19 مهر 1400 5 (ربیع الاول 1443 - 44 : 20
کد خبر : ۶۶۱۶۴
تاریخ انتشار : ۲۴ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۱
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه صفر و سالروز ورود اهل بیت پیامبر به شهر شام و مصیبت های مجلس یزید و خطبه ی حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) عقیق تعدادی از اشعار شاعران را به این مناسبت منتشر می کند.
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه صفر و سالروز ورود اهل بیت پیامبر به شهر شام و مصیبت های مجلس یزید و خطبه ی حضرت زینب (س) و امام سجاد (ع) عقیق تعدادی از اشعار شاعران را به این مناسبت منتشر می کند.





غلامرضا سازگار:


 جهانیان همه با پای جان به شام روید
به مسجد اموی نغمه ی خدا شنوید

نهاد مسجدیان سخت آمده به خروش
صدای حضرت سجّاد می رسد بر گوش

درون سینه ی پاکش خروش خون خداست
تمام، گوش! که فریاد سیّد الشّهداست

به اهل شام، شده شام، تیره تر از شام
فتاده طشت یزید و یزیدیان از بام

پس از ثنای خداوند و نعت پیغمبر
به خلق داد ندا آن امام جنّ و بشر

که ای تمام خلایق بزرگ و کوچک شام
خدای داده به ما شش جلال و هفت مقام

هر آنچه داده به ما ذات قادر متعال
کمال و علم و فصاحت، شجاعت است و جمال

هماره سینه ی پاکان به نور ما رخشیده
خدا محبّت ما را به مؤمنین بخشید

محمّد (ص) عربی ختم الانبیا از ماست
علی ولیّ خدا شاه اولیا از ماست

زماست جعفر طیّار و حمزه شیر خدا
که گشته بود ملقّب به سیّد الشّهدا

حسن، حسین دو سبط پیامبر از ماست
امید عترت مهدیِّ منتظَر از ماست

مرا اگر نشناسید با شما گویم
که کیست جدّ و پدر، چیست نام نیکویم

عزیز مکّه و دُردانه ی منایم من
سلاله ی حرم و زمزم و صفایم من

منم سلاله ی آن سروری کز امر خدا
بلند کرد حجر را زجا به دست و ردا

منم عزیز گرامی ترین طواف کنان
که گفت تلبیه حجّ کرد بهتر از همگان

منم سلاله ی آن رهبر بلند وقار
که شد زامر خداوند بر براق سوار

به سوی اقصی زمکّه یافت خروج
وزآن مقام به اوج فلک گرفت عروج

منم سلاله ی آنکس که برد جبراییل
به اوج سدره اش از امر ذات ربّ جلیل

منم سلاله ی آن پیشوای اهل نیاز
که با ملائکه ی آسمان گذارد نماز

منم سلاله ی آن شهریار کشور دل
که وحی گشته زسوی خدا بر او نازل

مرا سلاله ی پاک محمّدی خوانند
مرا عزیز دل مرتضی علی خوانند

منم سلاله ی آنکس که بین هر دو سپاه
رساند بینی اشرار را به خاک سیاه

همان کسی که به اثبات خالق دادار
گرفت با دم تیغش زکافران اقرار

منم سلاله ی آن شیر قادر متعال
که با دو نیزه دو شمشیر کرده است قتال

منم سلاله ی آنکو دوبار هجرت کرد
دوبار هجرت کرد و دوبار بیعت کرد

منم عزیز کسی کو به تیغ شعله فروز
به جنگ بدر و به جنگ حُنین شد پیروز

همان ولیِّ خداوند قادر دادار
نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار

منم که وارث پیغمبران بود جدّم
منم که راهبر مؤمنان بود جدّم

به تیغ، ریشه کن خیل مشرکین گردید
امیر کشور اسلام و مسلمین گردید

چراغ دیده ی اهل جهاد بود علی
هماره زینت کلِّ عباد بود علی

منم عزیز دل افتخار بَکّایین
زصابرین جهان بود بردبار ترین

به پیشگاه خداوندگار عزّوجل
زاهل بیت نبی بود در نماز افضل

منم سلاله ی پاک مؤّید جبریل
که بود یاور او در نبرد میکاییل

منم عزیز دل حامی مسلمانان
که بود در همه احوال یاور آنان

به تیغ عدلش با خیل مارقین جنگید
به ناکثین زد و با خیل قاسطین جنگید

منم سلاله ی نیکوترین امام قریش
که بود برتر و بالاتر از تمام قریش

منم سلاله ی اوّل کسی که مؤمن بود
ره خدا به کنار پیامبر پیمود

زمسلمین همه سبقت گرفت در ایمان
ستم گران را برداشت تیغ او زمیان

منم سلاله ی مردی که تیر داور بود
همیشه حامل علم خدای اکبر بود

سخی، بزرگ، جوانمرد، ابطحی، زیبا
صبور و سیّد و صّوام بود و پاک و رضا

درید ریشه ی اصلاب کفر را از هم
گسیخت یک سره شیرازه های ظلم و ستم

به سان شیر ژیان با اراده ای محکم
در آن میانه که می خورد نیزه ها بر هم

به دشمنان خداوند حمله ور گردید
چو دانه در وسط آسیابشان کوبید

به رزمگاه عراق و حجاز شیر نبی
که مکّی و مدنی بود خیفی و عقبی

نمود ماه جمالش هماره جلوه گری
مهاجری احدی بود و بدری و شجری

به دودمان عرب مقتدا و رهبر بود
که از جلال و شرف وارث دو مشعر بود

یگانه شیر الهی به فتح بدر و حنین
ابوالائمّه ولیِّ خدا ابوالحسنین

کسی که این همه دارد جلال و فضل، علی است
امام خلق و ولیِّ خدای لم یزلی است

منم سلاله ی زهرا شفیعه ی دو سرا
امینه فاطمه امّ الائمّة النّجبا

زگریه کرب و بلای دوباره بر پا شد
دوباره مشت یزید و یزیدیان واشد

که ناگه از دل پُر درد ناله زد مولا
منم سلاله ی پاک شهید کرب و بلا

منم سلاله ی آنکس که شد به نی سر او
گلوی تشنه بریدند سر زپیکر او

منم سلاله ی آنکس که با دلی پر درد
وداع با زن و فرزند و خاندانش کرد

منم سلاله ی آنکس که شد برهنه تنش
زدند زخم، بسی روی زخم، بر بدنش

منم سلاله ی آنکو به خونش آغشتند
به قتل صبر نه یکبار بارها کشتند

منم سلاله ی آنکس که قلبش آزردند
سر بریده ی او را به شهرها بردند

منم سلاله ی آنکو اسیر شد حرمش
ستم شد از همه بر اهل بیت محترمش

اسیر کوفه و شام بلا شدیم همه
به ابتلای نکو مبتلا شدیم همه

الا حقیقت اسلام زنده از سخنت
سر پدر زده از دور بوسه بر دهنت

پیام آور فریادهای خون خدا
خطابه ات سند فتح سیّد الشّهدا

تو از تمام شهیدان پیام آوری
قیام کرب و بلا را به شام آوردی

هزار «میثم» از عهده بر نمی آید
که لب به وصف تو و خطبه ی تو بگشاید



رحیم منزوی اردبیلی:


آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است
آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است
آنکه نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است
آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ اَیمَن بر امام
من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است
آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کند و افکند از پی و بن، ریخت بر هم زینب است
دامن شير خدا بين، شير زن مي پرورد
در شهامت برتر از سارا و مريم زينب است
آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم
چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است
با برادر درد دل مي كرد اين سان تا سحر:
آنكه ريزد از فراقت اشك ماتم زينب است
وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا
خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است
ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است
منزوي هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است


سید محمد میرهاشمی :

بر لب و دندان من چوب جفا آهسته زن

چوب کین بر بوسه‌گاه مصطفی آهسته زن

 

می‌زنی گر بر لب من خیزران، شادی مکن

لرزه افکندی تو بر عرش خدا، آهسته زن

 

در میان طشت زر، بهر تماشا از جنان

آمده با چشم تر خیرالنسا، آهسته زن

 

پیش چشم کودکان مضطر و زار و یتیم

بر لب و دندان بابا، بی‌حیا، آهسته زن

 

بر لب قاری قرآن ای امیر فسق و جور

کعب نی یا که مزن اکنون و، یا آهسته زن

 

هر چه خواهی بر سرم آور تو در خلوت ولی

پیش زینب بر لبم چوب جفا آهسته زن

 

ظاهرا چوب جفا بر راس پر خونم زنی

باطنا خنجر به قلب مرتضی آهسته زن

 

گر به جرم گفتن حق بر دهانم می‌زنی

حق‌ستیزی بس کن ای خصم دغا آهسته زن

 

لشکرت بر پیکرم تیر از جفا بسیار زد

چوب کین اکنون تو بر راس جدا آهسته زن

 

گوش جان گر بسپرد هر عاشق آواره‌ای

تا ابد از شهر شام آید نوا آهسته زن

 

محمود ژولیده :

چشم‌ها بود و سرِ زاده‌ی زهرا در طشت

زخم‌ها بود و دل زینب کبری در طشت

 

خیزران بود و لب قاری قرآن، یعنی:

خونِ لعلِ لب و دندان ثنایا در طشت

 

اُسرا در غل و زنجیر، معذب، مضطر

و سر نیزه‌نشین بود مجزّا در طشت

 

آنکه ابرار به دورِ سرِ او می‌گشتند

ریخت دورِ سرِ او خصم چه چیزا در طشت

 

سنگِ دروازه مبدل شده بر تیرِ نگاه

تهمت زشت کنیزی است معما در طشت

 

رفعِ تهمت ز حرم کرد، سر خون خدا

داشت با آیه‌ی تطهیر چه غوغا در طشت

 

صوت قرآن برادر دل خواهر را برد

کرد سوزش همه را غرق تماشا در طشت

 

وه چه تکبیر نمازی به لبش داشت حسین

تا به امروز که دیده است مصلی در طشت

 

بین اطفال، سه‌ساله، به سرِ پنجه‌ی خود

خیره مانده‌ست به رخساره‌ی بابا در طشت

 

آن مسیحی چو یقین کرد، مسلمانی نیست

مدح می‌کرد سرِ خون خدا را در طشت

 

این سر فخر بشر، زینت دوش نبی است

سر پاک پسر فاطمه حاشا در طشت

 

گاه مهمان تنور است و گهی ساکن دیر

گاه جای سر این سرور و مولا در طشت

 

یک‌طرف پرده‌نشین اهل و عیال سِتمند

یک طرف آل علی مضطرب،  اما درطشت

 

جگر پاره، دل خسته، سر ببریده

همه اینهاست مهیایِ مهیا در طشت

 

غلامرضا سازگار:

کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من

چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من

 

با چه دلی می‌زنی برلب من خیزران

کز همه دل می‌برد نغمه‌ی قرآن من

 

گر چه تحمل کنم ضربه‌ی چوب تو را

تاب مرا می‌برد گریه‌ی طفلان من

 

تا که نگاه افکنم بر رخ اطفال خود

دور زند دم به دم، دیده‌ی گریان من

 

تا نرود از اسف، صبر و قرارش ز کف

زینب من می‌شود دست به دامان من

 

ناله‌ی من بر ملاست، مقتل من کربلاست

شام بلا آمده شام غریبان من

 

با چه گنه می‌کنی لعل لبم را کبود؟

بر سر و صورت بس است زخم فراوان من

 

سرم به شام بلا، زینت طشت طلا

زیر سم اسب‌ها پیکر عریان من

 

طشت ز سوز درون سوخت و فریاد زد

چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من

 

سوز دل اهل دل در نفس «میثم» است

در شرر شعر اوست ناله و افغان من

 

 

منبع : حسینیه ، اشعار ارسالی

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: