عقيق: هادي آشتياني رییس فرهنگسرای خاوران پس از كشتار شيعيان نيجريه ماجرايي خواندني از شيخ زاكزاكي را مكتوب كرد و در اختيار عقيق قرار داد:
شب عیدقربان 1390از نیمه گذشته بود من و دوستان زیرآسمان در صحرای مشعر نشسته بودیم و کم کم آماده میشدیم برای استراحت.
جامه سفیدی از دور به ما نزدیک شد صورت و دستهاش همرنگ شب بود سیاه سیاه
نزدیک شد و آمد کنار ما نشست.
اول توجهی نکردم و سر جایم دراز کشیدم و آسمان را نگاه می کردم.
با حجت الاسلام پناهیان مشغول صحبت شد. ولی کم کم توجهم را به خودش جلب کرد .
معرفی کرد ،گفت از کجاست ، دید خیلی ما زبانش را نمی فهمیم
گوشی تلفن همراهش را در آورد
اول برای ما صوت گذاشت!
بلند شدم و نشستم !
صدا آشنا بود ...
حاج محمود کریمی
حاج محمدرضا طاهری
حاج عبدالرضا هلالی
همه را داشت و گوش میداد و با این نواها همراهی و زمزمه می کرد
بعد عکسهایش را نشان داد ،
مشهد هم آمده بود باعلما عکس داشت .
دیگه من شیفته او شده بودم
شیفته روی به ظاهر سیاه و دل وقلبی پر از نور
گفت ما الان ده میلیون نفریم
ده میلیون نفر در قلب افریقا
جالب بود !
بعد از بازگشت و تحقیق فهمیدم شیخ ابراهیم که شاگرد مکتب حضرت روح الله بوده در نیجریه کم کم شروع کرده و الان میلیونها نفر را شیفته و شیعه مولا کرده .
اون سال روز یازدهم محرم از تلویزیون دسته بنی اسدشان را دیدم و امسال پیاده روی 14 کیلومتری اربعینشان
و دو روزی است که اخباری تلخ میشنوم از ظلم و بیداد ارتش مزدور بر علیه شان
برای رهایی و نصرتشان
برای علو درجات شهدایشان و
برای سلامتی رهبرشان
شیخ ابراهیم زاکزاکی دعا می کنم.
و به روح پرفتوح خمینی کبیر و شهدای عزیزمان سلام میفرستم که برکتشان و نفسشان امروز در قلب نیجریه جاری است .
المستغاث بک یا صاحب الزمان
بايد اينجوري باشيم
ا
آيا مردش هستيم ؟؟
مثنوی «حدیث رنج» تقدیم به شیخ رنجکشیده شیخ ابراهیم یعقوب زکزاکی روحانی مظلوم شیعه و رهبر جنبش اسلامی نیجریه که وی و خانوادهاش به دست دژخیمان وهابی به جرم حُبِّ علی (ع) و در اوج مظلومیت به خاک و خون کشیده شدند
افتاده عَرَب به دامِ صَهیون - از تیغِ سقیفه میچکد خون
از ظُلم ستارههای داوود - سوزد دلِ عاشقان چُنان عود
از مکر وهابیان و موساد - مردانِ سَحَر، اسیرِ بیداد
رو کرده سقیفه سامِری را - تا ره بزند پیمبری را
خنجر زده پُشتِ حیدری را - بگرفته جهان ستمگری را
شُد کرب و بلا ز نو مُکرَّر - بر نیزه دوباره میرود سَر
شوریده سری ز حُبِّ حیدر – غرقابۀِ خون و پاره پیکر
از جُرم و گناهِ بیگناهی - گردیده روان به نیزه ماهی
در مَقتلِ نینوایِ دیگر - شد غرقهبهخون رُخی منوَّر
شیخی ز قبیلۀِ شقایق - بر آلِ علی، همیشه عاشق
از فتنۀِ قوم شبپرستان - گردیده اسیر ظُلم پَستان
قومی سَلَفی به نامِ اسلام - بنشانده میان کعبه اَصنام
از فتنۀِ قومِ شبنشینان - آشفته زِمام دین و ایمان
ضحاکِ سعودیِ وهابی - افکنده جهان به مَنجلابی
بگرفته زفاطمه فَدَک را - بر زخمِ علی زند نمک را
از فتنۀِ او، سپاهِ دِژخیم - بگرفته رَهِ سَحَر، پُر از بیم
مردان سَحَر به دست ضحاک - غلتیده میانِ خون، جگر چاک
شب بسته رَهِ سحر به ظُلمت - بنموده سپاهِ فتنه را خط
با آلِ علی فتاده آن دَر – لبتشنه به خونِ پاکِ حیدر
بر گردنِ شیخِ مَحرَمِ یار - افکنده زِ کینه حلقۀِ دار
شب بسته به کینِ حَق کمر را - آتش زده خانۀِ سَحَر را
حرمت بشکسته شیخِ حق را - بنموده حلال، هر رَهَق را
ای شیخِ به شب کشیده خنجر - ای شیعۀِ فاطمیِ حیدر
آورده به پا تو کربلایی - ای مُرشد راهِ روشنایی
خونین شده روی و مویت ای شیخ - آتش بگرفته کویت ای شیخ
ای عشقِ علی گُناه و جُرمت - بشکسته سقیفه از تو حُرمت
ای خرقه به تن نموده از نور - سردارِ سپاهِ عشقِ منصور
ای راهیِ کربلایِ پُر دَرد - دردا که زپا بیفتی ای مرد
ای شیخِ به خون نشسته از عشق - ای قامتِ تو شکسته از عشق
دانم که زِ شب تو بیهراسی - دلدادۀ عشقِ آلِ یاسی
ای شیخ زکی تو مهربانا - هستی به ابد همیشه مانا
تو رهروِ راه مرتضایی - بر کرب و بلای او رضایی
ای غرقهبهخون سلام بر تو- از فاطمیون سلام بر تو
بَر پیکرِ غرقه خون و چاکت - بر جسمِ کشیده رویِ خاکت
ای کرده بهحق قیام ای شیخ - بر بیکسیَات سلام ای شیخ
ای گشته اسیرِ جهل ِتکفیر - بر پاره تَنَت سلام ای پیر
چشمان تَرَت به رنگ باران - آتش زدهای به قلب یاران
بر کرب و بلای خانِدانت - بر کُشتنِ پارههای جانت
بر غرقهبهخونیات سلامم - آتش زده داغ تو کلامم
آن دیده که بر تو خون نگرید - بیگانه بُوَد زِ قومِ احمد
ای بیکَس و یارِ مانده تنها - ای پیرِ اسیرِ اهرمنها
اسطورۀِ استقامتی شیخ - بر پا زِ غمت قیامتی شیخ
یارانِ سَقیفه در کمینت - خونین بکشیده بر زمینت
آغوش بلا گشوده بازت - جاریشده خون ز جانمازت
خون میچکد از نگاهت ای شیخ - شب کرده کمین، به راهت ای شیخ
دردا که شکسته قامتی شیخ - بشکسته دل از اهانتی شیخ
زان رو که تو اهل روشنایی - بر کرب و بلا تو مبتلایی
از پا منشین که اهل نوری - از ظلمت و جورِ شب تو دوری
شب کرده زکینه قصدِ جانت - آتش زده فتنه آشیانت
ای اهلِ وفا و عشق و ایمان - ای کرده فدایی وَلا جان
خصمت نکُند زِ کُشتَنَت سود - ای رنگِ نگاهِ تو غَمآلود
ای بوده شهادت آرزویت - پُرکرده علی ز مِی سَبویت
سَرکِش تو شرابِ عاشقی را - بر ما بِنَما شقایقی را
ای اسوۀِ صبر و استقامت - ای غرقه به خاک و خون، سلامت
دنیا نه تو را توان فریبَد - بردار بلا سَرَت چه زیبَد
تو لایقِ کربلایِ نوری - نوشیده زِ بادۀِ ظهوری
داغِ تو نشسته بر دلِ ما - ای سَروِ سهی مَیُفت از پا
بر نیزه سرت اگرچه دارند - سَرنیزه تو را به تن ببارند
بینی تو اگر هزار مِحنت - دانم ندهی تو تن به ذلت
ای کرب و بلا نموده بر پا - دانم نکنی ز مرگ پَروا
آزاده و سَرو قامتی تو - لبتشنۀ بر شهادتی تو
خَصمَت نکُند زِ کُشتَنَت سود - هستی تو خلیل او چو نمرود
کی کشته تویی که جاودانی - سرمستِ شرابِ آسمانی
خون میچکد از هلال رویت -آتش زده اهلِ فتنه کویَت
ای شیخ کشیده شب تو را بَند - اولاد تو را به کینه کُشتَند
مردانه زِ امتحان برون آ - در محضرِ عشق، غرقه خون آ
دیدیم رُخَت که غرقِ خون است- شیخا بدنت که لالهگون است
خون گریه کند ز غصه و درد - پیرِ شُهدا، به یادت ای مرد
دانی که سزایِ عاشق این است - تقدیرِ گُلِ شقایق این است
عیسی صفتی، صلیب بر دوش - وز بادۀِ فاطمی کنی نوش
از رنج و بلا نَکِشتهای سَر - سَر داده نوایِ حق به منبر
یارانِ تو را به خون کشیدند - از خانه تو را برون کشیدند
حرمت زتو چون علی شکستند - مردان تو را گلوله بستند
ای شیعۀِ آشنایِ با درد - از پا منشین سُلالۀِ مرد
از کینه و جورِ ظلمِ شبگیر - دردا که زپا بیفتی ای پیر
نیمهشب 24 آذرماه 1394 –منصور نظری