04 آبان 1400 20 (ربیع الاول 1443 - 25 : 20
کد خبر : ۵۶۱۶
تاریخ انتشار : ۰۵ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰
عقیق:  یا ایتها النفس المطمئنه! با اطمینان کجا می­روی؟

فکر ما را نمی­کنی؟

در حریم امن حضرت الله مگر تو را چه قدر خوش گذشته که خیال بازگشت نکرده­ای؟ و مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟ آن سهم را چرا دریغ کرده­ای؟ ... یا ایتها النفس المطمئنه ...

خدایا! از این پس شب­های قدر که تو تقدیر رقم می­زنی، اطراف کدام مسجد پرسه بزنم؟ در کنار کدام پیاده­رو یک شب در به در تو باشم؟ کدام صدای دل­نشین موعظه کند که «گناه نکن!» و در حریم آن صدای پیر، گناه نکردن چه قدر آسان بود ... ای خدا! مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟!

پیر مرد سفید رویِ رو سفیدِ دستگاه خدا! در تاریکی روزگار، آن جا که دیگر قطع امید کرده­ام، آن­جا که کام تلخ است و چشم غبارآلود و قلب سیاه و زندگی تیره، نیم ساعت در صفِ انتظار صحبتِ خصوصی با چه کسی بنشینم؟! مثل آن بار که ظلمت چند ماه­ی زندگی را با یک صحبت چند دقیقه­ای زدودی! یادت هست حاج آقا؟ منم، جوان بلند موی سیاه روزِ خاموش که تو قلبش را قلب کردی ...

ای روزگار ...

تو تضمین می­دهی آن بلا دیگر سراغ من نیاید؟ در این طوفان روزگار ما را به چه کسی سپرده­ای یا ایتها النفس المطمئنه؟! ... مگر سفر چهارم سهم ما نبود؟!

خیالی نیست! ... چه می­گویم! خیالی هست، ما را حتی با آن صندلی که در مسجد به سؤال‌هایمان جواب می­دادی، خیالی هست، ما را با تو تا زنده هستیم خیالی هست، خیالی هست ...

ما در داغ تو می­گوییم:

سر خم می سلامت، بشکست اگر سبویی ...

اللهم! به حق حاج آقا خوشوقت، عجل لولیک الفرج ...

منبع:وبلاگ "کهف"

211001

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: