلى بودند، هرگز حاضر نبودند كه اصول و قوانين اسلامى را تحليل و تجزيه كنند و لااقل اصولى را كه به نفع آنها و ديگران است از صميم دل بپذيرند. منافق نه طرح مى دهد و نه طرح مى پذيرد. او به سبب بيمارى «نفاق» كردار و گفتارش از محور عقل و خرد بيرون است؛ در حالى كه رسول خدا (ص) و مؤمنان به آيين وى، با لجوج ترين دشمنان خود در سرزمين «حديبيه» كنار آمدند و انعطافى نشان دادند كه گروه تندرو و نزديك بين را ناراحت ساخت. اينك ما در اين جا نمونه اى از بزرگوارى ها و عالى ترين انعطاف پذيرى پيامبر اسلام را در جنگ«حديبيه» بيان مى كنيم تا روشن شود رهبر عالى قدر اسلام، تا آن جا كه به اصول ضرر و لطمه اى وارد نشود، عالى ترين انعطاف را نشان مى داد: در ايام «حديبيه» كه مسلمانان براى اداى عمره به آن نقطه آمده بودند با مقاومت شديد سپاه شرك مكه رو به رو گرديدند و نزديك بود آتش جنگ شديدى ميان دو دسته شعله ور شود. نمايندگان مختلفى از طرف قريش براى مذاكره با پيامبر (ص) به محضر ايشان آمدند، ولى هيچ كدام نتوانستند مشكل را از طريق مذاكره حل كنند. سرانجام سهيل بن عمر، با دستورهاى خاصى مأمور شد جريان را با قراردادى خاتمه دهد. چشم پيامبر (ص) به سهيل افتاد، فرمود: سهيل آمده است قرارداد صلحى ميان ما و قريش ببندد. سهيل آمد و نشست و از هر درى سخن گفت و مانند يك ديپلمات ورزيده عواطف پيامبر (ص) را براى انجام چند مطلب تحريك كرد. او چنين گفت: اى ابوالقاسم! مكه حرم و محل عزت ماست. جهان عرب مى داند، تو با ما جنگ كرده اى، اگر تو با همين حالت كه با زور و قدرت توأم است، وارد مكه شوى، ضعف و بيچارگى ما را در تمام جهان عرب آشكار مى سازى، فردا تمام قبايل عرب به فكر تسخير سرزمين ما مى افتند، من تو را به خويشاوندى كه با ما دارى سوگند مى دهم، و احترامى كه مكه دارد و زادگاه توست يادآور مى شوم.... وقتى سخن سهيل به اين جا رسيد، پيامبر اسلام (ص) كلام او را قطع كرد و فرمود: منظورتان چيست؟. گفت: نظر سران قريش اين است كه امسال همگى از اين جا به مدينه بازگرديد و فريضه عمره و حج را به سال آينده موكول كنيد. مسلمانان مى توانند سال آينده، مانند تمام طوايف عرب در مراسم حج شركت كنند، ولى مشروط بر اين كه بيش از سه روز در مكه نمانند و سلاحى جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند. مذاكرات سهيل با پيامبر (ص) سبب شد كه قراردادى كلى و همه جانبه ميان مسلمانان و قريش بسته شود. او در شرايط و خصوصيات پيمان فوق العاده سخت گيرى مى كرد و گاهى كار به جايى مى رسيد كه نزديك بود رشته مذاكرات صلح پاره شود، ولى از آن جا كه طرفين به صلح و مسالمت علاقه مند بودند، دومرتبه رشته سخن را به دست گرفته، در پيرامون آن سخن مى گفتند. مذاكرات هر دو نفر با تمام سخت گيرى هاى سهيل، به پايان رسيد و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظيم شود و به امضاى طرفين برسد. بنا به نوشته عموم سيره نويسان، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، على(عليه السلام) را خواست و دستور داد پيمان صلح را به شرح زير بنويسند: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: بنويس: «بسم اللّه الرحمن الرحيم». و على(عليه السلام) نوشت. سهيل گفت: من با اين جمله آشنايى ندارم و «رحمان» و «رحيم» را نمى شناسم. بنويس: «باسمك اللهم»(به نام تو اى خداوند). پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) موافقت كرد به ترتيبى كه سهيل مى گويد نوشته شود و على(عليه السلام) نيز نوشت. سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به على(عليه السلام) دستور داد كه بنويسد: «هذا ما صالح عليه محمد رسول اللّه»(يعنى اين پيمانى است كه رسول خدا با سهيل نماينده قريش بست). سهيل گفت: ما رسالت و نبوت تو را به رسميت نمى شناسيم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بوديم، هرگز با تو از درِ جنگ وارد نمى شديم. بايد نام خود و پدرت را بنويسى و اين لقب را از متن پيمان بردارى. در اين نقطه برخى از مسلمانان راضى نبودند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تا اين حد تسليم خواسته سهيل شود، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) با در نظر گرفتن يك سلسله مصالح عالى، خواسته سهيل را پذيرفت و به على(عليه السلام) دستور داد كه لفظ «رسول اللّه» را پاك كند. در اين لحظه على(عليه السلام) با كمال ادب عرض كرد: مرا ياراى چنين جسارت نيست كه رسالت و نبوت تو را از پهلوى نام مباركت محو كنم. پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از على(عليه السلام) خواست كه انگشت او را روى آن بگذارد تا شخصاً آن را پاك كند و على(عليه السلام) انگشت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)را روى آن لفظ گذارد و پيامبر لقب «رسول اللّه» را پاك نمود.(3) گذشت و مسالمتى كه رهبر عالى قدر اسلام در تنظيم اين پيمان از خود نشان داد، در تمام جهان بى سابقه است؛ زيرا حضرت در گرو افكار مادى و احساسات نفسانى نبود و مى دانست واقعيات و حقايق، با نوشتن و پاك كردن عوض نمى شود، از اين جهت براى حفظ پايه هاى صلح، در برابر تمام سخت گيرى هاى طرف، از در مسالمت وارد شده و گفتار او را پذيرفت. * تكرار تاريخ نخستين شاگرد ممتاز مكتب پيامبر اسلام (ص)، با همين گرفتارى رو به رو گرديد و از اين نظر نسخه دوم نَفْس نبوى، على(عليه السلام) از هر جهت نسخه مطابق اصل است و در مراحل زيادى با هم تطابق پيدا نموده اند. در آن لحظه كه اميرمؤمنان (ع) از پاك كردن لفظ «رسول اللّه» امتناع ورزيد، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) رو به على(عليه السلام) كرد و از آينده على(عليه السلام) كه وضع او با وضع پيامبر (ص) كاملاً مشابه خواهد بود، چنين خبر داد: فرزندان اين گروه، تو را به چنين امرى دعوت مى نمايند و تو با كمال مظلوميت به چنين كارى تن مى دهى.(4) اين مطلب در خاطره على(عليه السلام) باقى ماند تا اين كه جريان جنگ صفين پيش آمد و پيروان ساده لوح اميرمؤمنان (ع) تحت تأثير ظاهرسازى هاى فريبنده سربازان شام (كه تحت سرپرستى معاويه و عمروعاص با على عليه السلام جنگ مى كردند) قرار گرفته و حضرت را واداشتند تن به صلح دهد. براى نوشتن صلح و قرارداد، انجمنى ترتيب دادند. عبيداللّه بن ابى رافع دبير اميرمؤمنان (ع) از طرف آن حضرت مأموريت يافت صلح نامه را چنين بنويسد: «هذا ما تقاضى عليه أمير المؤمنين علي». در اين لحظه عمروعاص، نماينده رسمى معاويه و سربازان شام رو به دبير على(عليه السلام)كرد و گفت: نام على و نام پدر او را بنويس؛ زيرا اگر ما او را رسماً اميرمؤمنان مى دانستيم هرگز با او از درِ نبرد وارد نمى شديم. در اين باره سخن به طول انجاميد، اميرمؤمنان (ع) حاضر نبود بهانه دست دوستان ساده لوح بدهد، پاسى از روز با طرفين كشمكش داشت تا اين كه به اصرار يكى از افسران خود، اجازه داد لفظ اميرمؤمنان را پاك كند، سپس فرمود: «اللّه أكبر، سنّة بسنّة». و داستان حديبيه و يادآورى پيامبر را براى مردم بازگو كردند.(5) پی نوشت ها: 1 . طبرسى، مجمع البيان، ج10، سوره منافقون. 2. جامع الأخبار(للشعيري)، ص: 183. 3 . مفيد، ارشاد، ص 61؛ اعلام الورى، ص 106؛ بحارالأنوار، ج20، ص 368. طبرى در اين قسمت دچار اشتباه شده و نوشته است كه خود پيامبر (ص) نام خود را نوشت و ما در اين قسمت به طور گسترده در كتاب «در مكتب وحى» سخن گفته ايم. 4. كامل ابن اثير، ج2، ص 138 و بحارالأنوار، ج20، ص 353. 5 . كامل ابن اثير، ج3، ص 162. كتاب «دوست نماها» آيت الله العظمي سبحاني، ص، 37-29 منبع:حوزه 211008