بعد از پیروزی انقلاب اسلامی علم الهدی منشأ فعالیتهای مختلفی بود که تأسیس بسیج، مجاهدت در جهاد سازندگی تأسیس سپاه هویزه و شرکت در تسخیر لانه ی جاسوسی امریکا همراه با سایر دانشجویان پیرو خط امام از جمله این مجاهدتها میباشد. شهید که دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشتهی تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهههای دفاع حق علیه باطل شتافت و در حالی که در حلقه محاصره دشمن در هویزه به اتفاق هم رزمان خود گرفتار شده بود، تا آخرین قطرهی خون به دفاع از ایران اسلامی پرداخت و به دیدار پروردگارش نایل آمد.
در ادامه برای آشنایی با ویژگیهای شخصیتی شهید مجاهد "حسین علم الهدی" متن زیر را بخوانید.
سال 58 در ایامی که هنوز امام در قم بود پنج نفری رفتیم خدمت ایشان. هماهنگ کردیم هر کداممان بخشی از مشکلات خوزستان را خدمتشان عرض کنیم. در اهواز چند بار تمرین کردیم که حتی زمان هر کداممان بیش از دو دقیقه نشود.
مشرف شدیم قم و محضر امام ... جذبه امام اما همهمان را گرفت و زبانمان بند آمد.
حسین عجیب به خودش مسلط بود. تا فهمید ما قفل کردهایم خودش شروع به صحبت کرد. دقیقا ده دقیقه، همه مطالب دوستان و سرخط مشکلات خوزستان. شاید اگر حرفهای امام را مسئولین گوش داده بودند امروز خوزستان ...
سالهای بعد اما خوزستان بهشت ایران شد. استان پرپر شدن لالههای راست قامت.
(برادر رشیدی، ص 66)
**
غروب 31 شهریور 59 خبر رسید صدام به خرمشهر حمله کرده است. مردم خبر نداشتند. همان شب در مسجد جزایری سخنرانی پرشوری کرد و برای اطلاعرسانی به همه مردم شهر پیشنهاد داد بعد از نماز راهپیمایی کنند. بعد از سی سال هنوز صداش تو شهر میاد که فریاد میزد:
«امشب شب عاشوراست؛ کسانی که میخواهند با اباعبدالله (ع) باشند باید فوری تصمیم بگیرند ...»
چند اتوبوس نیرو همان شب روانه خرمشهر کرد.
(امشب شب عاشوراست، ص 73)
**
با شروع جنگ، شهر تعطیل شد. از همان 31 شهریور تلاش کرد مساجد را فعال کند. حسین آن روز «ستاد مقاومت مساجد» را آفرید.
در هر مسجد سه نفر را مامور کرد: یک دانشجو، یک دانش آموز از شاگردان کلاس و یکی هم از ساکنان محله. چند اسلحه از پادگان تهیه شد و دوستانی که سربازی رفته بودند برای دیگران کلاس آموزش اسلحه گذاشتند.
سید حسین حکم ماموریت همه را نوشت و روز اول مهر 59 به مساجد محلهها اعلام شد.
(راوی: دکتر عبدالرسول پور عباس)
**
در شبیخونهای شبانه هر نفر 25 تا 30 کیلو بار حمل میکرد: یک مین ضد تانک، اسلحه، چند خشاب و مقداری آذوقه با 50-40 کیلومتر پیاده روی. چند مین کارمیگذاشتیم و برمیگشتیم.
یکی دو وانت بیشتر نداشتیم که آن هم چندان به کار نمیآمد.
عجیب بود کسی در آن عملیاتهای ایذایی شهید نشد.
(یک وانت، ص 98 و علیرضا جولا، عملیات ایذایی (شبیخون)، ص 97؛ حسن سکی، مینگذاری، ص 99)
**
اوایل، صدام مرتب به اهواز موشک میزد. حسین با یک تیم صد نفره روزها در دبیرستان شریعتی به مجروحان رسیدگی میکردند و شبانه به عراقیها شبیخون میزدند. آفتاب نزده همهشان اهواز بودند.
بعضی شبها شبیخونها نتیجهای نداشت. حسین با سیره و تاریخ پیامبر (ص) ما را دلداری میداد. چنان به تاریخ مسلط بود انگار همین الان از کتابخانه درآمده است. میگفت: ما وظیفه داریم به تکلیفمان عمل کنیم، چه به نتیجه برسیم چه نه. پیامبر اکرم (ص) اگر شکست هم میخورد بازدست بردار نبود.
آرایش نظامی نیروهایش را هم از جنگ احد گرفته بود!
(برادر مختاربند، انجام تکلیف، ص 76 و 116)
**
چنان سخنران قهاری بود که آیه الله خامنهای با حسین هر جا میرفت میگفت حسین به جایش سخنرانی کند.
چنان به او علاقه داشت و از تسلطش به قرآن لذت برده بود که وقتی خبر شهادتش را شنید بیاختیار یاد حافظان شهید صدراسلام افتاده بود. این را خود آیت الله خامنهای در یک برنامه تلویزیونی برای همه مردم ایران تعریف کرد.
(مقام معظم رهبری، خاطره آیه الله خامنهای، ص 78؛ شهادت حافظان قرآن، ص 121)
**
خیلی تبلیغات میشد که عشایر عرب خوزستان با صدام بستهاند.
حسین هماهنگ کرد شبانه و طی سه چهار روز 1000 نفر از عشایر عرب روز 5 دی 59 با امام دیدار و بیعت کردند. این هزار نفر را چند روز و نیمه شب تا اذان صبح جمعه کردند و با سی اتوبوس به اهواز و بعد با قطار به تهران فرستادند. در آن وانفسای سوخت و تدارک اتوبوس که کل منطقه در تیررس عراقیها بود این هم شد یکی دیگر از شاهکارهای حسین.
(دیدار عشایر با امام خمینی، ص 42 و 101؛ سید حسین در روستاهای هویزه، ص 101؛ پس از دیدار امام امت (ره)، ص 104.)
**
آخرین عکس شهید علم الهدی و جمعی از بسیجیان که چند روز قبل از عملیات، به همراه عشایر به زیارت امام خمینی (ره) رفتند. این تصویر در کنار حرم حضرت معصومه (ع) گرفته شده است.
**
با اینکه میشد فرمانده سپاه اهواز یا حتی خوزستان باشد بعد از شهادت اصغر گندمکار به هویزه آمد. خیلی دوستش داشت. میگفت نسلها باید بیاید تا فرزندی مثل اصغر به دنیا بیاید.
پرسیدم چرا آمدی هویزه؟ گفت تا الان نهج البلاغه را به صورت نظری تدریس میکردم، حالا آمدهام آن را به طور عملی امتحان بدهم.
(فرماندهی سپاه هویزه، ص 81)
**
جاده هویزه – سوسنگرد شبیه جاده مرگ شده بود. ماشینها تا میشد گاز میدادند ترکش و خمپاره نوش جان نکنند، حسین اما با وانت یا هر ماشین دیگهای بودیم نگه میداشت روستاییها را سوار میکرد و هر جا هم مقصدشان بود آنها را میرساند. میگفت ما برای نجات همینها داریم میجنگیم.
(برادر جولا، جاده مرگ، ص 84؛ برادر ساکی، خدمت به مردم، ص 86)
**
حسین دنبال یک نفر میگشت که در شناساییها کمک کارش باشد. گفتم فقط یک نفر هست آن هم به قدری توانمند که با چشم بسته و با بو کشیدن میتواند بگوید کجایی!
گفت: خب پس معطل چی هستی؟ زود برش دار بیار.
گفتم: طرف قاچاقچیه و دشمن ما! چطور بیارمش؟
اصرار کرد و همان شب به منزلشان رفتیم. بحث مفصلی شد و در نهایت او را راضی کرد. آخر دست هم کلت خودش را دو دستی به او داد. گفت فردا میام با همین به طرفتان شلیک میکنم!
حسین گفت تو برادر مایی و هرگز ...
شبهای بعد در تمام شناساییها همراه و کمک جدی ما بود و مدتی بعد از حسین شهید شد.
(از قاچاق تا شهادت، ص 100)
**
عملیات 15 دی دو روز خوب پیش رفت.
روز اول برای اولین بار 800 عراقی اسیر شدند و پیشرویها هم بیشتر از برنامهریزیها بود اما گروهی که قرار بود از خرمشهر عملیات کنند نتوانستند خودشان را برسانند. همین باعث حسین و یارانش در هویزه محاصره شوند.
(عملیات 15 دی، ص 111)
**
قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاکریز پیدا شد و یک تانک دیگر با گلوله حسین به آتش کشیده شد.
پیدا بود که از همه افراد گروه فقط روزعلی و حسین زنده ماندهاند.
حسین از جا کنده شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. تانک ها هم ما را ندیده بودند. پیشروی تانکها دوباره شروع شد. حسین پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلولهاش را شلیک کرد. دود غلیظی از تانک بلند شد.
تانک دیگری با سماجت شروع به پیشروی کرد. روزعلی که آر.پی.جی را آماده کرده بود، از خاکریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانک به آتش کشیده شد و چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رها کرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند. گلولهها خاکریزش را به هوا بردند. گرد و خاک کمی فرو نشست، توانستیم اول آر.پی.جی و سپس حسین را ببینیم.
جسد حسین پشت خاکریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یکی از تانکها به چند متری حسین رسیده بود و میرفت که از روی پیکر حسین عبور کند.
(شهادت حماسی حسین، ص 112)
**
به شاگردانم سفارش و تاکید میکنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند. این را در وصیتنامهای که چند روز قبل به من داده بود، خواندم. حسین البته آن روزها هنوز زنده بود.
(وصیتی برای شاگردان، ص 114)
**
حسین را از روی قرآنش شناسایی کردند. روی سوره حشر قطرات خون و ترکش به یادگار گذاشته گویا در لحظات آخر هم همانند اولیای خدا داشته این سوره را تلاوت میکرده است. خیلی این سوره را دوست داشت.
بقیه یادگارهایش در کوله پشتیاش بود که نیروهای صدام همه چیز را در طول مدت 18 ماه اشغال هویزه از بین بردند. حیف...
(سوره حشر، ص 117) و (کوله پشتی حسین، ص 122)
**
خبر شهادت حسین تایید شد. همان شب آیت الله خامنهای به منزلشان در اهواز آمد.
برایشان گفتند: چند وقت قبل مادر حسین رفته بود خبر شهادت رضا پیرزاد را به مادرش بدهد. قرآنی به دست او داده و پس گرفته بود. بعد هم گفته بود: خدا همین طور رضای شما را که امانتش بود پس گرفت.
حالا اما حسین امانتی را از خدا پس گرفته بود و مادر کوه بود؛ راست قامت و استوار.
(امانت الهی، ص 119)
**
خبر شهادت "حسین علم الهدی" که به امام (ره) رسید، با گریه دستشان را بالا بردند و گفتند: "خدایا این شهدای ما را قبول کن."
(برادر محسن رضایی، اشک امام، ص 121)
منبع:دفاع پرس