عقیق:آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
«مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِیلِی بِدَلَالَتِکَ وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِک»
تجلّی حبّ الله در قتلگاه ابیعبدالله
معرفت حقیقی، حبّ حقیقی میآورد و حبّ حقیقی، معرفت را روز افزون میکند. اگر کسی معرفت داشت، به واسطه آن معرفت حقیقی، حبّ ذوالجلال و الاکرام در دلش زیاد میشود. اصلاً این یک قاعده است که هر کس نسبت به هر شیئی معرفت بیشتری داشت، حبّ بیشتری نسبت به آن مطلب در وجودش قرار میگیرد. طوری که جلسه گذشته عرض کردیم حتّی نه تنها عتاب محبوب او را طرد نمیکند، بلکه شاید این عتاب عنوان همان تنبّه برای او خواهد بود.
همانطور که در دعای روز اوّل ماه مبارک رمضان – که بارها در سالهای گذشته هم عرض کردم این دعا گرچه به نام روز اوّل است امّا همه روزها آن را بخوانید، در قنوت بخوانید، بعد از نماز که مثلاً میخواهید دعای روز هفتم را بخوانید، حتماً این دعا را هم بخوانید- تبیین میداریم: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ صِیَامِی فِیهِ صِیَامَ الصَّائِمِینَ وَ قِیَامِی فِیهِ قِیَامَ الْقَائِمَیْنِ وَ نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ » خدایا! من را متنبّه کن، سیلی بزن. عرض کردیم اینهایی که بیماری صرع دارند – که خدا همه بیماران را شفا بدهد- اگر یک موقعی بیافتند، برای این که یک موقع قفل نکنند و به کما نروند، ضمن این که روی صورت اینها آب میریزند، چند سیلی به گوششان میزنند. این «نبهنی» است. این سیلی عداوت نیست، این سیلی تنبّهیه است «نَبِّهْنِی فِیهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغَافِلِینَ » که از خواب غفلت بیدار شوند. «وَ هَبْ لِی جُرْمِی فِیهِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ وَ اعْفُ عَنِّی یَا عَافِیاً عَنِ الْمُجْرِمِین».
عزیز دلم! در باب حبّ حقیقی هم همین است. حبّ حقیقی که با معرفت به وجود بیاید، طبعاً در آن آنچه که مِن ناحیه المحبوب باشد، ولو صورت ظاهرش خشونت باشد، خشونت نیست.
گاهی شاید صورت ظاهر به قتلگاه بردن باشد «یوم علی صدر المصطفی و یوم علی وجه الثری». یک روزی ابیعبدالله روی سینه جدّ مکرّمش بود و یک روزی هم صورتش روی خاک بود. هر دو برای حضرت یکی است، عین حب الله است. یعنی بیان نمیکند که من آنجا محبوب خدا بودم و نعوذبالله، نستجیربالله، پناه به ذات احدیّت، اینجا برعکس شده و دیگر محبوب خدا نیستم و خدا هم محبوب من نیست، خیر. میداند محبوب امروز او را این گونه میطلبد.
پس آن چیزهایی که به صورت ظاهر ما صورت خوش محبوب و حبیبی در آن نمیبینیم، گاهی از باب تنبّه است، گاهی هم از باب دادن درجه. چون ما معمولاً اینطور احساس میکنیم که اگر کسی، کسی را دوست دارد، دائم نازش را میکشد و قربان صدقهاش را میآورد. اتّفاقاً اینها هم یک جور قربان صدقه رفتن است. ورود در قتلگاه من ناحیه الله همان قربان صدقه رفتن است. یک موقع قنداقه به عرش برده میشود و فطرس ملک میآید که شفا بگیرد که این حبّ خدا به ابیعبدالله محسوب میشود و یک موقع هم خود ابیعبدالله درون قتلگاه است، این هم باز حبّ خداست. آن هم با وضعیّتی که اصلاً انسان نمیتواند بیان کند، آن هم زیر لگد، آن هم لگد خبیثترین افراد، آن هم زیر سم اسبان! این حبّ خداست. پس هر دو حبّ خداست و آن که دارای معرفت است، میداند که این حبّ خداست.
افضل اعمال چیست؟
اینجا میفرمایند: « وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ ». در جلسات قبل محضر مبارکتان عرض کردیم حبّ بامعرفت چیست و حبّی که چشم را کور کو انسان از معرفت دور میکند، چیست. حالا این حبّی که پروردگار عالم از من و شما میخواهد که درکش کنیم، به واسطه آن معرفت به وجود آمده است. اگر این معرفت نبود، این حبّ حقیقی برای انسان به وجود نمیآمد. این حبّ من ناحیه الله تبارک و تعالی اساس اسلام است.
لذا پیامبر فرمودند: «أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّه تبارک و تعالی»[1]. افضل الاعمال، حتّی به عنوان عمل محسوب میشود، به خاطر خدا دوست داشتن و به خاطر خدا دشمنی کردن است.
اصلاً به قدری حبّ الله تبارک و تعالی مهم است که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: تجلّیگاه خود این حبّ بین مؤمنین است که به هم محبّت بورزند.
تجلّیگاه حبّ خدا در حبّ بین مؤمنین
لذا راجع به این حبّ فی الله که عامل اصلی آن معرفت است، میفرمایند: «مَا تَحَابَّ رَجُلَانِ فِی اللَّهِ قَطُّ إِلَّا کَانَ أَفْضَلُهُمَا أَشَدَّهُمَا حُبّاً لِصَاحِبِه »[2] خیلی این روایت عجیب است! هر موقع دو نفر به خاطر خدا، در راه خدا « تَحَابَّ رَجُلَانِ فِی اللَّهِ»، با هم دوستی کردند، همیشه آن کسی برتر و افضل است که شدّت حبّش به رفیقش بیشتر باشد.
بالاخره این تجلّی گاه حبّ به پروردگار عالم باید یک جا معلوم باشد. یک موردش این است که انسان عبادت را دوست دارد، نماز را دوست دارد، متنفّر از گناه میشود و مطالبی که عرض کردیم که دیگر تا جایی که میرود که حتّی از اسم گناه بدش میآید. امّا یک جای دیگر هم نشانه حب فی الله این است که دو نفر برای خدا همدیگر را دوست بدارند.
این اجتماع من و شما این موقع شب برای چیست؟ هر یک از ما که آمدیم، به صورت ظاهر هیچ بستگی فامیلی هم با هم نداریم. گرچه حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمودند: «نحن صلة الارحام» امّا معمولاً کسانی که با هم رفت و آمد میکنند، به واسطه صله ارحام و خویشاوندی است امّا من و شما که جمع شدیم، به صورت ظاهر خویشاوند نیستیم. گرچه حسب فرمایش امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) هستیم. چرا؟ چون همه ما گرد یک محور آمدیم و آن حضرات معصومین است، مناجات است، شبخیزی است، دعای ابوحمزه است. همه حول این محور جمع شدیم. این همان حبّ به خدا، عشق به پروردگار عام، عشق به عبادت است. لذا اینجا دیگر میشویم برادر، میشویم خویشاند دینی. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ »[3]. صورت ظاهر برادر جسمانی نیستیم امّا به حقیقت برادریم؛ چون عرض کردیم انسان باید از این عالم ناسوت بیرون بیاید. حقیقت، این عالم ناسوتیه نیست، لاهوتیه است. پس با هم برادریم.
برای همین بیان فرمودند: هر موقع دو نفر به خاطر خدا همدیگر را دوست داشند، آن کسی افضل و برتر است که «اشدهما» باز با باب افضل التفضیل تبیین فرمودند، «اشدهما» شدیدترین، که بیشتر از همه رفیقش را دوست دارد. پس این هم یکی از همان تجلّیهای حبّ خداست.
چه کسی به حقیقت خدا را دوست دارد؟
لذا یک این روایت شریفه هم هست که در کنزالعمال و کتاب شریف احادیث القدسیه شیخ حر عاملی است اصلاً از ناحیه خود خدا بیان میشودد. گرچه بارها عرض کردیم آنچه که کلام معصومین هم هست، مَن ناحیه الله است چون آنها «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى »[4] هستند و از روی هوی و هوس حرف نمیزنند. هرچه که هست، از خداست امّا یک مواقعی به صورت ظاهر برای اهمیّت مطلب «قال الله» تبیین میشود. میفرماید: «قال الله تعالی حقت محبتی للمتحابین فی و حقت محبّتی للمتواصلین فی». این روایت خیلی عالی و مهم است.
این را بیان کنم و بعد یک چیز به شما بگویم که بدانید این اساس محبّت همه مطالب را درست میکند؛ یعنی همه مسائل به اساس محبّت برمیگردد.
پروردگار عالم میفرمایند: محبّت من برای کسی حتمی است و حقیقت دارد «حقت محبتی»، یعنی کسانی من را جدّی دوست دارند که به خاطر من یکدیگر را دوست داشته باشند «للمتحابین فی». و محبّت من برای کسانی حتمی و حقیقی است - «و حقت محبّتی» را مجدّد پروردگار عالم تکرار میکند - «للمتواصلین فی» که به خاطر من با یکدیگر پیوند و ارتباط داشته باشند.
لذا بعضی از بزرگان توصیه میکردند کسانی که مؤمن هستند، هیئتی هستند و ...، وصلتهای بین خودشان داشته باشند. فامیل هم خیلی خوب است امّا میفرمایند اینها گاهی حتّی نزدیکتر هم میشوند. چرا؟ چون اینها در دایره حبّ جمع شدند.
چرا باید بچّهها را به مجالس الهی برد؟
برادر عزیزم حاج آقا رضوی همدانی، سیّد عظیمالشّأن و بزرگوار، اهل حال و اهل معنا، یک نکتهای را از آیت الله تالهی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان کردند که انصافاً آن مرد الهی عجیب بود. گفتند: یک موقعی من بچّه بودم، داشتیم با بچّههای دیگر به قاعده بازیهای بچّهگانه زمان خودمان در کوچه گردوبازی میکردیم. ایشان من را دید. به پدرم گفت: دیگر نگذار بازی این چنینی کند. فرمودند: این حبّ به ایشان، علاقه و مجاورت به ایشان عامل شد که من در این راه بیافتم. لذا گاهی همین است.
خدا آن مرد الهی و وارسته و عظیمالشّأن، آن عارف بالله، آیتالله سادات گوشه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان در صابونپزخانه، در مسجد زیر بازارچه امامت داشت، آن زمان بزرگان و اعاظمی هم بودند. آیتالله سادات گوشه(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خلاف مساجد دیگر میفرمود: بگذارید بچّهها باشند. همانطور که آیتالله دزفولی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم همین حال را داشت. یک موقع یک کسی بچّهاش را همیشه میآورد منتها شبهای مخصوصی که آیتالله سادات گوشه برنامه داشتند، دیگر بچّه را نمیآورد. یک مرتبه خود آقا، آن هم آن زمان، زمان طاغوت، به صدا درآمده بود که چرا بچّه را نمیآوری. گفته بود: شب است، او متوجه نیست، مزاحم میشود،. حالا روز هم میآوریم، مزاحم است منتها میخواهم مسجدی شود. فرموده بودند: عیبی ندارد، بیاید. همین که شب بیاید و در محیط بنشیند و حال و وضع را ببیند، اشک و ناله را ببیند، عوض میشود.
خدا آن مرد بزرگوار حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمّد حقانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، پدر شهید بزرگوار، حاج غلامحسین حقانی را رحمت کند. ایشان هم مدّتی در مسجد حجّتیه همان صابونپزخانه که مساجدی داشت، باغ انگوری، امام جماعت بودند. ایشان میگفت: حاج آقای سادات گوشه یک جملهای را میخواسته بگوید و نگفته است و آن این که: آمدن و نشستن پای منبر این سیّد عظیمالشأن، آیتالله سادات گوشه و نگاه این بچّهها به سیمای این مرد الهی حبّ میآورد و همین حبّ باعث میشود اینها در به تعبیر امروزی قرنطینه و به تعبیر ایشان در حصن حصین و آن گردونه قرار بگیرند و مراقب باشند.
لذا حبّ اینطور است. «حقت محبتی للمتحابین فی و حقت محبّتی للمتواصلین فی ». این محبّت این حال را دارد. میفرماید: محبّت من برای کسانی حتمی است که به خاطر من یکدیگر را دوست دارند. این جمع شدنها به خاطر خداست. راز و نیازها به خاطر خداست. علّت العلل دور هم جمع شدنها این موقع شب، در جاهای مختلف، از جمله این خانه امام زمان، مهدیه، چیست؟ محبّت خداست و میگوید حالا که آمدید، همدیگر را دوست داشته باشید.
لذا این که دست هم را میفشارند و یا معانقه میکنند، همین است. معانقه خیلی مهم است، عنق یعنی گردن، گردن به گردن میچسبد که قلبها به هم نزدیک شود. این عشقبازی حقیقی بین محبّین در راستای حبّالله است. خود این باعث میشود که انسان آن شفاعت حقیقی را درک کند.
حبّی واجب
حالا من با این مقدّمه و یک روایت دیگری که عرض کنم، ببینیم این فرازی که تبیین میفرمایند: این محبّت تو خودش شفاعت من است، یعنی چه.
باز به قدری مهم است که پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: « الْحُبُّ فِی اللَّهِ فَرِیضَةٌ »[5] اصلاً حبّ فی الله واجب است. وقتی فریضه و واجبات بیان میشود، من و شما نماز و روزه را واجب میدانیم، خمسمان را واجب میدانیم، برای آن که مستطیع شد، حجّ را واجب میدانیم امّا بیان میفرمایند: « الْحُبُّ فِی اللَّهِ فَرِیضَةٌ » این هم اصلاً یک فریضه است « وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ فَرِیضَة » همین طور دشمنی در راه خدا هم فریضه است. این که انسان دشمنان دین را دشمن بدارد. این که انسان یهود را دشمن بدارد، صهیونیسم جهانی را دشمن بدارد. بازوان یهود، وهابیّت ملعون و تکفیریهایش و بهائیت ملعون را دشمن بدارد. این فریضه است.
دوستی بین مؤمنین از بالاترین درجات ایمان است
لذا به قدری این بالا میرود که نبیّ مکرّم، محمّد مصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) در یک روایت بسیار عالی، که واقعاً درر و گهر است و بالاتر از آن چیزی است که ما تصور کنیم و واًقعا باید آن را با مافوق طلا – چون طلا هم بالاخره یک فلزی است که من و شما روی آن قیمت گذاشتیم و بشر آن را نسبت به فلزهای دیگر ترجیح داده است که علیاحال یک ترجیحاتی هم دارد - نوشته شود، میفرمایند: « وُدُّ الْمُؤْمِنِ لِلْمُؤْمِنِ فِی اللَّهِ »[6] دوستی مؤمن با مؤمن، («وّد» را در باب لغت یک نوع شدّت حبّ تبیین کردند) « مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الْإِیمَانِ». از برترین، اعظم دیگر، شعبههای ایمان است.
چون میدانید بالاخره ایمان درجاتی دارد. ده درجه بیان کردند که گفتند: «من درجةالی درجة الاخری الف درجة » بین هر درجهاش هزار درجه است. خیلی عجیب است! میفرمایند: این یکی از همان مطالب است که اعظم شعب ایمان و از درجات بالای ایمان است « وُدُّ الْمُؤْمِنِ لِلْمُؤْمِنِ فِی اللَّهِ مِنْ أَعْظَمِ شُعَبِ الْإِیمَانِ ».
این روایت خیلی عجیب است. انسان تصوّر میکند از اعظم شعب ایمان مثلاً باید این باشد که حال ناسوتی را ترک و به حال لاهوتی - که آن مطالب ناسوتیه و لاهوتیه راجلسات اول عرض کردیم - رسیده باشد که آن هم هست امّا ببینید اینجا چه میگوید. میفرماید: «أَلا» - که ألا تنبیهیّه است، یعنی هشدار دادن و انسان را بیدار کردن، چون آخرش یک چیز بسیار عجیب بیان میکند - « أَلَا وَ مَنْ أَحَبَّ فِی اللَّهِ وَ أَبْغَضَ فِی اللَّهِ وَ أَعْطى فِی اللَّهِ وَ مَنَعَ فِی اللَّهِ » هشدار! بیدار! مراقب! که آن کسی که برای خدا دوست بدارد، « وَ أَبْغَضَ فِی اللَّهِ »، جالب است، «احب» بیان میکند، یعنی شدیدترین حبّها برای خدا نسبت به دیگران و بعد «ابغض».
مگر میشود کسی در وجودش هم بالاترین محبّتها را داشته باشد و هم بالاترین دشمنیها را؟! این جمع ضدّین است که محال است ولی میگوید میشود؛ یعنی وقتی به محبّت میرسد مثل مولیالموالی امیرالمؤمنین طوری شود که در محبّت به انسانها بالاترین محبّت را دارد که شبها با دست مبارک خودشان، بدون واسطه برای ایتام غذا میبرند و یا مثل حضرت ثامن الحجج که درون حمام ایشان را نشناسند و بگویند: آقا بیا پشت من را کیسه بکش و حضرت هم این کار را انجام دهد و بعد یکی باید بگوید: میدانی او که بود؟![7]
یعنی در شدّت حبّ و محبّت دیگران به اعلی برسد و در بغض هم ابغض باشد. «و اعطی فی الله» بالاترین مطالب را عطا کند، نه این که حالا یک چیزی بدهد، «و منع فی الله» و در راه خدا مانع شود. حالا این کیست؟ گفتیم با «الا» تنبیهیه آمده بود دیگر، « فَهُوَ مِنْ أَصْفِیَاءِ اللَّه » کسی که این حال را دارد، از اصفیاءالله است. اینها مصطفی و برگزیدگان خدا هستند. خدا اینها را برای خودش برگزیده است. اگر انسان دقت کند این نکته خیلی مهمّی است.
منتها مهم این است که این را فراموش نکنیم که همه اینها از یک جا شروع میشود و آن معرفت است. اینها از معرفت به وجود میآید. «مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ» آنوقت این محبّت که باشد - که این محبّت بر اساس محبّت به خداست - شفیع انسان میشود.
حبّ، عامل شفاعت
لذا معلوم میشود شفاعت در عمل نیست. گرچه خودشان فرمودند و روایت را خواندیم که «أَفْضَلَ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ» است امّا به صورت ظاهر در عمل ظاهری نیست. اشتباه نشود، نمیگویم عمل انجام ندهیم. باید نمازمان را اوّل وقت بخوانیم، روزهمان را بگیریم، حالاتمان را مواظبت کنیم، اینها امریّه است، باید انجام دهیم امّا برتر از اینها که عامل برای شفاعت میشود، حبّ است. این حبّ عامل میشود شفاعت به وجود بیاید « وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ ».
حالا مصادیق این «حُبِّی لَکَ»، حبّ به خدا کجاست؟ یک مقدار از آن همین نکاتی بود که عرض کردیم. گرچه این بحث بسیار مفصّل است و محبّت به خدا مصادیق فراوان دارد.
یک مورد آن همین حبّ به پدر و مادر است که اگر حبّ به پدر و مادر نباشد، حبّ به خدا معنا ندارد. من در کتاب دو گوهر بهشتی بعضی از نکات را بیان کردم و بعضیهایش هم ماند امّا این را محضر مبارکتان عرض کنم، چون خیلی مهم است. حتّی اگر کسی کوچکترین اخمی به پدر و مادر کرد، بداند اخم به خدا کرده، تعارف ندارد. یعنی نسبت به پدر و مادر اگر نگاه اخم آلود کرد، یعنی اخم به پرودگار عالم کرده، اگر نعوذبالله غضب کند، یعنی غضب به پروردگار عالم کرده، اگر نعوذبالله زبانش به تندی رفت، یعنی با پروردگار عالم تندی کرده و اگر و اگرها که وامصیبتا! وای بر ما! چقدر ما گرفتار شدیم. عزیز دلم! اینها شوخیبردار نیست. حالا من و شما رعایت نمیکنیم، یک بحث دیگر است ولی نمیشود چون عمل نمیکنیم که ندانیم. اینها اصول حرکت، نه فروع، به سوی پروردگار عالم است.
لذا خیلی گرفتاریم و باید این حال را تغییر دهیم. خصوصیّت ماه مبارک رمضان هم همین است که بتوانیم این حالات را تغییر دهیم و حالاتمان را حالات الهی کنیم. همان طور که عرض کردیم از این عالم ناسوت به عالم لاهوت نقل مکان کنیم، حالمان، حال دیگری شود. این را باید بخواهیم.
پروردگارا! این محبّت و معرفت حقیقی را به محمّد و آل محمّد به ما مرحمت بفرما.
پینوشتها:
[1] بحارالانوار، ج: 66، ص: 256، باب: 36
[2] مجموعه ورام، ج: 2، ص: 25
[3] حجرات/ 10
[4] نجم/ 3
[5] بحارالانوار، ج: 66، ص: 252، باب: 36
[6] الکافی، ج: 2، ص: 125
[7] اتّفاقاً برای آیتالله العظمی مرعشی نجفی، آن مرد الهی هم همین اتّفاق میافتد. یک موقعی عدّهای زوار از اصفهان به قم آمده بودند و به حمام عمومی رفته بودند. منتظر بودند دلّاک بیاید. دلاک نیامد. گفتند حالا دلاک میآید. یک دفعه آقا برای حمام وارد میشود. اینها که آقا را نمیشناسند، فکر میکنند دلاک آمد. تازه غر هم میزنند که کجا بودی، دیر آمدی ما معطّلیم. آقا میگوید: چیست؟ میگویند: میخواهیم پشتمان را کیسه بکشی. آقا هم کیسه را میگیرد و پشت اینها را کیسه میکشد. همان کاری که جدّ مکرّمشان کردند. بعد یک کسی وارد میشود و به اینها میگوید فهمیدید کیست، این مرجع عظیمالشّأن، آیتالله مرعشی است. اینها میگویند: آقا ببخشید. میفرمایند: نه. بعدها هم چندین مرتبه بیان فرمودند اگر یک کاری برای من مانده باشد، شاید آن باشد.
منبع:فارس