امرو شانزدهمین یادداشت وی را می خوانید:
شانزدهم ذیحجه
«جُون، رفت تا عقال از پای شتر برگیرد، مردی از تازه همراه شدگان، خود را به او رساند.
گفت؛ این اُشتر چه بر گُرده دارد که اینچنین مراقبت می کنی؟
گفت؛ نامۀ کوفیان!
مرد به کنجکاوی نزدیکتر شد و یکی از نامه های خورجین را برداشت.
گفت: بخوانم؟
جُون گفت: اگر مشتاقی بخوان.
و به صدای بلند شروع به خواندن کرد.
گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. از بزرگان کوفه به حسین بن علی.
یابن رسول الله!
باغ ها سرسبز و میوه ها رسیده و چشمه ها جوشیده و پُر آب اند و لشکری آماده فرمان تو است، به سوی ما بیا که امام و مقتدایی نداریم.
لحظه ای مکث کرد و سپس با صدایی آرام، نام نگارندگان نامه را بر زبان راند.
گفت: عمرو بن حجاج، شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، زید بن حارث.
و با خود نجوا کرد.
گفت: اینها که بزرگان کوفه اند.
ناباور از جُون پرسید: براستی اشراف کوفه هم خواهان اویند؟
جُون، اُشتر را از زمین بلند کرد و با نگاهی به او، تبسم تلخی بر چهره اش نشست.»