عقیق: قتل و آزار و اذیت محدود به خوراندن سم و ضربه شمشیر و تخلف از دستور
شرکت در سپاه اسامه نبود. قلب رسول خدا محزون بود از اخباری که از خزینه
های غیب می دانست.غصب حق و هتک حرمت و قتل و آزار پاره تنش و
فرزندان معصومش و برادر و و وصی مظلومش، چنان آسمان قلب نازنین او را تیره و
تار کرده بود که حتی طاقت دیدار بسیاری از صحابه و عیالات خویش را نداشت.
از
آن زمان که بر حضرت معلوم گشت که زمان رحلت او به عالم بقا نزدیک شده است،
پیوسته در میان اصجاب خطبه می خواند و ایشان را از فتنه های بعد از خود
برحذر می نمود. پروردگار عالم به او خطاب کرده بود که إِنَّما أَنْتَ
مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ و در این روزهای آخر عمر محبوبترین و
عزیزترین منذر خدا کاری جز سفارش امت به مراعات حق هادی امت نداشت.
جسم
مبارکش ضعیف و بی رمق گشته بود ولی پیوسته به جماعات گوناگونی از مردم
مکرر خطاب می کرد و وصیت می فرمود که ایها الناس من پیش از شما می روم و
شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سوال خواهم کرد که چه کردید
با دو چیز گران و بزرگ که در میان شما گذاشتم. کتاب خدا و عترت که اهل بیت
من هستند که این دو چیز از هم جدا نمی شوند تا این که در حوض کوثر بر من
وارد شوند.
و ادامه می داد سفارش را بر اهل بیت خود و گویی خوف
داشت از خیانت و حق کشی و جفا در حق اهل بیت خویش و می فرمود: سبقت مگیرید
بر اهل بیت من و پراکنده مشوید از ایشان و در حق ایشان کوتاهی نکنید که
هلاک می شوید. و چیزی را به ایشان تعلیم نکنید که ایشان به درستی داناترند
از شما.
رسول خدا غرضی از فرستادن لشکر اسامه به سوی روم نداشت
الا به این که جمع کثیری از منافقین را با او همراه کند تا مدینه از اهل
فتنه خالی شود وکسی با امیرالمومنین برای امر خلافت منازعه نکند و به اسامه
امر نمود تا در مکانی به نام جُرف توقف نماید تا لشکر نزد او جمع شوند و
بعد از آن که مطلع گردید عده ای خود را به لشکر اسامه نرسانده اند سه مرتبه
فرمود: خدا لعنت کند کسی را که از لشکر اسامه تخلف نماید.
رسول
خدا در کلامی ثقیل به مردم خطاب می کرد که بدانید علی بن ابی طالب پسر عم و
وصی من است و قتال خواهد کرد بر تاویل قرآن همانطور که من قتال کردم بر
تنزیل قرآن و به همین روال بود که در روز آخر حیات مبارک خود در این نشئه
خاکی وقتی اندکی به حال خود آمد فرمود بخوانید برای من برادر و یاور مرا و
سپس دوباره ضعف او را گرفت. برخی زنان پیامبر با شنیدن این سخن فلانی و
فلانی را بالای سر ایشان حاضر نمودند که پیامبر از دیدن هر دو روی
برگردانید و ام سلمه گفت علی را بخوانید که پیامبر کسی غیر او را قصد نکرده
است. چون امیرالمومنین نزدیک شد پیامبر او را به سینه خود چسباند و پس از
زمان طویلی امیرالمومنین برخاست و در گوشه ای نشست و پیامبر در خواب رفت.
امیرالمومنین بیرون آمد و مردم به او گفتند یا ابالحسن چه رازی بود که
پیامبر با تو می گفت؟ امیرالمومنین فرمود: هزار باب از علم تعلیم من نمود
که از هر بابی هزار باب مفتوح می شود و وصیت کرد مرا به آن چیزی که به زودی
به جا خواهم آورد.
وقتی رحلت رسول خدا به ریاض جنت نزدیک گردید
به امیرالمومنین فرمود یا علی سر مرا در دامن خود بگذار که امر خدا رسیده
است و چون جان من بیرون آید آنرا به دست خود بگیر و بر روی خود بکش و روی
مرا به سوی قبله بگردان و متوجه تجهیز من شو و اول تو بر من نماز کن و از
من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری و در جمیع این امور از حقتعالی یاری
بجوی.
پس چون روح مقدس آن حضرت مفارقت نمود دست راست
امیرالمومنین علیه السلام در زیر گلوی آن حضرت بود و جان شریف رسول خدا از
میان دست امیرالمومنین بیرون رفت و دست خود را بلند کرد و بر روی خود کشید.
در
احادیث معتبر وارد شده است که آن حضرت با شهادت از دنیا رفت و رسول خدا در
بیماری که منجر به جان دادن ایشان شد می فرمود امروز لقمه ای که در جنگ
خیبر خوردم کمر مرا شکست و هیچ پیغمبر یا وصی پیغمبری نیست مگر آنکه به
شهادت از دنیا می رود.
السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته
االهم صل علی محمد و آل محمد افضل ما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید
پی نوشت:
برداشتی از کتاب منتهی آلامال
منبع:فردا