عقیق: چند حکایت کوتاه از زندگانی پربرکت حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا علیهاالسلام:
ملکه ای در خدمت فاطمه زهرا(س)مرحوم قطبالدین راوندى در كتاب خود آورده است :
سلمان فارسى گفت : روزى به منزل حضرت زهرا سلام اللّه عليها وارد شدم، آسيابى را جلوى آن حضرت ديدم كه دستاس آن را با حالت خستگى و ضعف گرفته است و میچرخاند و مقدارى جو، آرد مینمود؛ و در گوشه اى از اتاق، حسين عليه السلام را ديدم كه از شدّت گرسنگى ناله میکرد.
گفتم : اى دختر رسول اللّه! چرا خود را در سختى و مشقّت قرار داده اى، با اين كه فضّه پيش خدمت شما است!؟
حضرت در جواب اظهار داشت : پدرم رسول خدا صلی اللّه عليه و آله فرمود: كارهاى منزل يك روز بر عهده من و يك روز بر عهده فضّه باشد؛ و امروز نوبت من است.
گفتم : اجازه فرمایید كه من كمك نمايم، يا آسياب را بچرخانم، يا اين كه حسين عليه السلام را آرام كنم و دلداريش دهم؟
حضرت فرمود: من نسبت به فرزندم، حسين آشناتر هستم؛ پس تو دستاس را بچرخان تا آرد تهيّه گردد.
بنابراين من مشغول چرخانيدن دستاس شدم و چون مقدارى از جوها را آرد كردم، صداى اذان به گوشم رسيد؛ پس براى اقامه نماز به مسجد رفتم و نماز جماعت را به امامت حضرت رسول صلی اللّه عليه و آله بجا آوردم.
و بعد از نماز، جريان حضرت فاطمه سلام اللّه عليها را براى امیرالمؤمنین، علىّ عليه السلام تعريف كردم.
امام علىّ عليه السلام گريان شد و از مسجد بيرون رفت و پس از گذشت لحظاتى در حالى كه تبسّم مینمود، به مسجد بازگشت.
حضرت رسول صلی اللّه عليه و آله جريان را از علىّ عليه السلام جويا شد؟
و او اظهار داشت : چون بر فاطمه وارد شدم، وى را ديدم بر قفا خوابيده و حسين نيز روى سینهاش در خواب بود و سنگ آسياب بدون آن كه در دست كسى باشد، میچرخید!!
حضرت رسول صلی اللّه عليه و آله فرمود: خداوند ملائكه اى را آفريده است تا در خدمت محمّد و اهل بيت او عليهم السلام باشند.
(بحارالانوار: ج ۴۳، ص ۲۸، ح ۳۳، الخرايج و الجرايح : ج ۲، ۵۳۰، ح ۶.)
بهشت و پيراهن خون آلود حسين عليه السّلام
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم حكايت فرمايد:
آن هنگام كه صحراى محشر بر پا شود و خداوند تمامى بندگانش را زنده احضار نمايد، صدایی به گوش همگان خواهد رسيد كه : اى جماعت! چشمهای خود را ببنديد و سرهاى خود را به زير افكنيد، چون كه فاطمه دختر محمّد صلی اللّه عليه و آله میخواهد از پل صراط عبور نمايد.
پس همگان چشمهای خود را میبندند و حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها در حالى كه هفتاد هزار فرشته او را مشايعت و همراهى میکنند، وارد میشود و در يكى از موقفهای مهمّ محشر توقّف میفرماید.
پس از آن پيراهن به خون آغشته حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام را در دست گرفته و به محضر ربوبى پروردگار عرضه میدارد: پروردگارا! اين پيراهن فرزندم، حسين میباشد، تو خود آگاهى كه با فرزندم چگونه رفتار كردند.
در اين هنگام، صدایی از طرف خداوند متعال میرسد: اى فاطمه! هر خواسته و تقاضایی دارى بگو، كه برآورده خواهد شد.
و حضرت زهرا سلام اللّه عليها اظهار دارد: خدايا! انتقام مرا از قاتلين فرزندم، حسين بگير.
پس شعله اى مهيب از آتش بر پا شود و زبانه كشان يكايك قاتلين امام حسين عليه السلام را فرو بلعد، همان طورى كه پرنده اى كه دانه از زمين برچيند.
و سپس به عمق دوزخ برگردد و تمامى آن افرادِ ظالم، به عذابهای دردناك مجازات و عقاب خواهند شد.
بعد از آن، فاطمه زهرا سلام اللّه عليها به سوى بهشت حركت مینماید و در حالى كه ذرارى و دوستان و علاقهمندانش همراه او میباشند، وارد بهشت خواهند شد؛ و از انواع بركات و نعمتهای آن بهرهمند میگردند.
(امالی مفيد: ص ۱۳۰، ح ۶ و در كتاب احقاق الحقّ: ج ۲۵، ص ۲۲۲ به نقل از امیرالمؤمنین علىّ عليه السلام از پيامبر اسلام صلی اللّه عليه و آله وارد شده است)
گريه دوستان و شفاعت زنان
هنگامى كه امام حسين عليه السلام متولّد شد، پيغمبر اسلام صلی اللّه عليه و آله پس از بشارت و تهنيت، خبر از شهادت نوزاد و كيفيّت كشته شدنش را داد، حضرت زهرا سلام اللّه عليها سخت گِريست و اظهار داشت : در چه زمانى اتّفاق خواهد افتاد؟
پيامبر اسلام فرمود: زمانى كه من و تو و پدرش، علىّ و برادرش، حسن نباشيم و او يعنى؛ حسين تنها باشد.
آن گاه گريه حضرت زهرا سلام اللّه عليها افزون يافت و گفت : چه كسى براى فرزندم گريه و عزادارى خواهد كرد؟
حضرت رسول فرمود: فاطمه جان! زنان و مردان امّت من بر مصيبت او و اهل و عيالش میگریند و نوحه سرایی و عزادارى خواهند كرد، و اين نوحه سرایی و عزادارى هر سال تجديد خواهد شد؛ و چون روز قيامت برپا شود تو، زنان گريه كننده و عزادار بر حسين را شفاعت نموده و من، مردانشان را شفاعت میکنم.
و اى فاطمه! تمام چشمها در قيامت گريان میباشند، مگر آن چشمانى كه در عزا و مصيبت حسين عليه السلام گريان بوده باشد كه آنان خندان و خوشحال وارد بهشت خواهد شد.
(معالى السّبطين : ج ۲، ص ۱۱، بحار: ج ۴۴، ص ۲۹، ح 37)
گردن بند پر برکت
پیر مرد رو به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) کرد و گفت: گرسنگی در جگرم اثر گذاشته و برهنهام. به من غذا و لباس بده که سخت تهی دست هستم. حضرت که در آن هنگام چیزی نداشتند، به بلال حبشی فرمودند: «این پیرمرد را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) برسان». بلال او را به خانه دختر پیامبر آورد و وی جریان تهی دستی خود را عرض کرد. یگانه دختر پیامبر، گردن بند نقره ای خود را- که هدیه دختر عمویشان بود- به وی بخشیدند. پیرمرد با خوشحالی نزد پیامبر آمد و جریان را باز گفت و گردن بند را در معرض فروش قرار داد. عمار یاسر به او گفت: آن را چند میفروشی؟ پیرمرد گفت: به اندازه یک وعده غذا که مرا سیر کند، یک لباس که با آن نماز بخوانم و دیناری که با آن مخارج سفر نزد خانوادهام را تأمین کنم. عمار یاسر بیست دینار و دویست درهم، یک دست لباس، یک وعده غذا و مرکب سواری خود را به وی داد. آن گاه آن گردن بند را با مشک خوشبو کرد، در میان یک لباس پرارزش نهاد و به غلامش، سَهم داد و گفت: نزد فاطمه برو این گردن بند را به ابو بده. تو را نیز به ایشان بخشیدم. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گردن بند را گرفت و سهم را آزاد کرد.
سهم که از آغاز تا پایان ماجرا را اطلاع داشت، خندهاش گرفت و گفت: «برکت این گردن بند مرا به خنده آورد؛ چرا که گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز کرد، برده ای را آزاد ساخت و سرانجام نزد صاحبش بازگشت»
(محمد محمدی اشتهاردی، داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم (علیهم السّلام)، تهران، انتشارات نبوی، ۱۳۷۷، ج ۹، صص ۳۳-۳۵.)
منبع : هیئت کربلا
211007