پس از مرگ معاویه و قدرت یافتن یزید، جامعۀ اسلامی با چالش آشکارتری در ارتباط با مشروعیت حکومت مواجه شد. بیعت نکردن دو شخصیت سرشناس با پسر معاویه (یزید)، مشخصۀ عمدۀ آن این چالش بود؛ امام حسین فرزند علی (ع) و رسول خدا (ص) و عبدالله فرزند زبیر یکی از صحابی رسولالله (ص) و نوادۀ ابوبکر و خواهرزادۀ عایشه همسر پیامبر (ص)؛ اما مخالفت این دو شخصیت با خلافت یزید از هرجهت متمایز بود.
خلافت یزید پس از پدرش معاویه که به تعبیری آغاز سلطنت و حکومت موروثی در اسلام بود، میان اعراب حجاز و عراق که برخلاف شام و ایران با این شیوه مأنوس نبودند با نوعی مخالفت و مقاومت روبهرو شد. بهویژه که از نظر باقیماندگان مهاجر و انصار و بزرگزادگان صحابه و سایر ساکنان حجاز و عراق، یزید شایستگی لازم برای تصدی منصب خلافت را نداشت.
بدیهی بود که حکومت پسر معاویه با عدم اقبال این گروه از مسلمانان روبهرو شود. در این میان، بزرگزادگان صحابه خود را از دیگران سزاوارتر میدیدند که با شیوۀ جدید و بدعتآمیز (حکومت موروثی) مخالفت ورزند. بهویژه که در صورت کنار رفتن یزید نظرها الزاماً متوجه آنان میشد.
از طرفی تثبیت حکومت یزید درگرو بیعت این بزرگزادگان و به تبع آنان دیگر مسلمانان حجاز و عراق بود. اهمیت این ناحیه از امپراتوری اسلامی نه فقط به وسعت زیاد سرزمینهای آن، بلکه از آنجهت بود که خاستگاه و پایگاه آغازین اسلام و مرکز حکومت پیامبر و خلافت خلفای راشدین بود.
از نظر یزید عدم بیعت این بزرگان حکومت فرزند معاویه را بدون تضمین و ثبات در معرض نابودی قرار میداد
در این شرایط بیعت بزرگان و بزرگزادگان حجاز و عراق با یزید به معنای تباهشدن پایگاه خانوادگی و حیثیت و شرافت دینی آنان بود؛ درحالیکه از نظر یزید عدم بیعت این بزرگان حکومت فرزند معاویه را بدون تضمین و ثبات در معرض نابودی قرار میداد؛ لذا هر دو گروه باید برای موجودیت خویش مقاومت و مبارزه میکردند. دامنۀ این مبارزات و مقاومتها، هولناکترین فجایع نیمۀ دوم قرن اول تاریخ اسلام چون فاجعۀ کربلا، فاجعۀ حرّه و ویرانی کعبه را به همراه داشت.
در میان بزرگزادگان صحابه دو شخصیت بارزتر و شاخصتر از دیگران بودند. در نتیجه اهتمام یزید بیشتر بر بیعت گرفتن از آن دو بود؛ یعنی حسین بن علی (ع) و عبدالله بن زبیر. در این راستا هر دو نفر آنان سختترین مقاومتها را در برابر یزید از خود نشان دادند که بهرغم وجود تشابه زیاد در مبارزات آن دو، نکاتی قابلملاحظه وجود دارد که از وجوه افتراق و اختلافشان به شمار میرود.
بیتردید یکی از مؤثرترین روشها برای تحلیل یک حرکت، قیام، یا یک اقدام تاریخی، مقایسه آن با حرکتهای مشابه و بهویژه همزمان است تا وجوه تمایز و تفاوت و افتراق و درنتیجه ویژگیهای بارز حرکت موردنظر آشکارتر گردد.
حسین بن علی (ع) و عبدالله بن زبیر پس از مرگ معاویه در قضیۀ بیعت با یزید در موقعیت مشابهی قرار داشتند؛ بنابراین برحسب مدارک و روایات اهتمام یزید بیشتر بر بیعت این دو نفر بوده است. مسلماً مقایسۀ مواضع، رفتار و چگونگی رویارویی هریک با قضیه بیعت، ما را در شناخت بهتر شخصیت، اهداف، انگیزهها و ارزیابی قیام هرکدام یاری خواهد کرد.
مرگ معاویه و مسئلۀ بیعت با یزید
یزید پس از مرگ معاویه و استقرار بر جای پدر، نامهای به مدینه فرستاد که همزمان خبر مرگ معاویه و مأموریت ولید بن عقبه مبنی بر گرفتن بیعت از عبدالله بن زبیر و حسین بن علی (ع) را ابلاغ میکرد.
پس از آنکه ولید نامه را دریافت کرد کس فرستاد و هر دو را که در آن هنگام در مدینه بودند نزد خویش فرا خواند. ابو مخنف آورده است که هر دو در مسجد مدینه نشسته بودند[۱] که فرستادۀ ولید آمد و از آنان خواست تا نزد ولید بروند، درحالیکه هر دو دانستند که ولید برای چه منظوری احضارشان کرده است. ابن زبیر از حسین بن علی (ع) پرسید چه تصمیمی داری و حسین (ع) جواب داد همین ساعت جوانانم را جمع میکنم و نزد او خواهم رفت؛ و چون به دارالاماره رسیدم از آنان میخواهم آنجا را محاصره کنند. سپس داخل خواهم شد. ابن زبیر گفت از اینکه داخل شوی بر تو میترسم و حسین (ع) گفت داخل نخواهم شد مگر اینکه قادر باشم دفع او کنم و سپس همانگونه که گفته بود عمل کرد. چون به نزد ولید رفت در مجلسی که مروان نیز حضور داشت از او خواسته شد تا با یزید بیعت کند و او عنوان کرد که چون بیعت امثال من در نهانی کفایت نمیکند، وقتی در میان مردم آمدی و آنان را به بیعت فرا خواندی، مرا نیز بخوان تا کار یکجا صورت گیرد. ولید پذیرفت. مروان که ظاهراً به خوی و مرام حسین بن علی (ع) بیشتر آگاه بود به ولید توصیه کرد که نگذارد حسین (ع) خارج شود مگر اینکه بیعت کند، یا گردنش را بزند. حسین (ع) برخاست و گفت: «ای پسر زن کبود چشم، تو مرا میکشی یا او؟ به خدا قسم دروغ گفتی و اشتباه کردی» و پس از این برخورد تند و خشمگینانه به خانه رفت.[۲]
از طرفی عبدالله بن زبیر به خانه رفت و از رفتن به نزد ولید تعلل میکرد. فرستادگان ولید پیوسته به خانه او در رفتوآمد بودند تا اینکه برادرش جعفر بن زبیر را به نزد ولید فرستاد؛ و او به ولید گفت امروز را دست از عبدالله بازدارید، فردا خودش خواهد آمد. چون روز به پایان رسید عبدالله بن زبیر به همراه برادرش جعفر از بیم تعقیب نیروهای ولید شبانه و از بیراهه به مکه گریخت.[۳] ابن زبیر چون به مکه رسید به خانه خدا پناهنده شد و گفت من پناهندهام.[۴]
به استناد روایات او یک روز قبل از حسین بن علی (ع) از مدینه خارج شده است و قاعدتاً از آن جهت که از ترس تعقیب نیروهای ولید سریعتر حرکت کرده و هم بدان جهت که دو نفر مرد بودند و بهصورت کاروانی حرکت نکردهاند، قبل از امام حسین (ع) به مکه رسیده است.
حسین بن علی (ع) برخلاف ابن زبیر همراه با فرزندان برادران و برادرزادگان و بیشتر افراد خاندان خویش به جز محمد ابن حنفیه[۵] از مدینه خارج و از طریق اصلی عازم مکه شد.[۶] او حتی توصیۀ مسلم بن عقیل مبنی بر رفتن از جادۀ فرعی را (همانگونه که ابن زبیر رفته بود) نپذیرفت.[۷]
این از اولین وجوه افتراق در حرکت این دو شخصیت برجستۀ جامعه اسلامی به سال ۶۰ هجری است که در روایات مزبور بهروشنی بیان شده است. مخالفت هر دو با خلافت یزید امری غیر قابل انکار است و اصرار یزید بر بیعت هر دو نفر گویای موقعیت مشابه هر دو است؛ لکن یکی از رودررو شدن با دشمن و اظهار عقیده و نظر خویش بهطور صریح استنکاف میکند و بهسبب مساعد نبودن شرایط از بیان صریح عقیدۀ خویش با مردم نیز امتناع میکند؛ درحالیکه دیگری با اظهار صریح عقیده و نظر خویش هم رودرروی دشمن و هم در میان مردم، درواقع موضع خود را که برخاسته از اصول و مبانی ایمان و عقیدهاش است را بیان و راه عدول از آن اصول و مبانی را بر خود مسدود میکند. این استنباط، هنگامی بهتر درک میشود که در نظر بیاوریم مدینه که این هر دو در آنجا به سر میبردند، اصلیترین پایگاه صحابۀ رسول خدا بوده و بیش از سایر مراکز و مناطق امپراتوری اسلامی، صحابه و تابعین بزرگ را در خود جایداده است؛ بدون تردید مسلمانان در سایر مراکز چشم به مواضع و برخورد بزرگان اسلام در برابر خلافت یزید دوخته بودند.
انگیزۀ ابن زبیر از اینگونه عبادتها لازم است به خاطر بیاوریم که یکی از عوامل و بلکه اصلیترین عاملی که مردم بهویژه مردم حجاز و عراق خلافت یزید بن معاویه را پس از پدرش مورد سؤال و تردید قرار داده بودند پایبند نبودن او به احکام شریعت بود
انگیزۀ ابن زبیر از روی آوردن به عبادت و علت بیزاری مردم از یزید
ابن زبیر هنگامیکه به مکه رسید به خانۀ خدا پناهنده شد و خود را عائذ البیت خوانده مشغول عبادت شد.[۸] توجه به روایاتی که خبر از عبادتهای طاقتفرسای ابن زبیر میدهد بسیار حائز اهمیت است. اگرچه برخی روایات گاه اغراقآمیز و غیرقابلباور است، لکن آنچه محل تردید نیست اینکه روی آوردن ابن زبیر به عبادت چندان افراطآمیز و خارج از عرف و عادت بود که در چشم مردم و سپس راویان تا این حد اغراقآمیز شده است. ذکر دو سه روایت از دهها روایت منقول در این زمینه خالی از ضرورت نیست.
از عمرو بن دینار نقلشده که گفت نمازگزاری بهتر از ابن زبیر ندیدم.[۹] او همچنین گفته است که ابن زبیر روزگارش را به سه بخش تقسیم میکرد، یکشب تا صبح در قیام بود، یکشب تا صبح در رکوع بود و یکشب تا صبح در سجود[۱۰] گفتهشده است روزههای طاقتفرسا میگرفت، چنانکه از جمعه تا جمعه روزه میگرفت[۱۱]؛ و نیز گفتهاند چهل سال لباس از تن خویش بیرون نیاورد[۱۲] (ظاهراً کنایه از اینکه از زنان دوری کرده و نیاز به غسل نداشته است). سیوطی آورده که هیچ عبادتی نبود که مردم از انجامش عاجز باشند مگر اینکه ابن زبیر آن را انجام میداد.[۱۳]
دربارۀ انگیزۀ ابن زبیر از اینگونه عبادتها لازم است به خاطر بیاوریم که یکی از عوامل و بلکه اصلیترین عاملی که مردم بهویژه مردم حجاز و عراق خلافت یزید بن معاویه را پس از پدرش مورد سؤال و تردید قرار داده بودند پایبند نبودن او به احکام شریعت بود؛ چنانکه به گفتۀ یعقوبی وقتی خلافت یزید مطرح شد عبدالله بن عمر (بهرغم روحیه سازشکارانهاش) گفت: «با کسی بیعت کنیم که با میمون و سگ بازی میکند، شراب مینوشد و آشکارا مرتکب فسق میشود.»[۱۴] و همو آورده که چون معاویه از زیاد بن ابیه خواست تا برای پسرش یزید از مردم کوفه بیعت بگیرد زیاد قاصدی بهسوی معاویه فرستاد تا بگوید: «وقتی مردم را به بیعت با یزید دعوت میکنیم میگویند او با سگها و میمونها بازی میکند و لباس رنگین میپوشد و همیشه شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند، درحالیکه حسین بن علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر در میان مردماند.»[۱۵]
در شرایطی که مردم خلیفۀ مطرحشده را به علت عدم تقید به شریعت و لاابالیگری و بیبندوباری، لایق و شایستۀ بیعت نمیدانستند، بدیهی بود که در میان چهرههای مورد قبول مردم آنکه به زهد و عبادت و تقوا شهرهتر بود بهتر و بیشتر شانس مقبولیت در میان مردم را خواهد داشت و این امری است که ابن زبیر از آن غافل نبود. البته قابلانکار نیست که زهد و تعبد تصنعی معمولاً از دید مردم ریزبین پنهان نخواهد ماند؛ لذا بسیاری روایات اشاره دارد به اینکه کم نبودهاند افرادی که رویۀ ابن زبیر در عبادتهای طاقتفرسایش را برخاسته از نیت جذب و جلبتوجه و رضایت مردم و درنتیجۀ قبض خلافت دانستهاند.
ابن عباس زمانی که به دست ابن زبیر به طائف تبعید شد در توصیف اعمال او میگفت: «پسر زبیر با عمل آخرت دنیا را طلب میکند. در حالی پوست بز میپوشد که زیر آن دلهای سگان و گرگان نهفته است.»[۱۶] یعقوبی نیز آورده است که چون عبدالله بن عمر بر جسد مصلوب ابن زبیر گذشت گفت: «ای ابا خبیب پیوسته از آن زمان که به اشتران سیاه و سفید پسر حرب [معاویه] خیره شده بودی و تو را شیفته کرده بودند از چنین روزی میترسیدم.»[۱۷]
پناه بردن به خانه خدا و هتک حرمت حرم
امام حسین (ع) چون به مکه رسید در شعب علی (ع) منزل گرفت و مردم گروه گروه به نزد او میآمدند و گرد او حلقه میزدند؛ این در حالی بود که قبل از آمدن حسین بن علی (ع) بر عبدالله بن زبیر گردآمده بودند؛ و روی آوردن مردم به حسین بن علی (ع) برای پسر زبیر بسیار ناراحتکننده و سخت بود.[۱۸]
اگرچه حسین (ع) از مدینه به مکه رفت و چند ماهی در آنجا رحل اقامت افکند، لکن قدر مسلّم آن است که از پناه بردن به خانۀ خدا و استفاده کردن از حرمت حرم سخت امتناع کرده است. روایت و سندی نیز که او خود را عائذ البیت خوانده باشد در دست نیست، بلکه روایات متعدد دلالت دارند که آن حضرت قصد رفتن داشت و ماندن در مکه را با چنین شرایطی مکروه میداشت. بلاذری از ابی مخنف نقل کرده که ابن سعید المقری گفت: حسین (ع) را میان دو نفر دیدم، درحالیکه به مسجد پیامبر داخل میشد، شنیدم که میگفت: لا ذعرت السوام فی وضع الصب ح مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم اعطی مخافه الموت ضمیا و المنایا یرصدنی ان احیدا[۱۹]
از اینکه در روشنایی صبح شتران رهاشده [حوادث] به کدام جهت روند باکی ندارم؛ آنگاهکه ترس از مرگ ذلت برایم بیاورد؛ و حال آنکه مرگ همچنان در کمین من است، از عزم خویش باز نخواهم گشت.
روایات بسیاری در دست است که تصریح میکنند افرادی چون عبدالله بن مطیع عدوی، عمر بن عبدالرحمان بن الحارث المخزومی، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس و حتی عبدالله بن زبیر به او پیشنهاد کردند که مکه را ترک نکند و به کوفه نرود[۲۰]؛ لکن او پس از اینکه نپذیرفته است اشاره کرده به کبوتران حرم که اگر در لانۀ کبوتری از این کبوتران باشم مرا خارج خواهند کرد و تصمیمشان را در مورد من عملی خواهند ساخت؛ و تصریح میکند که از نظر او اگر یکقدم دورتر از حرم کشته شود بهتر است که یکقدم نزدیکتر به حرم.[۲۱]
روایتی از قول فرزدق نقلشده که گفت: «در هشتم ذیالحجۀ سال ۶۰ هجری که در حال خارج شدن از مکه بودم با حسین (ع) ملاقات کردم و به او گفتم چرا عجله میکنی و او جواب داد اگر عجله نکنم مرا خواهند گرفت.»[۲۲] این روایت میرساند که خارج شدن حسین (ع) از مکه در زمان حج برای پیشگیری از هتک حرمت حرم بوده است و حتی به روایت ازرقی، ابن عباس به این دلیل مانع از رفتن حسین (ع) نشده است که حسین (ع) به او گفته است: «اگر در کجا و کجا کشته شوم بیشتر دوست دارم از اینکه حرمت حرم بهوسیله من از میان برود.»[۲۳]
آنچه بههرحال غیرقابلتردید است اینکه حسین (ع) خود را موظف و مکلف به حفظ حرمتها و مقدسات میدانست. این نکته بسیار حائز اهمیت است که او با اینکه راه و هدف خویش را مقدس میشمرد، ولی قائل به این منطق نبود که برای هدف مقدس میتوان مقدسات را هزینه کرد. شاید یکی از اساسیترین تفاوتها در قیام حسین بن علی (ع) و حرکت عبدالله بن زبیر این نکتۀ بهظاهر ساده و درواقع مهم باشد. توجه به بعضی روایات اهمیت این امر را آشکارتر میسازد. ابو مخنف آورده است که در آخرین گفتوگویی که میان حسین و ابن زبیر واقع شد، ابن زبیر از او خواست تا در مکه بماند. حسین (ع) گفت: پدرم به من گفته است که در مکه قوچی خواهد بود که حرمت آن را میریزد و نمیخواهم آن قوچ من باشم.[۲۴]
شبیه به این روایت با تفاوت و اختلافاتی اندک، متواتر نقلشده است.[۲۵] اگر اینگونه روایات نیز مخدوش باشد، لکن تردید نیست که وجود اینگونه روایات پرده از حقیقتی برمیدارد و آن اینکه این احتمال منطقی و عقلی وجود داشته که پناهنده شدن فردی چون پسر زبیر به خانه خدا، یزید و عمال او را از حمله به حرم و شکستن حرمت آن باز نمیدارد. همانگونه که حسین بن علی (ع) با صراحت بدان اشارهکرده بود.[۲۶] این واقعیت فقط در نظر حسین (ع) متجلی نبود، بلکه همانگونه که یاد شد، احتمال عقلی و منطقی عکسالعمل شخصی مثل یزید به همین دلیل ابن زبیر را در شکسته شدن حرمت حرم دخیل میدانست. یعقوبی آورده است که چون پسر عمر بر جسد مصلوب ابن زبیر گذشت، گفت: «ای ابا خبیب اگر سه چیز در تو نبود من میگفتم: تو؛ تو. اول الحاد تو نسبت به حرم، دوم سبقت گرفتنت در فتنه و سوم بخل ورزیدنت.»[۲۷]
پسر زبیر گرچه از رفتن حسین (ع) خشنود بوده و با صراحت و بعضاً غیر مستقیم آن حضرت را در رفتن به عراق توصیه میکرد، لکن گاهی از بیم آنکه مبادا حسین (ع) از سخنانش بدگمان شود از ماندن او نیز سخن به میان آورده است.
عوامل و انگیزههای ماندن در مکه و خارج شدن از آن
نکتۀ قابلملاحظهای که باید یادآور شد اینکه در نظر مردم ناراضی از خلافت یزید قطعاً حسین بن علی و عبدالله بن زبیر هر دو از شخصیتهای خوشنام و برای خلافت اصلح و ارجح بودند؛ لذا حسین بن علی (ع) تنها رقیب جدی برای پسر زبیر شناخته میشد، بهویژه که هم به جهت شرافت خانوادگی و نسب بر پسر زبیر برتری داشت و هم از آن نظر که قبل از او پدر و برادرش برای مدتی هرچند کوتاه زمام خلافت را در دست داشتند، موقعیت بهتری نسبت به پسر زبیر در میان مردم دارا بود. از طرف دیگر نباید فراموش کرد که خاطرۀ جنگ جمل کینۀ دیرینۀ پسر زبیر را نسبت به آل علی پیوسته تازه میکرد. با در نظر گرفتن مجموع این شرایط اهمیت این قضیه روشن خواهد شد؛ زمانی که پسر زبیر به مکه رسیده بود مردم به او توجه داشتند و چون چند روز بعد حسین بن علی به مکه رسید، گروه زیادی ورود او را غنیمت شمرده، بر او گرد آمدند و در نمازها به او اقتدا میکردند. این امر برای ابن زبیر نمیتوانست خوشایند باشد و از اینرو کراهت شدید او را از حضور حسین بن علی (ع) میتوان دریافت. اگرچه عبدالله ابن زبیر به نزد حسین (ع) آمد و شد داشت و حتی به روایت ابن اعثم در نمازها به او اقتدا میکرد و به سخنانش گوش فرا میداد، لکن میدانست که با وجود حسین (ع) کسی به بیعت با او رغبت نمیکند[۲۸]؛ از اینرو حضور حسین (ع) برای ابن زبیر در مکه سخت و به تعبیر ابی مخنف، وجود حسین در نظر او ناگوارتر از هرکس بود.[۲۹]
با این وصف بدیهی است که برای ابن زبیر بسیار مطلوب بود که حسین بن علی (ع) از مکه خارج شود تا از یکطرف حجاز برای او خالی شود و از طرف دیگر چنانکه حسین قربانی سستعهدی و بیوفایی مردم عراق شود (امری که کاملاً قابل پیشبینی بود) او تنها مدعی خلافت در برابر یزید باشد. این نکته را مسعودی چنین بیان میکند که برای ابن زبیر چیزی دلپسندتر از آن نبود که حسین (ع) از مکه بیرون شود؛[۳۰] و ابوالفرج اصفهانی آورده که برای عبدالله ابن زبیر امری ناگوارتر از آن نبود که حسین در حجاز بود و چیزی برایش محبوبتر از رفتن حسین به عراق نبوده است[۳۱] ابن اعثم نیز آورده که ابن عباس به حسین (ع) گفت: اکنون مردم به پسر زبیر توجه ندارند و چون تو خارج شوی به او روی میآورند.[۳۲] روایت ابوحنیفه دینوری چنین است که ابن زبیر میدانست مادامیکه حسین (ع) در مکه باشد مردم به او توجهی نخواهند کرد.[۳۳] ابو مخنف همچنین آورده که حسین (ع) نیز فرموده است که این مرد (ابن زبیر) از دنیا چیزی بهتر دوست ندارد از اینکه من به عراق بروم؛ زیرا میداند با وجود من چیزی از خلافت نصیب او نخواهد شد و مردم با وجود من به او روی نخواهند آورد.[۳۴]
با وجود این روایات و بسیاری از این قبیل که برای رعایت اختصار از نقل آن خودداری میشود، سندی در دست نیست که خارج شدن حسین (ع) را با حضور پسر زبیر در مکه مربوط دانسته باشد. از طرفی روایات دوگانه که از برخورد عبدالله بن زبیر با حسین بن علی (ع) نقل شده است، گواه بر این حقیقت است که پسر زبیر گرچه از رفتن حسین (ع) خشنود بوده و با صراحت و بعضاً غیر مستقیم آن حضرت را در رفتن به عراق توصیه میکرد، لکن گاهی از بیم آنکه مبادا حسین (ع) از سخنانش بدگمان شود از ماندن او نیز سخن به میان آورده است. از او نقل شده است که حسین (ع) میگفت: اگر من مانند تو پیروانی در عراق داشتم در رفتن به آنجا درنگ نمیکردم.[۳۵] همچنین نقل شده است که میگفت اگر در مکه بمانی گرد تو جمع خواهیم شد و تو را کمک خواهیم کرد. عبدالله بن عباس از نیت ابن زبیر پرده برمیدارد، آنجا که سعی کرد حسین (ع) را از رفتن به عراق باز دارد و موفق نشد، هنگام بازگشتن چون به ابن زبیر برخورد کرد گفت:
یا لک من قبره بعمری خلأ لک الجو فبیضی و اصفری
و نقری م آ شئت ان تنقری هذا حسین خارجا فاستبشری[۳۶]
ای پرستو که در خانهای، فضا برای تو خلوت شد، پس تخم بگذار و چهچه بزن و هرچه میخواهی دانه برچین؛ زیرا این حسین است که خارج میشود؛ پس شادمان باش.
تعامل با خویشان، یاران و دشمنان و نتیجۀ قیام
حسین (ع) درحالیکه به شرایط خود، اهداف ابن زبیر و موقعیت و خواستههای یزید واقف بود از مکه خارج شد و به سوی عراق رفت. او در حالی به طرف کوفه میرفت که از او دعوت کرده و او را وعده داده بودند که یاریاش کنند. هنگامیکه از مکه خارج شد به جز خویشاوندان و یاران اندکش کسی او را همراهی نمیکرد. شایان ذکر است گروهی نهچندان زیاد از بدویان در راه مکه به کوفه به امید اینکه مردم کوفه در اطاعت امام خواهند بود به او پیوستند؛ لکن در منزل زباله، حسین (ع) اعلام کرد از کوفه خبر رسیده که شیعیان ما را بییاور گذاشتند. هرکس از شما میخواهد بازگردد، که حقی بر او نداریم. روایات تصریح میکند که حسین (ع) این سخن را از آن جهت گفت که نخواست با وی بیایند در حالی که ندانند کجا میروند؛ زیرا میدانست وقتی معلومشان کند جز کسانی که میخواهند جانبازی کنند و با وی بمیرند همراهش نخواهند رفت.[۳۷]
این روایت ابن قتیبه اگر صحیح باشد که مسلم بن عقیل قبل از اینکه کشته شود از عبیدالله بن زیاد خواست تا وصیت کند و به عمر بن سعد گفته است که به حسین (ع) نامه بنویس و او و همراهانش را که جمعاً نود نفرند (زن و مرد و کودک) از آمدن به کوفه منصرف کن، میتوان با اطمینان گفت جمیعت اندکی که همراه حسین از مکه خارج شدند، بهویژه خویشاوندانش او را رها نکردهاند.
در دعوت کردن مردم از حسین (ع) تردیدی نیست؛ لکن در این امر نیز تردیدی نیست که جمعیت دعوتکننده هرگز به او نپیوستند تا از او جدا شوند، بلکه آنان که بدو پیوستند جز اندکی نگسستند. آنچه در این میان چشمگیر است اینکه خویشاوندان حسین (ع) در حمایت و همراهی او دریغ نکردهاند و این روایت ابی مخنف صحیح است که میگوید فرزندان و برادران و فرزندان برادرانش به جز محمد حنفیه با او همراه بودند.[۳۸] اینکه شب عاشورا فرصت خواست و جنگ را به صبح عاشورا موکول کرد و شب هنگام از یاران و برادران و خویشانش خواست تا جان خویش بازخرند و به همراه اهلبیت او با استفاده از تاریکی شب اردوی او را ترک کنند،[۳۹] در حقیقت نمایشی بود تا قدرت وفاداری و علقه و پیوند خویش با یاران و خویشاوندانش را در معرض تماشای تاریخ گذارد. یعقوبی آورده که به یارانش نگاه کرد و گفت: شما آزادید که بروید. گفتند: نه به خدا نخواهیم رفت مگر اینکه قبل از تو کشته شویم.[۴۰] این وفاداری زمانی پررنگ میشود که عبدالله بن ابی محل که عمهاش امالبنین همسر علی بن ابیطالب بود از عبیدالله بن زیاد برای چهار فرزند امالبنین امان کتبی گرفته بود و توسط غلام خویش کزمان به نزد آنان فرستاد و آنان در جواب گفتند به دایی ما سلام برسان و بگو ما را به امان شما حاجت نیست، امان خدا از امان پسر سمیه بهتر است.[۴۱]
سرانجام حسین بن علی (ع) با اندک یاران خویش به استقبال دشمنی رفتند که در هر صورت آنان را رها نمیکرد. آنان در سرزمین طف با نزدیک به دهها برابر با سپاهیان عبیدالله و یزید روبهرو شدند و به محاصره درآمدند، آنگاه بر عقیده خویش پای فشردند و سر بر سر باور خویش گذاشتند.
لکن از پی کشته شدن حسین (ع) و یارانش آتش ندامت بر خرمن دل و دماغ بیوفایان افتاد و شعلههای آن، شوق طرفداری و حمایت از آل علی و عطش تنفر و خونخواهی از امویان را پیوسته و بهتدریج قوت و وسعت بخشید. این شعله همچنان شدت یافت تا خاندان اموی را بسوخت و آل عباس به استناد قرابت با آل محمد و علی بر ویرانههای خلافت امویان خلافتی عباسی به پا کردند.
ازجمله عواملی که به موقعیت ابن زبیر کمک کرد، اعتراضات مردم مدینه بود که پس از شهادت حسین (ع) رشد فزایندهای یافته بود. پس از آنکه تعداد زیادی از بزرگان مدینه به نزد یزید دعوت شدند و یزید برای دلجویی آنان جوایز و عطایایی بخشید، این اقدام نیز مؤثر نشد و آن گروه نه تنها ساکت نشدند، بلکه به بدگویی از یزید و افشای مفاسدش شدت بخشیدند. اوضاع مدینه علیه یزید و بنیامیه متشنج گردید.
عبدالله بن زبیر پس از شهادت امام حسین (ع)
عبدالله بن زبیر در مکه پناه گرفت و از روایات و قراین چنین استنباط میگردد که پس از خارج شدن حسین (ع) از مکه او همچنان از اعلان مخالفت صریح با یزید خودداری میکرد و برای پرهیز از رودررویی با او پیوسته خود را عائذ البیت میخواند و میگفت: من در اطاعتم، ولی با هیچکس بیعت نمیکنم.[۴۲] گروهی سازشکاری پسر زبیر را بیش از این دانستهاند. بلاذری از واقدی نقل کرده که ابن زبیر نزد یحیی بن الحکم بن صفوان که از طرف عمرو بن سعید بر مکه گمارده شده بود رفت و با یزید بیعت کرد؛ و میگفت: من شنوندهای مطیعم و از فرمانروایی که از او در امان نیستم، به خانۀ خدا پناه بردهام.[۴۳]
گمان غالب این است که اگر ابن زبیر (آنگونه که واقدی نقل کرده) بیعت کرده باشد، بیعت او در نزد حاکم مدینه بوده است و انعکاس عمومی نداشته. به همین دلیل فرستادگانی از جانب یزید برای گرفتن بیعت به نزد پسر زبیر رفتوآمد کردهاند؛[۴۴] لکن او از جواب صریح و روشن امتناع کرده است. چنانکه ابوحنیفه دینوری آورده، ابن زبیر در جواب فرستادۀ یزید از او خواست تا به یزید بفهماند که هیچ جوابی دربارۀ آنچه از او خواستهشده نمیدهد. فرستادۀ یزید گفت: مگر تو در اطاعت نیستی؟ گفت: آری، ولی خود را در اختیار تو نمیگذارم و هرگز چنین نمیکنم. فرستاده بازگشت و آن خبر را به یزید داد و او ده تن از بزرگان شام را که مسلم بن عقبه و نعمان بن بشیر از آن جمله بودند به نزد ابن زبیر فرستاد که بگویند یزید صلح و آشتی را بیشتر میپسندد، ولی آنان موفق نشدند.[۴۵] یزید عمرو بن سعید الاشدق را مأمور کرد تا فردی را برای جنگ با پسر زبیر بفرستد و او عمرو بن زبیر برادر عبدالله را به این کار مأمور کرد. حمله عمرو بن زبیر به خانه خدا اولین هجوم به مکه پس از اسلام بود. گفتهاند که حتی مروان حکم، عمرو را از چنین کاری منع کرد، ولی او بدان اعتنایی نکرد و گفت: به خدا بهرغم کسانی که نمیپسندند با وی جنگ میکنیم و در دل کعبه به او حمله میبریم.[۴۶] گویند عمرو بن زبیر نزد برادرش عبدالله کس فرستاد تا از او بخواهد برای جلوگیری از جنگ در خانۀ خدا و در ماه حرام غلی از نقره را که یزید فرستاده بود بر گردن اندازد و تسلیم شود تا قسم خلیفه راست آید و عبدالله به او جواب داد که وعدهگاه ما مسجدالحرام است.[۴۷]
سرانجام سپاه عمرو بن زبیر از عبدالله شکست خورد و عمرو دستگیر و بر اثر شکنجه کشته شد. از طرفی پس از شهادت حسین (ع) ابن زبیر از هیجانی که در افکار مسلمانان ایجادشده بود علیه یزید استفاده کرد؛ بهویژه که آثار عصیان و نارضایتی در مردم مدینه بیشتر از سایر شهرها مشهود بود. بهرغم این شرایط ابن زبیر جانب احتیاط را از دست نمیداد و با آنکه گفتهشده است در پنهانی بیعت میگرفت از ظاهر کردن آن امتناع میکرد؛ حتی زمانی که یزید قسم یادکرده بود که از او دست برندارد مگر اینکه او را در زنجیر ببرند و فرستادهای با زنجیر نقره به نزد او فرستاد، ابن زبیر با برخوردی نه از روی عصیان و مقابله، بلکه از موضع احتیاط و مداهنه گفت: به خدا من ذلیل نیستم و فرستاده را با مدارا جواب داد.[۴۸]
عبدالله بن زبیر در فضای متشنج پس از امام حسین (ع)
باری ازجمله عواملی که به موقعیت ابن زبیر کمک کرد، اعتراضات مردم مدینه بود که پس از شهادت حسین (ع) رشد فزایندهای یافته بود. پس از آنکه تعداد زیادی از بزرگان مدینه به نزد یزید دعوت شدند و یزید برای دلجویی آنان جوایز و عطایایی بخشید، این اقدام نیز مؤثر نشد و آن گروه نه تنها ساکت نشدند، بلکه به بدگویی از یزید و افشای مفاسدش شدت بخشیدند. اوضاع مدینه علیه یزید و بنیامیه متشنج گردید. این امر به مدینه اختصاص نداشت و دامنۀ حجاز و عراق را نیز گرفت. در این رابطه مردم معترض و ناراضی که خود علم طغیان و شورش علیه خلیفه برافراشته بودند الزاماً و بهطور طبیعی باید شخصیتی مناسب جایگزین میکردند، بدان روی آوردند. در چنین شرایطی بارزترین نمونه و شاخصترین چهره در نظر مردم پسر زبیر بود که پس از حسین بن علی (ع) بیشترین اذهان و انظار را به خود معطوف ساخته بود، بهویژه که هیچکدام از بزرگان بنیهاشم پس از شهادت حسین بن علی (ع) دعوی خلافت نکردند و حتی محمد بن حنفیه نیز برخلاف ادعای مختار داعیۀ رهبری نداشت؛ بلکه تنها میتوان گفت در قضیۀ قیام مختار از اینکه انتقام کشتهشدگان فاجعه کربلا گرفته شود اظهار رضایت کرده است.[۴۹]
به نظر میرسد بهرغم عصیان مردم مدینه و نارضایتیهایی که در حجاز و عراق مشاهدهشده بود عبدالله بن زبیر همچنان از اعلان خلافت خویش و گرفتن بیعت علنی خودداری میکرده است. او که پیوسته در مکه پناه گرفته بود پس از سرکوبی مردم مدینه توسط مسلم بن عقبه با هجوم سپاهیان بنیامیه به مکه توسط حصین بن نمیر روبهرو شد. سپاهیان حصین، عبدالله بن زبیر و طرفدارانش را در مسجدالحرام محاصره کردند و کعبه را به منجنیق بستند؛ لکن از خوشبختی پسر زبیر، خبر مرگ یزید در خلال جنگ به مکه رسید و نهتنها او را از شکست و مرگ نجات داد، بلکه با مرگ یزید چنانکه انتظار میرفت، زمینه از هر جهت برای خلافت ابن زبیر فراهم شد. مرگ یزید در شرایطی که بیزاری و گریز مردم از بنیامیه به اوج رسیده بود و نبود مدعی شایسته و خوشنام و شناختهشده از بنیامیه برای خلافت، راه را برای روی آوردن مردم به پسر زبیر هموار کرده بود. در بصره عبیدالله بن زیاد از خشم مردم به حارث بن قیس رئیس ازدیان پناهنده شد و به کمک او گریخت.[۵۰] در کوفه مردم عمرو بن حریث نمایندۀ عبیدالله را سنگباران کردند.[۵۱] در خراسان مردم بر مسلم بن زیاد برادر عبیدالله شوریدند و او گریخت[۵۲] و خود را به ابن زبیر تسلیم کرد. قطعاً در سایر بلاد نیز تنفر مردم از حاکمیت بنیامیه و یزید چندان خفیف نبوده است؛ زیرا در شام که پایههای حکومت بنیامیه از همهجا مستحکمتر بود، بیزاری مردم چنان بود که وقتی معاویه بن یزید پس از مرگ پدرش خطبه خواند گفت: «ای مردم! ما به شما و شما به ما گرفتارشدهاید؛ و ما از بیزاری و بدگویی شما نسبت به خودمان بیاطلاع نیستیم.»[۵۳]
پسر زبیر بهرغم موقعیت ممتازی که برایش فراهم شد و با آنکه هیچکس چون او به اقبال همهجانبۀ مردم روبهرو نشد، نتوانست از موقعیت مذکور بهخوبی بهره گیرد. او اگرچه در خلأ حاصل از مرگ یزید به قدرت رسید، لکن در مدتی اندک با سوء تدبیر شرایط را برای قدرت گرفتن مروان فراهم ساخت و پس از مروان پسرش عبدالملک با درایت و بهسرعت دست تسلط و حاکمیت زبیریان را از مناطق مختلف محدود و کوتاه کرد
متزلزل شدن حکومت بنی امیه و عبدالله بن زبیر
جای تردید نیست که در چنین شرایطی همهچیز برای سقوط بنیامیه و خلافت ابن زبیر فراهم بود. به گفتۀ یعقوبی مردم از همۀ بلاد به ابن زبیر روی آوردند و هیچ ناحیهای باقی نماند مگر اینکه به ابن زبیر گرویدند، بهجز اردن که در دست حارث بن بجدل کلبی بود.[۵۴] عبارت یعقوبی به این معنی است که حتی شام و دمشق که پایگاه دیرینه بنیامیه بود نیز با مرگ یزید به ابن زبیر روی آوردند. لذا بدون تردید مطرحشدن مروان برای خلافت فقط یک اتفاق غیرمترقبه بود؛[۵۵] زیرا مروان خود قصد داشت با ابن زبیر بیعت کند و گویا ابن زیاد او را از این کار بازداشته است؛[۵۶] به تعبیر ابوعلی مسکویه، مروان را که روحش از چنین موقعیتی خبر نداشت و خواب آن را نیز نمیدید برای خلافت به طمع انداخت.[۵۷] اگر در این روایت که حصین بن نمیر که در حال جنگ با ابن زبیر بود و چون خبر مرگ یزید را شنید دست از جنگ کشید و به ابن زبیر پیشنهاد کرد که بهعنوان خلیفه با او بیعت کند،[۵۸] تأمل شود، مشهود است که باوجود ابن زبیر در میان ارکان بنیامیه نیز امیدی به ادامۀ حکومت امویان پس از مرگ یزید نبوده است.
پسر زبیر بهرغم موقعیت ممتازی که برایش فراهم شد و با آنکه هیچکس چون او به اقبال همهجانبۀ مردم روبهرو نشد، نتوانست از موقعیت مذکور بهخوبی بهره گیرد. او اگرچه در خلأ حاصل از مرگ یزید به قدرت رسید، لکن در مدتی اندک با سوء تدبیر شرایط را برای قدرت گرفتن مروان فراهم ساخت و پس از مروان پسرش عبدالملک با درایت و بهسرعت دست تسلط و حاکمیت زبیریان را از مناطق مختلف محدود و کوتاه کرد؛ تا سرانجام عبدالله بن زبیر را در مسجدالحرام که همچنان پناه گرفته بود توسط حجاج به محاصره افکند و به قتل رسانید. با کشته شدن او دولت مستعجل آل زبیر پایان یافت. دولتی که خوش درخشیده بود پایان زودرس آن بسیار ناخوشایند بود. زمانی که حجاج مکه و سپس مسجدالحرام را محاصره کرد، یاران ابن زبیر به تعبیر طبری بهطور حیرتآوری او را ترک میکردند و به حجاج میپیوستند و امان میگرفتند.[۵۹] ابن قتیبه آورده است ابن زبیر در شبی که فردای آن کشته شد قریشیان را گردآورد و گفت: نظر شما چیست؟ یکی از آنان که از بنی مخزوم بود گفت: دو راه بیشتر نمانده، یا اجازه بده برای خودمان و تو امان بگیریم، یا به ما اجازه بده برویم. او نیز گفت: با خدا عهد بستهام بیعت همهکسان را از آنان بردارم بهجز ابن صفوان[۶۰] این روایت مسعودی که عروه برادر ابن زبیر برای خویش و برای عبدالله نیز امان گرفته بود،[۶۱] نمیتواند چندان از حقیقت به دور باشد؛ زیرا اینکه عبدالله در آخرین ساعات حیات نزد مادرش میرود و از او کسب تکلیف میکند و به تعبیر یعقوبی میگوید: به من امان دادهاند چه میگویی؟ و مادرش او را از تسلیم شدن به فرزندان بنیامیه نهی کرده است،[۶۲] دلالت دارد که اولاً بر پسر زبیر نوعی تردید عارض شده و ثانیاً اینکه راهی بهجز کشته شدن برای او وجود داشته است که بتواند انتخاب کند.
بههرحال همۀ یاران و حتی فرزندان و برادران ابن زبیر بهجز اندکی از گرد او پراکنده شدند و از حجاج امان گرفتند، چنانکه زبیر بن بکار که از نوادگان اوست آورده که چون عبدالله بر مادرش وارد شد گفت: ای مادر! مردم و حتی فرزندان و خانوادهام بهجز اندکی مرا رها کردهاند[۶۳] (این در حالی است که فرزندان عبدالله بن زبیر را دوازده و فرزندان زبیر را ده نفر ذکر کردهاند). چون اندک یارانش کشته شدند بهتنهایی جنگید تا کشته شد. آنگاه جسدش را به دار آویختند و پس از سه یا هفت روز پایین آورده دفن کردند. این واقعه در سال ۷۳ هجری روی داد.[۶۴]
مرگ فرزند زبیر نه فقط به دولت زبیریان پایان بخشید، بلکه مهر ختمی بود بر اندیشۀ زبیری گری. به عبارتی دیگر نه قیام ابن زبیر برای کسی نماد حقطلبی و عدالتخواهی و مشروعیت قرار گرفت و نه اصول و مبانی و معیارهای او و آل زبیر برای کسب خلاقیت مقبول بود و نه سیره و مرام و عملکرد آنان در دوران خلافت کوتاهشان چندان جذاب و مطلوب بود که موجب گرایش و تمایل مردم باشد؛ لذا پس از مرگ عبدالله هیچکدام از زبیریان نتوانستند انگیزهای برای جلب حمایت مردم در راستای برقراری خلافت و حکومت زبیریان ایجاد کنند.