اذان در اصطلاح شرع، جملات مخصوصی است که در مواردی، از جمله اعلام وقت نماز و بهعنوان مقدّمه نماز، تشریع شده است.
عقیق: اذان تعالیم پایهای اسلام را دربردارد و بر تکبیر، شهادت به یگانگی الله، رسالت حضرت محمد(ص)، دعوت به نماز و تشویق به صلاح، رستگاری و بهترین عمل مشتمل است. بر این اساس شیخ صدوق با سند خود از امام موسى بن جعفر (علیه السلام)، از پدران معصوم خود، از امام حسین بن على (علیه السلام) نقل كرده است كه فرمودند: روزى در مسجد، نشسته بودیم كه مؤذّن، بالاى مناره بر آمد تا اذان گوید. همین كه گفت: اللَّه اكبر، اللَّه اكبر، امیر مؤمنان على بن ابى طالب (علیه السلام) گریست. ما هم از گریه و انقلاب روحى او، به گریه افتادیم. پس چون مؤذّن، اذان را به پایان رساند؛ حضرت فرمود: آیا مىدانید كه مؤذّن در فصول اذان، چه مىگوید؟ عرض كردیم: خدا و رسولش و وصىّ او، داناترند. فرمود: اگر مىدانستید چه مىگوید، كم مىخندیدید و فراوان مىگریستید! پس فرمودند: «اللَّه اكبر» معناى زیادى دارد: معنى اوّل این گفتار؛ بر قدمت حق تعالى و ازلیت و ابدیت و علم و قوّت و قدرت و بردبارى و بزرگوارى و سخاوتمندى و بخشش و كبریایى او، دلالت مىكند، بنابراین، هرگاه مؤذّن بگوید: «اللَّه اكبر» در حقیقت مىگوید: «اللَّه» كسى است كه خلق و امر [شهادت و غیب، ملك و ملكوت]، از آن اوست و به مشیت او، آفرینش [ما سوى و وجود آنها] تحقّق یافته و تمام شؤون وجودى پدیدهها، از اوست و همه آفریدهها، به سوى او باز مىگردند و او اوّل است. پیوسته پیش از هر چیزى است و آخر است، پیوسته پس از هر چیزى است و ظاهر است؛ فوق هر چیزى است كه در ادراك نگنجد و باطن است. در غیب هر چیزى است و حدّ [اشیا] را نمىپذیرد. پس اوست، باقى و هر چیزى جز او، فانى است. معنى دوم «اللَّه اكبر» این است كه او داناى آگاه است، به همه آنچه كه بوده و هست و در آینده خواهد بود، پیش از پدید آمدن آنها. معنى سوم آن، این است كه او، توانا بر هر چیز است. بر هر چه بخواهد قادر است. از راه قدرت خود، توانمند است نه دیگرى. بر همه خلق خویش، مقتدر است! در توانمندى خود، استقلال دارد! قدرت او بر همه چیز، پایدار است. چون اراده آفریدن چیزى كند، به محض آنكه گوید: موجود باش، همان دم موجود خواهد شد. معنى چهارم «اللَّه اكبر» بیانگر حلم و كرم او است، آنچنان در برابر ستمگران بردبارى مىكند كه گویى نمىداند، آنان چه مىكنند و آنچنان در برابر گنهكاران گذشت مىكند كه گویى نمىبیند و آنچنان گناهان را مىپوشاند كه گویى معصیت نمىشود. از راه بزرگوارى و گذشت و بردبارى خویش، در عقوبت بزهكاران شتاب نمىكند. معنى پنجم «اللَّه اكبر» این است كه او در بخشش، سخاوتمند، فراوان بخش و بزرگ منش است. معنى ششم آن، این است كه گویى مىگوید: او، عالىترین و بزرگوارترین است و اوست كه بىنیاز از بندگان خود است و هیچ گونه نیازى به اعمال آنان ندارد. امّا گفتار «اشهد ان لا اله الاّ اللَّه» اعلام این نكته است كه «شهادت» جز با معرفت قلبى روا نیست؛ گویا [گوینده آن] مىگوید: من [از روى شهود قلبى]، مىدانم كه هیچ معبود بحقّى، جز خدا ى ارجمند و باشكوه نیست و نیز مىدانم كه هر معبودى جز او، باطل است و با زبانم، به این معرفت قلبى كه «هیچ معبود بحقّى، جز خدا نیست» اقرار مىكنم و گواهى مىدهم كه هیچ پناهى از قهر خدا نیست، مگر به خود او و هیچ رهایى از گزند و آشوب اشرار و فتنه فتنه جویان نیست، مگر به او. دربار دوم كه مىگوید: «اشهد ان لا اله الاّ اللَّه» معنایش این است كه گواهى مىدهم هیچ هدایت كننده و هیچ راهنمایى، جز خدا نیست و خدا را بر این شهادت خود، گواه مىگیرم كه هیچ معبود بحقّى، جز او نمى باشد و همه ساكنان آسمانها و زمین و هر آنچه در میان آنهاست، از فرشتگان و همه انسانها و كوهها و درختان و جانداران و وحشیان و هر تر و خشكى را بر این گواهى خود، شاهد مىگیرم كه هیچ آفریدگارى، جز خدا نیست و هیچ روزى دهنده و معبود و ضررده و بهره رسان و تنگ گیر و گشایشگر و بخشنده و بازدارنده و دفاع كننده و خیر خواه و كفایت كننده و شفابخش و پیش برنده و واپس اندازى، جز خدا نیست. همه آفرینش و تدبیر [و ملك و ملكوت]، از آنِ اوست و همه خیرها، در دست اوست. پر بركت و خجسته است، خدا كه پروردگار جهانیان است. امّا گفتار «أشهد انّ محمّداً رسول اللَّه» به این معنى است كه خدا را گواه مىگیرم، بر اینكه من شهادت مىدهم، هیچ معبود بحقّى جز او، نیست و اینكه محمّد، بنده و فرستاده و پیامبر او و محبوب برگزیده و همراز اوست كه او را با نور هدایت و آیین حقّ خود، به سوى همه آدمیان فرستاده است، تا آن را بر همه ادیان، غالب گرداند، هر چند مشركان را خوش نیاید و كسانى را كه در آسمانها و زمین وجود دارند، از پیامبران و رسولان و فرشتگان و همگى مردم، بر این شهادت خود، گواه مىگیرم كه محمّد، فرستاده خدا و سرور پیشینیان و آیندگان است. در بار دوم كه مىگوید: «اَشهد اَنّ محمّداً رسول اللَّه» به این منظور است كه: اولاً - گواهى مىدهم، هیچ كس به هیچ كس دیگرى نیاز ندارد، جز به خداى یكتاى بسیار چیره كه در یگانگى خود، هر گونه دوگانگى را نابود مىسازد و از همه بندگان و آفریدهها، بىنیاز است و آنان، به او نیازمندند و ثانیاً شهادت مىدهم كه او، محمّد را براى آشكار ساختن این حقیقت توحیدى، به سوى مردم فرستاد تا به اذن او، مژده رسان و بیم ده و دعوت كننده به سوى خدا و چراغ نور بخش هدایت باشد. پس هر كس او را انكار كند و از روى آگاهى، [دعوت] او را ردّ نماید و به او ایمان نیاورد، خداى عزیز و بزرگ، او را در آتش جهنم وارد مىكند. آن گونه كه در آن، پایدار و جاوید بماند و از آن، هرگز جدایى نپذیرد. امّا گفتار «حىّ على الصلوة» یعنى به سوى بهترین اعمال خود و دعوت پروردگارتان، بشتابید و به سوى آمرزشى از پروردگار خود و خاموش ساختن آن آتشى كه آن را با كردارهاى ناپسند، بر پشتهاى خویش بر افروخته اید و رها كردن گردنهایتان كه آن را با زنجیرهاى گناهان خود، به بند كشیده و در گرو نهاده اید، شتاب گیرید، تا خداى سبحان، زشتیهاى شما را بپوشاند و گناهانتان را ببخشاید و بدیهاى شما را به نیكی ها، مبدّل سازد. زیرا او فرمانروایى بخشنده و احسانگرى بزرگوار است و به ما توده هاى مسلمان، اجازه ورود در حوزه خدمتگزارى اش و پیش افتادن در محضرش را مرحمت فرموده است. بار دوم «حىّ على الصلوة» به این معنا است كه به سوى راز و نیاز با پروردگار خود و عرض نیازمندیهاى خود به او، بپاخیزید و با كلام او، به او توسّل جویید و طلب شفاعت كنید و ذكر خدا و قنوت و ركوع و سجود و فروتنى و افتادگى، در پیشگاه او را زیاد به جا آورید و حوایج خود را به او، عرضه دارید كه او به ما اهل اسلام، در این امور رخصت عطا فرموده است. امّا گفتار «حىّ على الفلاح» به این معنى است كه به سوى جاودانگى كه نابودى ندارد و رستگاراى كه هلاكتى همراهش نیست، رو آورید و به سوى آن زندگى ابدى برآیید كه با مرگ، نیامیزد و سعادتى كه پایان، نپذیرد و سلطنتى كه زوال، نگیرد و شادمانى كه با اندوه، همراه نشود و انسى كه با هراس تنهایى، نیامیزد و نورى كه تاریكى نبیند و گشایشى كه تنگنایى ندارد و شادابى كه از پیوستگى نیفتد و بىنیازى كه نادارى نپذیرد و تندرستى كه با بیمارى جمع نشود و عزتى كه با ذلت نیامیزد و توانمندى كه با سستى نجوشد و نیز شتاب گیرید، به سوى بزرگوارى؛ و چه بزرگوارى شگرفى! و هم به سوى شادمانى دنیا و عقبى و رستگارى آخرت و دنیا. در مرتبه دوم «حىّ على الفلاح» به این منظور است كه به سوى آن مقام بلند توحیدى كه شما را به آن، فراخواندم و به سوى آن آبرومندى پایدار و بخشایش ویژه والا و نعمت بسیار عالى و كامیابى بزرگ و خوشبختى ابدى، در پناه محمّد (صلى الله علیه وآله) كه در جایگاه صدق وحقیقت در نزد فرمانروایى توانمند قرار دارد، از هم سبقت گیرید. امّا گفتار «اللَّه اكبر» اعلان مىدارد كه خدا، عالىتر و گرانقدرتر از آن است كه یكى از آفریدگانش بتواند، به آن كرامتى كه او براى بنده خود آماده ساخته، پى ببرد. بنده اى كه دعوت او را پذیرفته، از او فرمان مىبرد و مطیع والیان اوست و او را مىشناسد و مىپرستد و به او و یادش، رو مىآورد و او را دوست مىدارد و به وى، انس مىگیرد و آرامش مىیابد و اعتماد پیدا مىكند، از او مىترسد و به او امید و اشتیاق دارد و خود را با فرمانروایى و تقدیر او، هماهنگ ساخته و به آن، تن در داده است. دربار دوم «اللَّه اكبر» به این نكته اشاره دارد كه او، بزرگتر و والاتر و برتر از آن است كه كسى بتواند، اندازه بخشندگى او، به دوستانش و كیفر او، به دشمنانش را بشناسد و بتواند به اندازه گذشت و آمرزش و احسان او، به كسى كه دعوت او و رسولش را پذیرفته، پى ببرد؛ یا اندازه كیفر و خوار نمودن كسى را كه انكار و ناسپاسى اش كرده، دریابد. امّا منظور از «لا اله الاّ اللَّه» آخرین فصل أذان این است ك: حجّت بالغه و برهان رسا به پیامبر و پیامبرى و بیان راه و چاه و دعوت به عدل و صدق و حق، از آنِ خداست كه به مردم، ابلاغ شده است و او، والاتر از آن است كه كسى را، توان آوردن حجّتى بر ضدّ او باشد. پس هر كه خدا را اجابت كند، براى او نور و كرامت خواهد بود و هر كه او را ردّ نماید، براستى كه او بىنیاز از جهانیان است و زودتر از هر حسابگرى، به حساب همه رسیدگى خواهد كرد. «قد قامت الصلوة» در اقامه، به این نكته اشاره دارد كه هنگام دیدار با خداوند و راز نیاز با او و بر آورده شدن حوایج و نیل به آرزوها و رسیدن به خداى یگانه و شكوهمند و پیوستن ببخشش كریمانه و آمرزش و گذشت و خشنودى او، فرا رسید. مرحوم صدوق فرموده است: راوى به جهت تقیّه، «حىّ على خیر العمل» را نیاورده است و در خبر دیگرى، از امام صادق (علیهالسلام) آمده است كه: از معنى «حىّ على خیر العمل» سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمود: بهترین عمل، ولایت است؛ و در خبر دیگرى: بهترین عمل، نیكى به فاطمه و فرزندان او (علیهم السلام) مىباشد.
پی نوشت ها: 1-شیخ صدوق، التوحید: 238 2-علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 84: 131. منبع:قدس 211008