24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 59 : 13
کد خبر : ۵۶۶۹۱
تاریخ انتشار : ۰۷ تير ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۳
شاگرد آیت‌الله صدر:
شاگرد آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر گفت: آقا می‌گفت برای کتاب‌هایش زحمت زیادی نکشیده‌ است، هرگاه شروع به نوشتن می‌کند آن قدر قلمش روان است که بدون زحمت کتاب را تمام می‌کند!
عقیق: آیت‌الله محی‌الدین آموزگار شاگرد آیت‌الله سید محمد باقر صدر در برنامه ضیافت شبکه قرآن سیما در رابطه با ابعاد مختلف زندگی این شهید بزرگوار و اخلاق ایشان بدین شرح سخن گفت:
بنده از سن 22 سالگی با آقای صدر آشنا شدم، در ابتدا ایشان را نمی‌شناختم، سبب آشنایی من دوستانی بودند که گفتند سیدی در گوشه نجف و در مقبره آیت‌الله شیخ محمدرضا آل یاسین درس می‌دهد و بعد تصمیم گرفتند تا یک روز در درس ایشان حاضر شوند. آن‌ها از کلاس آقای صدر خوششان آمده بود و به من هم گفتند تا با آن‌ها بروم، من هم استخاره کردم و وقتی که جواب استخاره خوب شد، پس از آن با دوستانم در کلاس ایشان حاضر شدم و پس از آشنایی با ایشان دیگر نتوانستم از او جدا شوم بنابراین تا زمانی که صدام از عراق بیرونمان کرد با آقای صدر ماندم.
از زمانی که از عراق بیرون آمده و به ایران بازگشتم دو سال گذشت اما پس از این دو سال، بار دیگر سال 56 به ایران بازگشتم.

اجازه‌ نامه اجتهادی که تاریخ بر آن نوشته نشده بود
وقتی از ایران به عراق برگشتم ، یک روز بر روی پشت بام منزل ایشان رفتم، زیرا آن زمان کلید بیرونی منزل ایشان در دست بنده و برخی از شاگردانشان بود. در هر صورت آن روز بر روی پشت بام چند گونی کاغذ و ورق دیدم، در بین این کاغذها یک برگه‌ای مربوط بود به دوران ابتدایی ایشان که نمره نداشت بلکه رتبه بندی بود. روی آن درجه بندی ایشان را به عربی عالی نوشته بود.
برگه اجازه اجتهاد از سوی آیت‌الله العظمی خویی نیز در بین کاغذها بود و بر روی آن بعد از نوشتن مقدماتی عربی ذکر شده بود که فرزند ما حجت الاسلام و المسلمین سید محمد باقر صدر به مرحله اجتهاد رسیده و تقلید بر ایشان حرام شد. امتیاز این نامه بر این بود که وقتی آیت‌الله خویی مرجع تقلید شد، اجازه اجتهاد را افرادی مانند آقای نخجوانی و برخی دیگر می‌نوشتند و آقای خویی امضا می‌کردند. اما این اجازه اجتهاد را خود آقای خویی با دست خط خود نوشته بودند.
من این دو برگه را خدمت آقا بردم، برگه اول را که دیدند لبخندی بر روی لبانشان نشست اما چیزی نگفتند، اما اجازه اجتهادشان توسط آقای خویی را که مشاهده کردند خوشحال شدند و گفتند این نامه را از کجا پیدا کردی، من مدت‌ها بوده که دنبال این کاغذ می‌گشتم.
وقتی کاغذ را دیدند از ایشان پرسیدم آقا این اجازه اجتهاد تاریخ ندارد و به دستخط خود آیت‌الله خویی است این اجازه نامه متعلق به چه زمانی است؟ آقا در جواب فرمودند که من از آیت‌الله خویی اجازه اجتهاد مطالبه نکردم و تاریخش تقریبا به 13 سال پیش باز می‌گردد.
همان موقع دوباره از آقای صدر پرسیدم که شما الان چند سال دارید؟ فرمودند 49 سال دارم. یعنی در حقیقت تقریبا 36 ساله بودند که اجازه اجتهاد داشتند.
بنده از توصیف مکارم اخلاق ایشان عاجز هستم، آقای صدر تأثیر بسیار زیادی بر روی روحیه شاگردانی از جمله من داشتند، به طوری که بعد از گذشتن این همه سال از شهادتشان هنوز هم هرگاه که نامه‌هایشان را مطالعه می‌کنم رابطه عاطفی قوی که با بنده و چند تن دیگر از شاگردانشان داشتند در خاطرم می‌گذرد و از این یادآوری غمگین شده و اشک از چشمانم سرازیر می‌شود.

برای کتاب‌هایم زحمت زیادی نکشیدم
آقای صدر کتاب‌های زیادی می‌نوشتند، یک روز از ایشان سؤال کردم که بین کتاب‌هایتان برای کدام یک از آن‌ها زحمت بیشتری کشیده‌اید و نام چند کتاب از کتاب‌های ایشان را بردم، ایشان در جواب به من گفتند پسرم من وقتی که کتاب می نویسم، قلم من بسیار روان است و به همین دلیل زحمت زیادی برای نوشتن آن‌ها نمی‌کشم. البته بعد از آن اضافه کردند که من برای هیچ کتابی مانند الاسس المنطقیة لاستقراء سخت نبود و زحمت نداشت، زیرا این کتاب 6 ماه طول کشید.
ایشان در رابطه با چگونگی نوشتن این کتاب فرمودند منشأ نوشتن این کتاب سؤالی بود که شاگردم آقای حائری شیرازی از من پرسیدند.
خودشان می‌فرمودند که خداوند به من قدرتی داده بود تا وقتی کتابی را یک بار می‌خواندم تمامی مطالب مهم آن در ذهن من باقی می‌ماند و بعد به منزل می‌آمدم و یادداشت می‌کردم و این گونه بود که توانسته بود کتاب‌هایی در رد برخی مطالب از جمله تفکرات مارکسیست بنویسند.

حتی به احترام  نوجوانان تمام قامت می‌ایستاد
 از زمانی که طلبه بودیم و با آقای صدر آشنا شدیم، ایشان را در خلقیات پیرو پیامبر(ص) و ائمه(ع) دیدیم، یعنی خلقی بسیار نیکو. ایشان حتی برای نوجوانان 15، 16 ساله نیز به تمام قامت می ایستادند و آن‌ها را احترام می‌کردند و جویای احوالشان می‌شدند.

مأمور محاصره خانه آقای صدر که در نهایت به شهادت رسید
حجت‌الاسلام نعمانی نقل می‌کرد که یک روز از آن روزهایی که آیت‌الله صدر توسط  صدام محاصره بودند و مأمورین نیز در کنار درب خانه ایشان می‌ماندند، هوا بسیار گرم بود. خود آیت‌الله از روی پشت بام دیده بودند که این‌ مأموران به شدت گرمشان است، و به حجت الاسلام نعمانی می‌گویند تا به حاج عباس بگوید که پارچ آب یخ درست کند و به آن‌ها بدهد.
حجت‌الاسلام به آقای صدر می‌گویند آقا این‌ها مثل فرزندان بنی امیه و اولاد مروان هستند، مدتی حتی آب را بر روی شما قطع کرده‌اند، آقای صدر می‌گویند اشکال ندارد این‌ها مأمور دولت هستند.
در نهایت وقتی که آب را به مأمورین می‌دهند، یکی از آن‌ها به حاج عباس می‌گوید آقا این آب را فرستادند؟ حاج عباس جواب می‌دهد، بله آقای صدر فرستادند. این مأمور به حاج عباس پیغام داده بود که به آقا بگویید هیچ وقت در مقابل این آدم‌های پست کوتاه نیایند. جالب این است که بعدها نیز این مأمور توفیق شهادت نصیبش شد، به طوری که چند تن از مأموران را کشت و در نهایت نیز خودش کشته شد.



منبع:فارس
211008
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: