13 بهمن 1400 1 رجب 1443 - 30 : 16
کد خبر : ۵۵۱۴۲
تاریخ انتشار : ۲۹ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۰۹
عقیق:حرف‌هایش با ارائه مدارک و مستنداتی همراه است که مبادا کسی گفته‌هایش را به پای شعار و خودنمایی بنویسد.

يك عالمه عكس و مدرك مي‌ريزد روي ميز و از موفقيت‌هاي مالي‌اش مي‌گويد. از شركت ثروتمندي كه در لس‌آنجلس آمريكا دارد و از خوشگذراني‌هايي كه به خاطرش تا آن سر دنيا مي‌رفته، براي همه‌شان به اندازه قانع كردن مخاطبش مدرك دارد. او از نظر مالي يك مرد بي‌نياز است. در 14سالگي از ايران با خانواده‌اش مهاجرت مي‌كند به آمريكا و مانند يك آمريكايي بارمي‌آيد. خودش مي‌گويد: «از نظر اخلاقي من يك بي‌بند و بار تمام‌عيار بودم. براي لذت و سير كردن غرايز حيواني، حاضر بودم تا آن سر دنيا هم سفر ‌كنم. اما بعد از 13سال و بعد از هزاران سفر عياشانه، يك مسافرت متفاوت مرا به كلي تغيير داد. زماني كه بعدازمدت‌ها كتاب قرآن دوباره و خيلي اتفاقي وارد زندگي‌ام شد، از سر جنگ و خصومت بازش كردم و خواندمش اما اين كتاب آسماني با ملايمت مرا دگرگون كرد. محمد عرب اين روزها در ايران به سر مي‌برد اما هنوز خانه‌اش در لس‌آنجلس است. آمده ايران تا دينش را كامل‌تر كند. در ادامه، ماجراي اين تحول بزرگ را از زبان خود او مي‌شنويم.

  • ابتدا از زندگي‌تان بگوييد؛ از دوران زندگي قبل از 26سالگي‌‌تان.

تا 14سالگي در ايران بودم. در خانه ما هيچ‌كس نماز نمي‌خواند و مذهبي نبود. 2 خواهر دارم كه يكي‌شان از من بزرگ‌تر است. تا آمديم دست راست و چپ مان را بشناسيم، مهاجرت كرديم به آمريكا. خب، در آن شرايط حساس سني من به مدرسه‌اي رفتم در لس‌آنجلس. سبك زندگي خانواده‌ام هم طوري بود كه خيلي زود با فرهنگ آنجا عجين شديم. تا به‌خودم آمدم فرهنگ ايراني و اسلامي را سر بريده بودم و شده بودم يك ملحد و انساني كه ذره‌اي شريعت و ديانت در وجودش يافت نمي‌شد. بعد از دبيرستان وارد دانشگاه فني شدم و بعد از فارغ‌التحصيلي وارد بازار كار. كارم سريع رونق گرفت. خيلي زود بارم را بستم و صاحب يك شركت بزرگ توليدي- تجاري شدم. آن موقع 21سالم بود. با چند تجارت پرسود حساب‌هاي بانكي‌ام حسابي چاق شد. فشار كاري‌ام كمتر شد و با يك جيب پرپول و وقت كافي شروع كردم به خوشگذراني؛ خوشگذراني‌هايي كه چاشني‌اش لهو و لعب بود؛ از خوردن مسكرات و مشروبات الكلي گرفته تا اعمال نامشروعي كه از به زبان آوردن‌شان شرمسارم و تنم به لرزه مي‌افتد. جولان مي‌دادم و جاي فاسدي نبود كه در آن پا نگذاشته باشم. باورتان نمي‌شود سالي چندبار به سفر‌هاي طولاني و دور در قاره آمريكا مي‌رفتم تا خوشگذراني كنم. همه اين سال‌ها من غرق در منجلاب گناه بودم.

  • خب چه اتفاقي افتاد كه متحول شديد؟

اين ماجرا برمي‌گردد به 26سالگي‌ام. راستش آن سال قصد داشتم يك مسافرت به كشور برزيل بروم. شنيده بودم كه يك كارناوال در برزيل برگزار مي‌شود؛ كارناوالي كه در دنيا معروف است و آدمي با افكار و خواسته‌هاي آن زمان من حاضر بود نيمي از دارايي‌اش را بدهد كه در آن كارناوال شركت كند. تعلل نكردم. يك هتل گران‌قيمت در برزيل رزرو كردم. براي اين مسافرت لحظه‌شماري مي‌كردم تا اينكه بالاخره زمانش رسيد. قبل از رفتن، از خانواده‌ام خداحافظي كردم و گفتم بروم سري هم به خواهر بزرگ‌ترم كه خانه‌شان چند خيابان پايين‌تر از خانه‌مان بود بزنم و با او هم خداحافظي كنم. هيچ‌وقت اين كار را نمي‌كردم اما يك دفعه دلم هواي خواهر‌زاده‌هايم را كرده بود. رفتم آنجا. موقع خداحافظي وقتي در چهارچوب در بچه‌هاي خواهرم را مي‌بوسيدم خواهرم كتابي آورد و مرا از زير آن رد كرد. خواهرم آدم چندان مذهبي‌اي نيست محجبه هم نبود. گفتم: « اين چه كاري است؟» جواب داد: «اين قرآن است. براي اينكه به سلامت بروي و بازگردي از زير َآن ردت كردم». راستش اين كار در خانواده ما تازگي داشت. برايم اين آداب و رسوم ناشناخته و عجيب بود، مخصوصا براي مني كه حتي نام قرآن را فراموش كرده بودم. پاسخ اين كار خواهرم را با قهقهه دادم و گفتم: «از تو بعيد است كه اينقدر خرافاتي باشي. تو فكر مي‌كني اين كتاب مي‌تواند مرا در مقابل حوادث و خطرات ايمن نگه دارد!؟ اينها همه خرافات محض هستند». بعد از اين اظهارنظر‌هاي روشنفكر مآبانه، يك درگيري لفظي بين من و خواهرم شكل گرفت كه در آخر، كتاب قرآن را با خودم به مسافرت بردم! نه به‌خاطر اينكه آن را بخوانم و از آن درس بگيرم. فقط به اين خاطر كه بنشينم آن را مطالعه كنم و از آن عيب و ايراد بگيرم! مي‌خواستم با ايراداتي كه بر كتاب مي‌گيرم خواهرم را قانع كنم كه دست از اين خرافات واهي بردارد.

عازم برزيل شدم. در هتل مجللي كه از قبلا رزرو كرده بودم اقامت كردم. خسته راه بودم. اما چشمانم خسته نبود. كتاب را برداشتم تا فقط براي خسته كردن چشمانم كمي بخوانمش. كتاب با ترجمه فارسي بود. از سوره بقره شروع كردم تا اينكه به آيه‌هاي 23و 24رسيدم؛ آنجا كه خداوند مي‌فرمايد اگر كسي به حقانيت اين كتاب شك دارد پس آيه‌اي مانند آن بياورد و در ادامه خطاب به انسان‌ها مي‌فرمايد: از حال تا قيامت فرصت داريد كه يك آيه مانند اين كتاب بياوريد. اين آيه سخت مرا در فكر فرو برد. با خود گفتم يعني بعد از گذشت 14قرن هيچ بشري نتوانسته آيه‌اي مانند اين كتاب بياورد!؟ اين فكر تنم را به لرزه انداخت. با كنجكاوي بيشتري آيه‌هارا دنبال كردم. آن شب نه توانستم بخوابم و نه به كارناوال رفتم! فرداي آن روز ساكم را بستم و هتل را ترك كردم. مي‌خواستم در يك جاي پرآرامش و در سكوت مطلق بنشينم و قرآن را بخوانم. اين شد كه به آمازون سفر كردم. با كشتي به جزاير سرخپوست‌ها رفتم. در اين جزاير سرخپوست‌نشين، سرخپوست‌ها اجازه نمي‌دهند سفيد پوستي شب در جزيره اقامت كند اما من در يك ديدار اتفاقي، با رئيس قبيله‌اي از سرخپوست‌ها آشنا شدم. نتيجه اين رفاقت كوتاه اين بود كه آنها به من اجازه دادند مدتي در جزيره‌شان بمانم. فرصت خوبي بود. كتاب قرآن را باز كردم و اين‌بار نه براي ايراد گرفتن بلكه از روي شوق و كنجكاوي آيه‌هاي متبركش را به فارسي مي‌خواندم و حفظ مي‌كردم.

  • چه مدت در جزاير آمريكاي جنوبي بوديد؟

حدودا يك‌ماه. خانواده از من بي‌خبر بودند و تصور مي‌كردند سر به نيست شده‌ام. آخر قرار بود من به يك سفر 5روزه بروم اما يك‌ماه بود كه از من بي‌خبر بودند.

  • وقتي به آمريكا، به لس‌آنجلس بازگشتيد نخستين كاري كه كرديد چه بود؟

اول خانواده‌ام را از نگراني بيرون آوردم و بعد رفتم خانه‌ام و تمام ادوات موسيقي و مشروبات الكلي را ريختم درون سطل آشغال. با همه دوستانم كه مرا به ياد گذشته‌ام مي‌انداختند قطع رابطه كردم. چند ماهي در گوشه خانه نشستم و آيه‌ها را مرور كردم. هر چه بيشتر در مورد آنها تفكر مي‌كردم بيشتر به حقانيت و اعجاز اين كتاب پي مي‌بردم. واقعا از هيچ منظر در اين كتاب خللي وارد نيست.

  • عكس‌العمل خانواده‌تان نسبت به تغيير رفتارتان چگونه بود؟

خيلي زود خانواده‌ام متوجه تغيير رفتار من شدند. يادم هست يك شب قرار بود خانوادگي به كنسرت برويم. خواهر بزرگم، هماني كه مرا از زير قرآن رد كرده بود، آمد و اين پيشنهاد را داد اما به او گفتم ديگر از مهماني‌هايي كه اسلام آن را حرام كرده است لذت نمي‌برم. خواهرم به اين رفتار و انزواطلبي من اعتراض كرد! درست است كه خواهرم به قرآن اعتقاد داشت اما همه واجبات اسلامي را رعايت نمي‌كرد؛ مثلا محجه نبود. برايم سخت بود كه خانواده‌ام در گمراهي باشند. تصميم گرفتم بعد از اينكه خودم اسلام را شناختم آنها را نيز ارشاد كنم.

  • چطور خانواده و اطرافيانتان را به دين اسلام دعوت مي‌كرديد؟

خانواده و اطرافيانم بيشترشان مسلمان بودند اما مثل من تنها نام دين‌شان اسلام بود. آنها از شريعت چيزي نمي‌دانستند. هميشه از آنها يك سؤال مي‌پرسيدم. مي‌گفتم: « در بين شما چه‌كسي از همه گناهكار‌تر است؟». همه‌شان انگشت اشاره‌شان را به سمت من مي‌گرفتند و مي‌گفتند:«تو». بعد به آنها مي‌گفتم: « وقتي خداوند گناهكارترين فرد در جمع‌تان را هدايت كرده است پس بدانيد كه اين يك حجت است كه فرداي قيامت نگوييد گمراه بودم و حق را از باطل تشخيص نمي‌دادم». هميشه با بحث‌هاي اينچنيني روي اطرافيانم سعي مي‌كردم تأثير بگذارم. البته بيشتر از همه، تلاش‌هايي بود كه من براي تكميل دين و رفتار ديني انجام مي‌دادم.

  • چه تلاش‌هايي؟

راستش من نماز خواندن بلد نبودم و آيه‌هاي قرآن را به عربي نمي‌توانستم بخوانم. چند روز بعد از اينكه از سفر برزيل آمدم. متوجه شدم آن زماني كه در جزاير آمازون در قبيله سرخپوست‌ها مشغول قرآن خواندن بودم،‌ ماه مبارك‌رمضان بوده است. مي‌دانستم كه روزه و نماز بر مسلمان واجب است. من مي‌توانستم روزه بگيرم اما نماز خواندن نه. رفتم پيش خواهر بزرگ‌ترم و به او گفتم كه مي‌خواهم نماز خواندن را ياد بگيرم و او به من قول داد كه كسي را پيدا كند تا بتواند به من نماز خواندن ياد بدهد. بعد از اين ماجرا چند سي‌دي تلاوت قرآن به زبان عربي تهيه كردم و بيشتر اوقات در اتومبيلم گوش مي‌دادم. قرآن را باز مي‌كردم و به آيه‌هايي كه تلاوت مي‌شد گوش مي‌دادم. رفته‌رفته قرآن خواندن را فرا گرفتم. مرد عرب مسلماني هم در لس‌آنجلس به من نماز خواندن آموخت. بعد از آن نشستم حساب و كتاب كردم كه چقدر نماز و روزه قضا دارم و از همان روز شروع كردم به بجا آوردن نماز و روزه‌هاي قضا. غرق شدن من در كتاب آسماني و آرامشي كه با روي آوردن به دين اسلام پيدا كرده بودم همه را شگفت‌زده مي‌كرد. اطرافيانم ديده بودند كه من تا آخر خط رفته‌ام و چوب خطم از انواع گناه‌ها و لذت‌هاي دنيوي پر است. وقتي مي‌ديدند كه لذت‌‌هاي دنيا، پول و خوشگذراني نتوانسته‌اند به من آرامشي بدهند كه دين آن را به من عطا كرده تحت‌تأثير قرار‌مي‌گرفتند.

  • كمي از زندگي‌ امروزتان بگويد. شما ازدواج كرده ايد؟

بله، من در لس‌آنجلس ازدواج كرده‌ام. در يكي از مراسم عزاي سالار شهيدان با مرد مسني آشنا شدم كه بيشتر احكام اسلامي را به من مي‌آموخت. او نيز ايراني بود اما در خانواده‌اي مذهبي بزرگ شده بود. همسر و دخترانش حجاب اسلامي داشتند در لس آنجلس. كم‌كم با اين خانواده بيشتر آشنا شدم و با آنها وصلت كردم.

  • خانواده‌تان اعتراضي به انتخاب‌تان نكردند؟

نه. تا آن موقع خدا ياري‌ام كرده بود و آنها نيز تحت‌تأثير قرار گرفته بودند تا آنجا كه خواهر بزرگم محجبه شد.

  • از فعاليت‌هاي‌تان بگوييد. گويا شما به‌عنوان سامي يوسف دوم شهرت پيدا كرده‌ايد؟

در گذشته موسيقي راك و پاپ كار مي‌كردم. در آمريكا وقتي مسلمانان در مراسم‌‌ مذهبي جمع مي‌شوند سخنراني‌ها با زبان اصلي انجام مي‌شود اما مداحي‌ها به زبان عربي و فارسي است. اين است كه انگليسي زبان‌ها از اين مداحي‌ها چيزي نمي‌فهمند. بعد از آشنايي‌ام با دين اسلام و اهل‌بيت(ع) تصميم گرفتم مداحي‌ها را به زبان انگليسي برگردانم. اين مداحي‌ها همراه با نواهايي است براي تأثيرگذاري بيشتر مداحي‌ها. بله. از اين لحاظ كارم به سامي يوسف شباهت دارد.

  • سؤال آخر. شما با دين اسلام آشنا شده‌‌ايد و الان يك مسلمان واقعي هستيد. فكر مي‌كنيد دين اسلام علاوه بر زنده‌كردن فطرت خداپرستي و ايمان به معاد، امامت و نبوت، چه فطرت زيباي ديگري را در شما زنده كرده است؟

حيا و غيرت. دين اسلام دين زنان و مردان باحيا و باغيرت است. شعار نمي‌دهم. من در آمريكا بزرگ شده‌ام و به بيشتر كشورهاي اروپايي مسافرت كرده‌ام. حيا و غيرت در ميان آنها مرده است. من يك شهروند آمريكايي هستم و خانه، كارخانه و خانواده‌ام در آمريكا هستند اما با وجود اين بيشتر روزهاي سال را در ايران مي‌گذرانم. بحث وطن و وطن پرستي مقوله‌اي جداست اما در اين ايران من آرامش دارم. در اين كشور حيا و غيرت اسلامي ديده مي‌شود. هر چند كه برخي معتقدند كه اين رفتار‌ها ديگر كمرنگ شده است اما برعكس؛ به نظرم شكل و شمايل جامعه تغيير كرده است نه آدم‌هاي آن.


منبع:همشهری آنلاین

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: