عقیق:حجتالاسلام داود مهدویزادگان
عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در حج ابراهیمی
امسال حضور داشت و خاطران خود از این عمل عبادی ـ سیاسی را یادداشت کرده است.
این روزنوشتها در چند بخش منتشر میشود. بخش دوم را در ادامه میخوانیم.
*فلسفه طواف
با خود قرار گذاشته بودیم که در این سفر معنوی کمتر فلسفی بیاندیشیم و بیشتر اهل ذوق باشیم ولی یک کمش به جایی بر نمیخورد. لذا اینطوری بود که رفتیم سراغ فلسفه طواف و این حرفها به ذهمان آمد تا اهل استدلال چه گویند. حرف را از اینجا شروع کردیم که تنها خط برای رسیدن به هدف، خط مستقیم است و هیچ خطی نمیتواند جایگزین خط مستقیم شود. کمترین زاویه موجب عبور از کنار مقصود میشود. به همین خاطر هر روز و هر زمانی که مشغول نماز میشویم از خداوند سبحان هدایت در صراط مستقیم را طلب میکنیم. اهدنا الصراط المستقیم. اما وقتی به مقصود رسیدیم، چه میکنیم؟ آیا به راهمان ادامه میدهیم و از مقصود دور میشویم یا توقّف میکنیم و از حرکت باز میمانیم و یا آنکه به گرد مقصود میچرخیم. مقصود در اینجا همان محبوب است. تلازمی هم میان مقصود و محبوب برقرار است. وقتی انسان خود را در جوار محبوب مییابد؛ همواره بر گرد او میچرخد و این چرخش طبیعی بلکه فطری انسان است. ما یا در مسیر رسیدن به مقصود و محبوب پیش میرویم و یا اگر به او رسیدیم، دور او میگردیم. مقصود هم خیلی چیز هاست که نباید باشد. گاه در مسیر رسیدن به مال و ثروت هستیم یا اگر به آن رسیدیم، دور آن میگردیم. گاه قدرت، مقصود نهایی ما میشود. پس در جهت رسیدن به آن میکوشیم و اگر آن را بدست آوردیم، گرد آن میچرخیم؛ گِرد مال، ثروت، زن و فرزند، دانش و قدرت. این آخری را که سیاستمدار فلورانسی قرن شانزدهم خیلی خوب به شیفتگان قدرت آموخت.
پس ما همواره یا در حال رسیدن به مقصود هستیم یا حول آن میگردیم. امّا گردش حقیقی کدام است؟ مسلماً گردش حقیقی آن است که حول محبوب حقیقی باشد و آن حقیقتی است که هستیبخش است. ذات هستیبخش محبوب حقیقی است. همه موجودات عالم تکوین، از جمله انسان، بالتسخیر گرد الله میچرخند. عالم در طواف حضرت حق است و همواره در این طواف مشغول ذکر سبوحٌ قدوس رب الملائکه و روح است؛ ﴿سَبَّحَ للهَ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْـحَکِیمُ﴾[1]. چنین گردشی، طواف تکوینی است اما در عالم تشریع هم این سنت طواف جاری است. تمام مطاف های یاد شده ( مال، ثروت، زن و فرزند، دانش و قدرت ) مربوط به عالم تشریع است و الّا در عالم تکوین تنها یک مطاف است . همه موجودات عالم خلقت گرد خدا میچرخند حتی عالم تشریع . قطب و محبوب حیات تشریعی یا به قول فیلسوفان اجتماع، حیات مدنی که اختصاصی انسان است؛ باید الله تعالی باشد ولی واقعیت امر این چنین نیست. تنها انسان و جامعه موّحد است که تلاش میکند طواف حقیقی (طواف الله) را در حیات تشریعی خود تجربه کند. دیگران در پی محبوبهای کاذب و بالطبع مطافهای کاذباند و برای مشروعیت دادن به آنها حتی عقل را به خدمت میگیرند. در حالی که عقل آزاد یا همان عقل موحد تنها، طواف برای الله را مشروع میداند. فلسفه تشریع طواف در مناسک حج به همین خاطر است. حاجی در طوافهای واجب و مستحب میآموزد که محبوب حقیقی الله است و باید از محبوبهای کاذب برائت جست و تنها برای الله طواف کرد. اینجاست که شأن حیات تشریعی یا شأن سیاسی و اجتماعی حج معلوم میگردد. به همین دلیل، احساس میکنم زیباترین بخش اعمال حج، طواف است. زیبایی طواف وقتی باشکوهتر میشود که پشت مقام ابراهیم رو به کعبه دو رکعت نماز طواف اقامه میکنی. خدا را سپاس میگوییم که ما را موفّق به طواف خودش کرد و از او میخواهیم این توفیق الهی را از ما نگیرد.
طواف نساء
طواف هفت شوط است؛ یعنی هفت مرتبه به دور کعبه میگردیم. شاید این هفت شوط اشاره به هفت بُت باشد که باهر شوط یکی از آنها را انکار میکنیم و بر محبوب حقیقی ارادت میورزیم. قرآن کریم محبوبهای کاذب را با فعل مجهول «زُیِّنَ» یاد کرده است: ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَنَاطِیرِ الْـمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْـخَیْلِ الْـمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعَامِ وَ الْـحَرْثِ ذٰلِکَ مَتَاعُ الْـحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ اللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْـمَآبِ﴾[2] در حج تمتع دو طواف واجب است که طواف دوم آن، طواف نساء است. چنانکه در حج عمره مفرده نیز طواف نساء واجب است. شاید دلیل تشریع طواف نساء شدّت حبالنساء باشد. چنانکه در همین آیه شریفه (آلعمران/14) اول نام حبالنساء آمده است و الله اعلم.
*پاداش طواف
همواره از خود این پرسش را دارم که پاداش طواف حاجی چه چیزی میتواند باشد، تصورم این است که پاداش طواف چیزی جز طواف نیست. حاجی واقعی با هر طوافی مقرّب و مقرّبتر میشود تا آنجا که عالم ربّانی میگردد و بر مؤمنین امر میشود همچون خدا و ملائک بر او صلوات و سلام فرستند: ﴿إِنَّ اللهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً﴾.[3] وجود نازنین رسول اکرم صلی الله علیه و آله محبوب ربّانی است. به همین دلیل صحابه راستین همچون پروانه گرد او میچرخیدند و بر آن درود و سلام میفرستادند. با خود اینگونه میاندیشیدم که هنگام قرائت قرآن کریم با آیاتی برخورد کردم که گویا این نظر را تأیید میکند. قرآن کریم از بهشتیانی یاد کرده است که مورد طواف واقع میشوند. این بهشتیان، موحدینی هستند که در دنیا تنها خدا را میپرستیدند و تنها خدا را طواف میکردند: ﴿وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ﴾[4] ؛ ﴿یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ﴾[5] اما جزای طوافهای کاذب چیست؟ قرآن کریم جزای طوافهای کاذب را ادامه همان طواف در جهنم ذکر کرده است. انسان و جامعهای که در این جهان گِرد محبوبهای کاذب چرخیده است؛ در آخرت هم در آتش جهنم، طواف میکند: ﴿یَطُوفُونَ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ﴾[6] پس در آخرت تنها مؤمنین هستند که مورد طواف واقع میشوند و اهل باطل تا ابد درحسرت مطاف شدن باقی میمانند.
* طواف؛ فریضه خودشناسی
خودشناسی در طواف است. اما در طواف خود یا وجودی دیگر؟ طواف خود، خودپسندی میآورد نه خودشناسی، غرور حجاب خودشناسی است زیرا انسان در اثر غرور آنگونه که هست جلوه نمیکند پس خودشناسی در طواف دور خود نیست. انسان هر چه به دور خود طواف کند بیشتر خود را فراموش میکند. او قلب خود هم نیست تا چه رسد به قلب هستی. موجود سراسر نیاز کجا و قلب هستی بودن کجا؟ اصلاً طواف دور خود معنا ندارد. اگر طائف من است پس مطاف کی است و اگر مطاف من است، طائف کیست؟ این است که طواف دور خود توهم است وکاذب. انسان خودپسند گمان میکند دور خود میچرخد حال آن که مطاف چیز دیگری است. این توهم کاذب اسباب خودفراموشی است. تمام شناخت از خود توهمی بیش نیست، پس باید گرد چیز دیگری چرخید تا خود را شناخت. اما گرد چه چیز؟ خورشید، ماه، آتش، جاندار و بیجان، کدامیک؟ شاید یکی از دواعی آئین بتپرستی همین خودشناسی باشد. اما در جایی که انسان، اشرف مخلوقات است و شایستگی طواف دور او نفی شد؛ دیگر چه جای طواف گرد سایر مخلوقات است؟ پس تنها یک چیز باقی میماند که برای طواف شایستگی ذاتی دارد و آن ذات هستیبخش است. اما انسان وقتی وارد طواف باریتعالی میشود تازه به قول حافظ، مشکلها است که شروع میشود:
ألا یا ایّها الساقی، أدر کأساً و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
زیبایی جمال حق، انسان طائف را مدهوش خود میکند. آن قدر که انگیزه اولیهاش؛ یعنی خودشناسی را فراموش میکند، به اصطلاح «خود وِلش، خدا را بچسب، یا هو». اما این طواف هرقدر ناب تر که میشود به خودشناسی هم نزدیک میشود. انسان با هر دور طواف از خود دور میشود و به خود نزدیک میشود. در هر دور گردش حول قلب هستی به معرفتی از خود نایل میگردد که تو هیچی و هر چه هست اوست. معرفتی که از طریق طواف حق بدست میآید. اما این طواف پایانی ندارد پس خودشناسی هم به انتها نمیرسد و این راهی است که به هر کس ندهند؛ ﴿لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾[۷]
پینوشتها:
[1] . حدید/1 .
[2] . آلعمران/14 .
[3] . احزاب/ 56 .
[4] . طور/ 24 .
[5] . واقعه/ 17 .
[6] . الرحمن/ 44 .
[7] . بقره/ 124 .
منبع:فارس
ادامه دارد...