21 مهر 1400 7 (ربیع الاول 1443 - 23 : 21
کد خبر : ۶۳۰
تاریخ انتشار : ۱۰ شهريور ۱۳۹۱ - ۱۲:۳۸
حکایتی خواندنی از شیخ حسین انصاریان
گرگ، بچه‏ ها را زد و بعد هم هر چهار پنج تا را غروب جلو انداخت و برد، پشت دیوار انداخت و خودش روى دیوار نشست و به من نگاه كرد و چشمش پر از اشك شد كه من شرمنده و خجالت زده هستم.

متن زیر از یکی از سخنرانی های استاد حسین انصاریان با موضوع توبه گرفته شده است:

توبه یعنى پشیمانى، ما هم پشیمان هستیم.

یك بخش دیگر توبه ، استغفار با زبان است ؛ خدایا! اشتباه كردم « أستغفرُ اللهَ ربى و أتوب الیه » با زبان، حالا همین كه قلبمان پشیمان است، بس نیست؟ نه، چون خدا گفته است كه غیر از پشیمانى قلب، دوست دارم صداى التماس گنهكار را بشنوم. صدایت مهم است؛

« ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ »(1)  من را صدا بزن، من با صدا زدن تو جواب تو را مى‏دهم.

بیایى پشت در بایستى و زنگ نزنى كه كسى در را باز نمى ‏كند. تشنه ‏اى، اما اگر نگویى آب مى ‏خواهم، آب نمى ‏آورند، گرسنه اگر نگوید نان، كسى به او نان نمى ‏دهد.

  ترك گناه با اعضا و جوارح

 سومین مرحله توبه: « تركٌ بالجوارح » هر عضوى از اعضا دچار هر گناهى است، امشب از چاه گناه بیرون بیاور، بگو: من از تاریكى مى‏خواهم بروم، خسته شدم.(2)
 
 عزم برنگشتن به گناه

 چهارمین بخش آن هم این است كه به خدا بگویى: از امشب تا سال دیگر، دیگر من به گناه برنمى‏گردم « إضمار أن لایعود ».(3)

توبه نصوح توبه ‏اى است كه در آن رجوع به گناه نباشد. و توبه‏ كننده از گناه مانند كسى است كه گناه نكرده باشد. و آن كس كه اصرار بر گناه دارد و استغفار مى‏كند خود را استهزاء و مسخره مى ‏كند.

 و با این حالت شیطان او را مسخره مى ‏كند. و به تحقیق شخص وقتى بگوید: اى خدا من از تو طلب آمرزش مى ‏كنم و بازگشت به سوى تو مى ‏نمایم پس به گناه عود كند و برگردد و باز چنین بگوید تا چهار مرتبه، در مرتبه چهارم از دروغگویان نوشته شود.

داستانى درباره گرگ گرسنه

یكى از علماى جامع و كامل و عارف و فیلسوف كه همه شما او را مى ‏شناسید ، ایشان مى ‏فرمودند: براى دیدن یكى از اقوام به شهرمان در یك منطقه سردسیر كشاورزى رفتم.
وقتى وارد خانه‏اش شدم، گفت: آقا! اول یك مسأله شرعى دارم، این را جواب بدهید.
گفتم: بفرمایید، گفت: امسال تا زانوى ما در این منطقه برف آمده است، پنج و نیم، شش صبح تازه هوا روشن شده بود، من آمدم بیل و پارو برداشتم كه به باغ بیایم داخل آلاچیق دیدم یك گرگ قوى آمده و زیر آلاچیق خوابیده، من و بیل و پاروى من را كه دید، اصلاً عكس العمل نشان نداد، نترسید، ولى من ترسیدم جلو بروم، خیلى گرگ قویى بود.

فكر كردم بیابان پر برف است، چیزى گیرش نیامده است، به اینجا پناه آورده. برگشتم و مقدارى نان و گوشت شب مانده بود، مقدارى شیر، این‏ها را داخل سینى گذاشتم و راه افتادم، گفتم: نزدیكش كه شدم، اگر قیافه عصبى گرفت، سینى را مى‏اندازم و فرار مى‏كنم. اگر عكس العملى نشان نداد، جلو مى‏روم.

كنار باغ هم آغل گوسفندهایم بود ، جلو آمدم ، دیدم نه ، عكس العملى نشان نمى‏ دهد ، زنده هم هست ، نمرده ، نزدیك او رسیدم ، دیدم مقدارى شكمش را بلند كرد و زیر شكمش چهار پنج تا بچه گرگ است كه تازه آنها را زاییده بود.

هیچ چیزى گیرش نیامده بود، گرسنه، بچه‏ها یك مرتبه شروع به ناله كردن كردند، و حالت چشم این گرگ برگشت، مثل این كه مى‏خواست با چشمش به من بگوید: دستت درد نكند، ما بیچاره بودیم، من تازه زاییدم، بچه‏هایم گرسنه هستند.
سینى را گذاشتم. گرگ لقمه لقمه برداشت و اول در دهان بچه‏هایش گذاشت، مادر است.

گرگ هم غذا را خورد و بهار شد، گرگ همانجا ماند و نرفت، كجا برود؟ نمك خورده اینجا بود، محبت و احسان دیده، كجا برود؟


درخت‏ها شكوفه كردند و بچه گرگها هم بزرگ شدند و روزها با همدیگر بازى مى ‏كردند، كم كم دیدم مادرشان دیگر غذا قبول نمى‏ كند، پشت یك درخت مخفى شدم، دیدم از دیوار كوتاه آخر باغ بیرون مى ‏رود و عصر برمى ‏گردد و غذا مى ‏آورد،

یك روز صبح گرگ رفت، این سه چهار تا بچه گرگ با همدیگر رفتند داخل آغل و یك بره را خفه كردند و داخل آلاچیق كشیدند و شروع به خوردن كردند.

گفتم: عیبى ندارد، عصر بود، دیدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بیرون آمدم، دیدم گرگ برگشته بود، چشمش به این بره من افتاده كه بچه‏ هاى او كشته بودند، دیدم این بچه ‏ها را مى‏گرفت و چهار پنج بار به زمین مى‏كوبید؛ كه بى ‏مروت‏ها! آخر چهار ماه است به ما محبت كرده، بره او را چرا پاره كردید؟ ما كه پنجاه سال است نان خدا را مى‏خوریم و كفران مى‏كنیم.

گرگ، بچه‏ ها را زد و بعد هم هر چهار پنج تا را غروب جلو انداخت و برد، پشت دیوار انداخت و خودش روى دیوار نشست و به من نگاه كرد و چشمش پر از اشك شد كه من شرمنده و خجالت زده هستم.

حالا سؤال شرعى من این است كه گرگ رفت و دیگر نیامد، چهار پنج روز بعد آمد، دیدم یك بره كوچك آورده است، از آن طرف دیوار به این طرف دیوار انداخت و خودش هم روى دیوار نشست كه من به جاى آن بره‏اى كه بچه‏هایم خوردند، این را براى تو آوردم. نمى‏ دانم هم از چه گله‏ اى گرفته و آورده، آیا این بره حلال است یا نه؟

 انسان عاقل و فهمیده! كسى كه خدا براى تو پیغمبر و على و حسین علیهم‏السلام را فرستاده است! خانم‏هایى كه برایتان فاطمه علیهاالسلام را فرستاد! چه چیزى بیاوریم كه تلافى گناهان گذشته خودمان را بكنیم؟

باز معرفت گرگ كه رفت و یك بره پیدا كرد و آورد، ما برایت چه بیاوریم؟ ما همان حرف امام على علیه‏السلام را مى‏زنیم:

« ارحم من رأسُ ماله الرجاء و سلاحهُ البكاء » ما غیر از گریه سرمایه‏اى نداریم.


گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: