خانم اشرف گلي از خادمين و زايران علي بن موسي الرضا(عليهالسلام) در مطلب ارسالي به پايگاه حج ، درباره يكي از بهترين خاطرههاي خو نوشت:
عقیق:ساعت 7 بعد از ظهر بود تو دفتر پيدا شدگان باب الرضا نشسته بودم. پيرمردي حدودا 70ساله با سبيلهاي چنگيزي بلند وقيافه اي مضطرب وعصبي وارد دفتر شد! گفت خانمم را از موقع نماز به بعد پيدا نمي كنم مشخصات خانم رو گرفتيم وثبت كرديم از اون موقع چند ساعتي گذشت وبنده خدا چند مرتبه اي براي اخذ خبر جديد به دفتر مراجعه كرد ولي خبري نبود كه نبود ساعت حدود 9 شده بود خدام حرم خانم مسني را به دفتر راهنمايي كردند. از ظاهرش پيدا بود خيلي خسته ومضطرب است. خدام گفتند ايشون مي گه همسرش رو گم كرده وما به اينجا راهمناييشون كرديم. تشكر كردم وخدام رفتند وبراي اينكه اسم ايشون رو تو كامپيوتر ثبت كنم مشخصاتشون رو پرسيدم. بله مشخصات خانوم همون اقاي سبيل كلفت بود! سريع به شماره ايشون زنگ زدم. قبل از اينكه آقا بيايد از خانوم پرسيدم چرا به همسرت زنگ نزدي گفت شماره اش رو بلد نبودم! در حال تكلم با خانوم بودم كه سرو كله ي پير مرد پيدا شد. از دور چشمش به خانومش افتاد؛ دو دستي كوبيد تو سر خودش. بعد هم مثل ابر بهار شروع كرد به گريه كردن وبا لهجه ي شيرين شمالي از خانومش دلجويي كردن! مي تورو بقربون تو كجا بودي دردت بجونم تو كجا بودي از تعجب به همكاران نگاهي انداختم وتو دلم اينهمه عشق ومحبت وابراز عاطفه را تحسين كردم. خانم هم همينطور به شوهرش دلداري مي داد گريه نكن! نترس حالم خوبه ولي همه با لهجه ي شيرين شمالي كه مي فهميدم ولي چيزي از اون جز مفهومش به يادم نمونده. با خودم گفتم وقتي آقا رو با سبيل كلفت وچهره ي عبوسش ديدم با خودم گفتم يا رباه چه مرد اخمويي معلوم نيست چقدر به خانومش غر بزنه وقتي پيداش كنه ولي اشتباه كرده بودم. چون زير اون چهره ي عبوس يك قلب رئوف ورحيم قرار داشت وفهميدم ظاهر آدما ملاك خوبي براي قضاوت كردن نيست. خدايا بصيرتي عنايت بفرما تا بهتر قضاوت كنيم.