انسان، موجودی اجتماعی بوده و در زندگی خویش ناگزیر از ارتباط و تعامل با دیگران است؛ چنانکه رشد و تأمین سعادت آدمی، در گرو توسعه همه جانبه جامعه بوده، تعالی جامعه نیز در گرو رفتارهای اجتماعی افرادی است که در آن زندگی می کنند.
عقیق:جوامع مختلف، متناسب با مبانی فرهنگی و ارزشی خویش، اهداف مختلفی را برای سعادت فردی و اجتماعی انسان در نظر می گیرند و همین امر، موجب شده است که این جوامع، گونه متفاوتی از رفتار اجتماعی را برای انسانها توصیه کرده و در نتیجه، سبک های گوناگونی از زندگی اجتماعی شکل بگیرد. گرچه فهم مبانی، مؤلفه ها و راهکارهای رفتاری در سبک زندگی اجتماعی را می توان در آموزه های قرآنی و روایی جست وجو کرد، اما از آنجا که این بخش از سبک زندگی عمدتاً در سایه رفتارهای انسانی جلوه گر می شود، فهم و دست یابی به این گونه از سبک زندگی، به دنبال بازخوانی جنبه های زندگی برخی الگوهای رفتاری، آسانتر و عملی تر خواهد بود. الگوهای متعددی به عنوان شاخص رفتارهای مطلوب اجتماعی در مکتب اسلام وجود دارند که از مهمترین آنها می توان به سیره انسان ساز خاندان عصمت و طهارت اشاره کرد که با توجه به معصوم بودن ایشان، رفتارهای بی نظیر اخلاقی و انسانی از آن بزرگواران به یادگار مانده و تأسی به آنها به سلامت ظاهری و معنوی جامعه می انجامد. از جمله امامانی که رفتارهای ایشان، الگویی مناسب در سبک زندگی اجتماعی به شمار می رود، امام رضا(علیهالسلام) است که از نظر حضور در عرصه های مختلف دینی، سیاسی و اجتماعی، جلوه های فراوانی از رفتارهای ایشان، ثبت شده است؛ چنانکه یکی از این امور ارتباط با اقشار گوناگون مردم از جمله زیردستان و مردمان عادی، نیازمندان و دوستان می باشد. ارتباط با زیردستان و مردمان عادی در مورد معاشرت آن بزرگوار با مردمان عادی و زیردستان، شیخ صدوق به سند خود از ابراهیم بن عباس که سال ها در خدمت آن حضرت بوده روایت کرده که گوید: هیچگاه ندیدم حضرت رضا (علیهالسلام) با کسی در سخن خود جفا کند و ندیدم که سخن کسی را قطع کند تا از گفتار فارغ شود و ندیدم حاجت هیچ کس را که قدرت بر انجام آن را داشت رد کند و هیچ گاه پای خود را در برابر کسی که نشسته بود دراز نمیکرد و در برابر کسی که روبرویش نشسته بود تکیه نمیکرد و هیچ گاه ندیدم یکی از غلامان و بردگان خود را دشنام دهد و هیچ گاه ندیدم آب دهان خود را بیندازد و خندهی قهقهه از او ندیدم بلکه خندهاش تبسم بود و شیوهاش چنان بود که چون سفره غذا برای او پهن میکردند همهی نوکران و بردگان را سر سفرهی خود مینشانید حتی دربانان و مهتران و دامپروران را. در حدیثی دیگر کلینی نقل می کند هنگامی به امام هشتم (علیهالسلام) مهمانی رسد و امام شب هنگام در نزد مهمان نشسته و سخن میگفتند، در این وقت فتیلهی چراغ خراب شد و مهمان دست خود را دراز کرد تا فتیله را اصلاح کند، امام او را از این کار باز داشته و خود مشغول اصلاح چراغ شده و فرمود: ما مردمی هستیم که مهمانان خود را استخدام نمیکنیم! (و از آنها کار نمیکشیم)؛ و نیز در همان کتاب از یاسر خادم و نادر روایت کرده که گویند: امام رضا (علیهالسلام) به ما فرمود: إِنْ قُمْتُ عَلَی رُءُوسِکُمْ وَ أَنْتُمْ تَأْکُلُونَ فَلَا تَقُومُوا حَتَّی تَفْرُغُوا وَ لَرُبَّمَا دَعَا بَعْضَنَا فَیُقَالُ هُمْ یَأْکُلُونَ فَیَقُولُ دَعُوهُمْ حَتَّی یَفْرُغُوا؛ اگر من بر سر شما ایستادم و شما مشغول غذا خوردن هستید بر نخیزید تا آنگاه که از غذا فارغ شوید و چه بسا بعضی از ما را صدا میزد و میگفتند: مشغول صرف غذا هستند و امام میفرمود: بگذارید تا از غذا فارغ شوند. با مستمندان در احوالات امام هشتم (علیهالسلام) در کتابِ کافیِ کلینی به سندش از یسع بن حمزه روایت کرده که گوید: در محضر حضرت رضا (علیهالسلام) نشسته بودم و جمع بسیاری از مردم نزد آن حضرت آمده و از حلال و حرام از آن بزرگوار سؤال میکردند، در این وقت مردی گندمگون و بلند قامت بیامد و سلام کرد و گفت: من مردی از دوستان شما و پدران و اجداد شما هستم که از سفر حج باز میگردم و پولم گم شده و چیزی ندارم که به شهر و دیار خود بروم، اگر می توانی مقداری به من بده تا به شهر خود برسم و پس از رسیدن به شهر خود آن را از طرف شما صدقه خواهم داد چون خود مستحق صدقه نیستم. پس امام (علیهالسلام) به او فرمود: بنشین خدایت رحمت کند و رو به مردم کرده و به دنبالهی گفتگوی خود با آنها را ادامه داد تا وقتی که یکی یکی رفتند و جز من و سلیمان جعفری و خیثمه و آن مرد کسی نماند. آنگاه امام از ما اجازه گرفته و برخاست و به اندرون خانه رفت و پس از ساعتی پشت در اطاق آمد و دست خود را از بالای در بیرون آورده فرمود: مرد خراسانی کجاست؟ آن مرد برخاسته عرض کرد: من اینجایم! فرمود: این دویست دینار (اشرافی) را بگیر و در خرج راه خود مصرف کن و صدقه هم نده و از اینجا برو که من تو را نبینم و تو هم مرا نبینی؟ پس از این جریان حضرت بیرون آمد. سلیمان جعفری عرض کرد: قربانت گردم! شما احسان و کرم کردی پس چرا روی خود را از این مرد پوشاندی؟ حضرت فرمودند: از ترس آن که خواری سؤال را - به خاطر قضای حاجتش - در چهرهی او مشاهده کنم مگر نشنیدهای که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می فرمود: کسی که کار نیک را پنهان دارد، با هفتاد حج معادل است و کسی که کار بدی را آشکار سازد خوار و زبون گردد و گناه در پنهانی مستحق آمرزش است. علاوه بر این در مناقب ابن شهر آشوب آمده که مردی نزد امام هشتم (علیهالسلام) آمد و عرض کرد: به من به اندازه کرم و مروت خود عطا کن! امام (علیهالسلام) فرمود: من قدرت این کار را ندارم! عرض کرد: «عَلَی قَدْرِ مُرُوَّتِکَ» پس به اندازه کرم و مروت خودم به من عطا فرما! پس حضرت فرمود: «أَمَّا إِذاً فَنَعَمْ» اما این آری! و سپس به غلام خود فرمود: دویست دینار به این مرد عطا کن! و در همان کتاب آمده که امام هشتم علیهالسلام در روز عرفه در خراسان تمام دارائی خود را میان مستمندان تقسیم کرد، فضل بن سهل گفت: این زیان بزرگی بود؟ اما حضرت فرمودند: بلکه این غنیمتی بود، چیزی که من بدان وسیله پاداش و کرامت خریداری کردم و آن را زیان به حساب نیاور. با دوستان ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از موسی بن سیار روایت کرده که گوید: به همراه حضرت رضا )علیهالسلام( بودم و در نزدیکیهای دیوارهای طوس رسیده بودیم که صدا و شیونی شنیدیم و به دنبال آن شیون رفتیم و در آنجا جنازهای را دیدم، در این وقت مشاهده کردم که مولایم از اسب پیاده شد و به سوی جنازه رفت و آن را برداشته و هم چون فرزندی که مادر را در برمیگیرد آن جنازه را در بر گرفت سپس رو به من کرده فرمود: مَنْ شَیَّعَ جَنَازَةَ وَلِیٍّ مِنْ أَوْلِیَائِنَا خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ کَیَوْمَ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ لَا ذَنْبَ عَلَیْهِ؛ کسی که جنازهی دوستی از دوستان ما را تشییع کند از گناهان خود پاک گردد مانند روزی که از مادر متولد شده است. سپس به دنبال جنازه تا لب قبر آمدند و آنگاه مردم را از کنار جنازه به یک سو زده و نزدیک آمد تا به کنار میت رسید و سپس دست مبارک خود را روی سینهی میت گذارد و فرمود: یَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَلَا خَوْفَ عَلَیْکَ بَعْدَ هَذِهِ السَّاعَةِ؛ ای فلانی مژده گیر به بهشت که از این ساعت دیگر خوف و ترسی بر تو نیست. من عرض کردم: قربانت گردم! آیا این مرد را میشناختی! اینجا سرزمینی است که پیش از این قدم در آن نگذاردهای؟ حضرت فرمود: ای موسی بن سیار مگر نمیدانی که اعمال شیعیان ما را هر صبح و شام بر ما عرضه میکنند، پس هر تقصیری که در کارهای آنها باشد ما از خدا میخواهیم که از آن بگذرد و آنچه کارهای والا و نیک باشد ما سپاس و تقدیر صاحب آن کار را در خواست میکنیم. در حدیثی دیگر شیخ مفید (ره) به سندش از غفاری روایت کرده وی گوید: مردی از خاندان ابی رافع آزاد شدهی رسول خدا از من طلبی داشت و مرتبا از من مطالبه میکرد و مرا تحت فشار قرار داده بود، من که چنان دیدم روزی از روزهای ماه رمضان نماز صبح را در مسجد مدینه خواندم و به قصد زیارت حضرت رضا (علیهالسلام) و استمداد از آن بزرگوار - که در «عریض» چند فرسخی مدینه سکونت داشت - بدان سو حرکت کردم و چون به نزدیک درِ خانهی آن حضرت رسیدم او را که بر مرکبی سوار بود و پیراهن و عبائی در تن داشت مشاهده کردم که بیرون میآید و چون ایشان را دیدم شرم و حیا مرا گرفت (و چیزی نگفتم) امام (علیهالسلام) که به من رسید ایستاد و نگاهی به من کرد، من سلام کردم و عرض کردم: فلانی که یکی از دوستان شما است، طلبی از من دارد و به خدا سوگند نام مرا بر سر زبان ها انداخته و مرا رسوا کرده (از بس که از من مطالبه کرده است). من با این گفتار پیش خود فکر کردم که امام به آن مرد طلبکار دستور میدهد از مطالبه خودداری کند و به خدا سوگند نه گفتم طلب او چقدر است و نه چیزی دیگری گفتم. پس امام رضا (علیهالسلام) به من دستور داد بنشینم تا برگردند. من در حالی که روزه بودم همچنان نشستم تا هنگام مغرب و نماز مغرب را نیز خواندم و دیگر دلم گرفته بود و خواستم برگردم که دیدم آن حضرت آمدند و مردم دورش را گرفتهاند و جمعی از مسکینان و سائلان هم سر راهش نشسته بودند و امام به آنها صدقه میداد و احسان میکرد و هم چنان آمد تا وارد خانه شد و طولی نکشید که بیرون آمده و مرا به درون خانه دعوت نمود، من برخاسته و به درون خانه رفتم و نزد آن حضرت نشستم و از این مسیب امیر مدینه برای او شروع به سخن کردم و چو سخنم تمام شد، حضرت فرمودند: گمان دارم افطار نکردهای؟ عرض کردم: نه، امام ظرف غذایی طلبید و پیش من گذارد و من با غلامان خوردیم و چون فارغ شدیم فرمودند: این تشک را بلند کن و هر چه که در زیر آن است بردار، من تشک را بلند کردم و دینار هایی را در زیر آن دیدم. پس آنها را برداشته و در جیب آستینم نهادم و سپس چهار تن از غلامان خود را مأمور کردند تا همراه من بیایند و مرا به خانهام برسانند، من عرض کردم: قربانت گردم! شبگردان ابن مسیب اطراف شهر میگردند و من خوش ندارم مرا به همراه غلامان شما ببینند. امام (علیهالسلام) به غلامان دستور داد همراه من بیایند تا هر کجا که من گفتم باز گردند و آنها همین کار را کردند، تا من نزدیک شهر رسیدم و به آنها گفتم بازگشتند و خود به خانه آمدم و دینارها را شمردم دیدم چهل و هشت دینار است و طلبی که آن مرد از من داشت بیست و هشت دینار بود و در میان دینارها دیناری را دیدم که برق میزد و میدرخشید، از آن دینار خوشم آمد، آن را برداشته و نزدیک چراغ بردم دیدم به خط خوانا و آشکار روی آن نقش شده: حَقُّ الرَّجُلِ عَلَیْکَ ثَمَانِیَةٌ وَ عِشْرُونَ دِینَاراً وَ مَا بَقِیَ فَهُوَ لَکَ؛ طلب این مرد از تو بیست و هشت دینار است و بقیه مال خودت. به خدا سوگند من به آن حضرت مقدار طلب آن مرد را نگفته بودم! پی نوشت ها: 1-علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 49: 97-98. 2-ابن شهر آشوب، مناقب، ج 1: 360-361، ج 4: 341. 3-صدوق، عیون الاخبار، ج 2: 184. 4-کلینی، کافی، ج 4: 24؛ ج 6: 283، 298. *هاشم رسولی محلاتی، جنبه های اخلاقی و سیره های عملی حضرت رضا (ع): 453-454؛ 458-460؛ 462-464. منبع:قدس 211008