در فـــراق یاس، مشکی پوش بود
باید از فقــدان گل، خونجوش بود
رو به عشقی اشـــتراکی میبرد
یاس ما را رو به پاکـــی میبـــرد
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
یاس یک شب را گل ایوان ماست
راهی شبهای دیگـــــر میشود
بعــد روی صبح، پــرپــر میشود
یاس استنشاق معصومیّـت است
یاس مثل عطــــر پاک نیّـت است
عطـــــــر اخلاق پیمبــــر میدهد
یاس بوی حوض کوثـــــر میدهد
دانههای اشکش از المـــــاس بود
حضرت زهــــــرا دلش از یاس بود
میچکانید اشک حیــــدر را به چاه
داغ عطــــر یاس زهـــــرا زیر ماه
چشم او یک چشمه الماس است و بس
عشق محزون علی یاس است و بس
بـــر تن زهــــرا گــــل یاس کبود
اشـــــک میریزد علی مانند رود
بی خبـــــــر باید بخوابد در تراب
گــــــریه کن زیـــرا که دُخت آفتاب
این امانت را امین باش ای زمین
این دل یاس است و روح یاسمین
ریخت بر روی گل خورشید، خاک
نیمه شــب دزدانه بایـــد در مغاک