اگر خـداى عـزوجـل ايـن ريـش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم ؟!
عقیق:صفوان بن يحيى گويد ،به امام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش از آنكه خدا ابى جعفر عـليـه السـلام(امام جواد(ع)) را بـشـمـا بـبـخـشـد (دربـاره جـانـشـيـنـتان ) از شما مي پرسيديم و شما مى فـرمـوديد: خدا به من پسرى عنايت مي كند اكنون او را به شما عنايت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پيش آمدى كند، به كه بگرويم ؟ حضرت با دست اشاره بـه ابـى جعفر عليه السلام فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرض كردم : قربانت اين پـسـرى سه ساله است ! فرمود: چه مانعى دارد؟ عيسى عليه السلام سه ساله بود (سه سال كمتر داشت ) كه به حجت قيام كرد. محمد بن حسن بن عمار گويد: من دو سال نـزد عـلى بـن جـعـفـر بـن مـحـمـد (عـمـوى امام رضا عليه السلام ) بودم و هر خبري كه او از بـرادرش مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام شنيده بود، مي نوشتم ، روزى در مدينه خدمتش نـشـسـتـه بـودم كـه ابـو جـعـفـر مـحـمـد بـن عـلى الرضـا عـليـه السـلام (امام جواد(ع)) در مـسـجـد رسـول خـدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد، ابو جعفر به او فرمود: اى عمو! بنشين ، خدايت رحـمـت كند، او گفت : آقاى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى ؟! چون على بن جعفر به مسند خود برگشت ، اصحابش او را سرزنش كرده ، مى گفتند: شما عموى پدر او هستيد و بـا او اينگونه رفتار مى كنيد؟!! او دست به ريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد، اگر خـداى عـزوجـل ايـن ريـش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم ؟!! پناه به خدا از سخن شما، من بنده او هستم . پی نوشت: اصول کافی منبع:افکار 211008