23 مهر 1400 9 (ربیع الاول 1443 - 04 : 15
کد خبر : ۶۷۵۴۷
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۳
روایت آسمانی شدن شهید «ذبیح الله بابایی»؛
شهید «ذبیح‌الله بابایی» شهید مدافع حرم افغان است که پابه‌پای برادران ایرانی خود راهی سوریه شده بود و در آخر به جرگه شهیدان مدافع حرم پیوست.
عقیق: عاشق که باشی برای تو مرز و کشور معنا ندارد. افغان‌ها همیشه در کنار برادران مسلمان خود در تمام جبهه‌های جنگ و مبارزه علیه باطل حضور داشته‌اند و خاطره سال‌های دفاع مقدس پر از جوانان افغانی است که در کنار برادران ایرانی و مسلمان  خود به دفاع از دین و کشور پرداخته و در این راه شهید و مجروح شده‌اند و حالا این قصه دفاع از دین و مذهب به جبهه‌های سوریه و دفاع از حرم کشیده است. ذبیح‌الله هم یکی از همین جوانان است که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) چند ماه پیش راهی کشور سوریه شد تا او هم از قافله شهدای مدافع حرم جدا نماند.

ذبیح کارگر ساختمان بود که ناگهان خبرآوردند راهی سوریه شد

«ذبیح‌الله بابایی» جوان 18 ساله‌ای است که سه سال پیش کشور را به مقصد ایران ترک می‌کند. با اینکه در افغانستان بچه‌درسخوان بوده و عاشق تحصیل، به ایران که می‌آید به ناچار دنبال کار و درآمد می‌رود. در این سال‌ها دور از خانواده‌ در کنار عمو و عموزاده‌ها زندگی می‌کند و تمام سختی‌های زندگی و کار دشوار را تحمل می‌کند تا اینکه هوای جبهه و شهادت به سرش می‌زند. «اکبر بابایی» عموی ذبیح‌الله صحبت درباره برادرزاده را اینگونه شروع می‌کند: «ذبیح 3 سال پیش برای کار و تامین مخارج خانواده اش از افغانستان به ایران آمد. اوایل کنار من به عنوان کارگر در ساختمان سازی کار می کرد. کمی بعد که مهارت کسب کرد از من جدا شد و خودش مستقل مشغول به کار شد. تا چند ماه پیش در یک ساختمان در حال ساخت در خیابان طالقانی در مرکز شهر به کار بود تا اینکه خبر رسید او به لشگر فاطمیون پیوسته و عازم جبهه های نبرد در کشور سوریه شده است.»

آنقدر هم‌وطن‌های افغانش راهی سوریه شده بودند که خبر سفر ذبیح‌الله برای عمو چندان عجیب نبوده است. «شنیدن خبر رفتن او به سوریه برای ما عجیب نبود، زیرا بسیاری از اتباع کشور ما برای دفاع از حرم مطهر عازم این کشور شده بودند. تقریبا چند ماهی از حضور او نگذشته بود که خبر شهادتش رابه ما دادند. پیکرش را روز پنجم آذر به خانه ما آوردند و با حضور گرم هم شهری ها و اهالی محله تشییع شد.»

ما افغانی‌ها عاشق علی (ع) هستیم

 عموی کوچکتر شهید بابایی از ارادت و علاقه خاص خانواده شان به ائمه اطهار و معصومین(ع) صحبت می کند و می گوید: «برخلاف تصور بسیاری از افراد که گمان  می کنند ما افغانی ها ارادت زیادی به امامان نداریم باید بگویم که عشق امام علی(ع) و فرزندانش از کودکی با ما عجین شده است و حاضریم برای ادامه دادن راه آن ها و حتی دفاع از حرم مطهرشان جانمان را هدیه کنیم. ذبیج جوان ما رفت تا شهادتش شروع شهادت طلبی و دفاع از دین در میان ما باشد.»

زن عموی شهید بابایی هم از لحظه دادن خبر شهادت او به خانواده اش برایمان صحبت می کند و می گوید: «وقتی خبر شهادت ذبیح را دادند، شوکه شدیم. اصلا آمادگی شنیدن این خبر را نداشتیم. خیلی سخت بود. کسی حاضر نبود خبر شهادت ذبیح را به مادرش بدهد. به همین خاطر اول به پدرش زنگ زدیم و گفتیم که او مجروح شده است. اما انگار پدرش، از ناگفته های ما خبر داشت و گفت راستش را بگویید من تحملش را دارم. ذبیح شهید شده است؟ »

«زهرا نظری» از مادری می‌گوید که از آن سوی مرزها خبر شهادت پسر را می‌شنود: «نمی دانم آن روز چطور خبر شهادت ذبیح را به مادرش دادند و حالا او چطور در آن طرف مرزها، عزادار پسرش مانده است. گرچه او چند دختر و پسر دیگر جز ذبیح دارد اما من می دانم که برای مادر فرقی نمی کند داغ فرزند کمر شکن است. حتما مادر ذبیح با این جمله به خودش تسکین و دلگرمی می دهد که فرزندش را در راه دفاع از حرم حضرت زینب(ع) داده است. خوش به سعادت ذبیح که این سرنوشت و مرگ متفاوت را برای خود رقم زده است.»

ذبیح کارگری می کرد و پول آن را برای پدر و مادر می فرستاد

حالا نوبت آن است که سراغ برادر بزرگتر ذبیح‌الله برویم تا او از برادر و عزمش برای شهادت بگوید: «ذبیح پسر زحمتکش و مومنی بود. مزد روزها کارگری اش را برای پدرو مادرم می فرستاد. گرچه کارگری او را خسته می کرد؛ اما هیچ وقت نمازش قضا نمی شد. در مراسم های مذهبی شرکت می کرد. ماه های محرم در حسینیه های همشهری هایمان حضور پیدا می کرد و برای اهل بیت(ع) عزاداری می کرد.»

«جواد بابایی» هم دوباره از ارادت افغان‌ها به ائمه می‌گوید: «ما افغانی ها ارادت خاصی به ائمه معصومین و اهل بیت (ع) داریم و فدا شدن در راه آن ها را یک وظیفه می دانیم. ذبیح از من کوچک‌تر بود؛ اما درس های زیادی به من و خانواده‌ام داد. وقتی گفت می خواهد به سوریه برود، اولش کمی مخالفت کردیم؛ اما او پای تصمیمش ماند و با دوستانش به سوریه رفت.» برادر بزگتر ذبیح‌الله می‌گوید هر کار کرده‌اند که ذبیح‌الله بی‌خیال این سفر شود. «حتی من به او پیشنهاد دادم که به ترکیه برود که هم درس بخواند؛ هم کار کند؛ اما هر چه کردیم قبول نکرد.»

ما سال‌هاست که می‌جنگیم

«جویا بابایی» پسر عمو و دوست صمیمی شهید بابایی هم به زبان خودش روزهای سفر به سوریه ذبیح‌الله روایت می‌کند: «با حمله تکفیری‌ها به سوریه و در خطر قرار گرفتن حرم حضرت زینب(س)، بسیاری از افغانی ها برای دفاع از حرم خواهر امام حسین(ع) به سوریه رفتند. اطلاع دارم بسیاری از افغانستانی‌ها که در سوریه بودند، جانانه از حرم اهل بیت(ع) دفاع کردند. همچنین افغانستانی‌های دیگری که در کشور افغانستان و سایر کشورها بودند به سوریه رفتند. ذبیح هم راه آنها را ادامه داد و برای اعزام، به واحد ثبت نام لشگر فاطمیون رفت.»

او از رشادت های هم وطنانش در مقابل طالبان هم می گوید: «ما سال هادر افغانستان با ظلم طالبان دست و گنجه نرم کرده ایم و دفاع از دین و ناموس برای ما یک دفاع ارزشمند است.»

حرف‌های جویا پر از درد است؛ دردی که سال‌هاست افغان‌ها با آن زندگی می‌کنند. افغان‌هایی که دستانشان همیشه بوی کار و تلاش و غیرت می‌دهد و این غیرت مدت‌هاست ذبیح‌الله و دیگر هم‌وطن‌های سخت‌کوش بی‌ادعایش را به هوای دفاع و شهادت راهی جبهه‌های جنگ می‌کند.


منبع:مهر

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: