سخنراني تاريخي و خطبه آتشين و انقلابي زينب(س) در کتابهاي چند تن از مورخان و اهل حديث مانند طبرسي و صاحب کتاب طراز المذهب و سيد در لهوف آمده است.
عقیق: به مناسبت سالروز رحلت جانگذاز عقیله بنی هاشم زینب کبری(س) خطبه آتشين آن بزرگ بانوی کربلا که مردم را با جنايات دستگاه جبار بني اميه آشنا کرد وآثار آن همه تبليغات وسيع معاويه و پس از او پسرش يزيد را بکلي از بين برد منتشر می کند.
* کيفيت ورود زينب(س) به شام کيفيت ورود زينب(س) و وضع لباس و جامه او را در آن مجلس به گونه اي رقّت بار و غمانگيز نوشته اند، شيخ مفيد (ره) در ارشاد مي نويسد: دَخَلَتْ زَيْنَبُ عَلَي ابنِزِيادٍ وَ عليها اَرْذَلُ ثِيابِها وَ هِيَ مُتَنَکِّرَةٌ [هنگامي که زينب به مجلس پسر زياد در آمد پست ترين جامه را پوشيده بود، در تاريخ طبري و ابناثير آمده است که زينب(س) در گوشه اي نشست و زنان و دختران دور او را گرفتند. به هر صورت پسر زياد متوجه وي شد و پرسيد: اين زن کيست؟ کسي پاسخ او را نداد. براي بار دوّم و سوّم سؤال کرد. و در اين هنگام يکي ازکنيزان پاسخ داد: هذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فاطِمَة بِنْتِ رَسُولِ اللَّه صَلّي اللَّه عَلَيهِ وَآلِه [ اين زن زينب دختر فاطمه دختر رسولخدا(ص) است.] پسر زياد که سرمست جنايات و پيروزي خود بود ، همينکه آن بانوي معظمه را شناخت درصدد برآمد تا پيروزي خود را به رخ دختر بزرگوار علي(ع) بکشد و درضمن از اين مجلس و مکالمه با زينب يک استفاده تبليغاتي هم به نفع حکومت خونخوار و رسواي يزيد بکند، ولي فکر نمي کرد طرف مکالمه و سخنش ، شيرزن تاريخ و بانوي بزرگي است که با منطق محکم و نيرومند خود سبب رسوايي يزيد وهمه ستمگران و فاسقان روزگار خواهد شد و با پاسخ هاي دندانشکن ، ياوه هاي او را درهم خواهد کوبيد. پسر زياد با کمال بيشرمي دهان باز کرد و گفت: اَلْحَمْدُ للَّهِِ الَّذي فَضَحَکُم وَ قَتَلَکُم وَ اَکْذَبَ اُحْدُوثَتَکُم . [ سپاس خداي را که شما را رسوا کرد و کشت و کذب افسانه شما را نشان داد.] بيچاره مي کوشد نشان دهد هرکس در راه مبارزه با باطل کشته شد و به شهادت رسيد رسوا شده و دروغش نمودار گشته است؟
* ما رَأَيتُ اِلاّ جَميلاً اما زين(س) براي خنثي کردن تمام نقشه هاي عوام فريبانه و آشکار کردن حقيقت ، بيدرنگ در جواب او فرمود: اَلْحَمدُللَّهِ الَّذي اَکْرَمَنا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّد وَ طَهَّرنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهيراً، واِنَّما يَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ يَکذِبُ الفاجِرُ، وَ هُوَ غَيْرُنا وَ الحَمْدُللَّهِ [ ستايش خداي را سزاست که ما را به وسيله پيغمبرش گرامي داشته و از پليدي به خوبي پاکمان گردانيد است، آن کسي که رسوا گردد بيشک و ترديد فاسق است و آنکس که دروغ مي گويد فاجر و تبهکار است، چنين کسي ما نيستيم و ديگران هستند والحمدللَّه.] پسر زياد - که انتظار نداشت و يا باور نمي کرد - با چنين زن دانشمند و با شهامتي روبه رو شود جهت سخن را تغيير داد و گفت: کَيْفَ رَأَيتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخيکِ وَ اَهْلِ بَيْتِکِ؟ [ رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدي؟] بانوي قهرمان با بياني که حکايت از کمال ايمان و تسليم او در پيشگاه با عظمت حقتعالي مي کرد با لحني افتخارآميز و تکان دهنده و کوبنده جواب داد: ما رَأَيتُ اِلاّ جَميلاً هؤُلاءِ قَوْمٌ کَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبرَزُوا اِلي مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَکَ وَ بَيْنَهُم فَتُحاجُّ وَ تُخاصَم فَانْظُر لِمَنْ يَکُونَ الفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْکَ اُمُّکَ يابنَ مَرْجانَة ! [ من جز نيکي نديدم. اينان مردماني بودند که خداوند کشته شدن (و شهادت در راه حق) را براي آنها مقدّر فرموده بود و آنان نيز (با کمال افتخار) به آرامگاه خود شتافتند... ولي بدان که بزودي خداي (با عظمت) ميان تو و ايشان جمع خواهد کرد و تو را مورد بازخواست و احتجاج قرار خواهد داد. پس نگران باش که در آن روز پيروزمند چه کسي خواهد بود (تو يا آنها)؟ اي پسر مرجانه! مادر به عزايت بنشيند!]
*درس آموزی بانوان مسلمان ازحضرت زینب دختر قهرمان علي(س) با اين چند جمله کوتاه هم از حريم خداي تعالي دفاع کرد و هم از نهضت مقدس برادر و خاندان بزرگوارش و ضمناً او را از کيفر سختي که در انتظارش بود بيم داد و در پايان نيز صولت و قدرت او را با کمال شجاعت درهم شکست، و راه را براي اعتراض ديگران گشود و روي هم رفته ، درسي همبه مادران و خواهران ديگري که در طول تاريخ اسلام عزيزان و برادران خود را در راه اعتلا و سربلندي اسلام از دست ميدهند داد که چگونه با ستمگران مغرور و خودسري که با کشتن مردان بزرگوار اسلام خود را پيروز به حساب مي آورند روبه رو شوند و منطقشان را درهم بکوبند.
*خطبه آتشين و انقلابي زينب (س) در کوفه سخنراني تاريخي و خطبه آتشين و انقلابي زينب(ُس) در کتاب هاي چند تن از مورخان و اهل حديث مانند طبرسي و صاحب کتاب طراز المذهب و سيد در لهوف آمده است که ما در اينجا ابتدا متن آنرا از روي کتاب احتجاج طبرسي نقل و سپس ترجمه مي کنيم: شخصي بهنام حذام روايت کرده مي گويد: هنگامي که حضرت علي بنالحسين عليه السلام را به همراه زنان از کربلا به کوفه آوردند، زنان کوفي (با ديدن آنها) بشدّت مي گريستند و گريبان ها چاک مي زدند و مردان نيز با آنها گريه مي کردند. زينالعابدين عليه السلام با صدا فرمود: اِنَّ هؤُلاءِ يَبْکُونَ فَمَنْ قَتَلَنا غَيْرُهُمْ ؟! [اينان برما ميگريند پس چه کسي جز اينها ما را کشت؟ در اينوقت زينب دختر علي بنابي طالب(ع) با اشاره مردم را ساکت کرد. راوي ادامه ميدهد: به خدا سوگند تا به آنروز زني به اين حيا و عفت و به آن سخنوري و بيان نديده بودم، چنان که گويا زبان اميرالمؤمنان علي(ع) سخن ميراند... زينب در آغاز به مردم اشاره کرد تا ساکت شوند، با همان اشاره ، نفسها در سينهها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد، آنگاه زينب سخنراني خودرا آغاز کرد و چنين گفت: اَلحَمْدُللَّهِِ وَ الصَّلاةُ عَلي اَبي مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّيبينَ الاَخْيارِ، اَمّا بَعْدُ يا اَهْلَ الکُوفَةِ! يا اَهْلَ الخَتْلِ وَ الغَدْرِ وَ الخَذْلِ والمکر! أَلا فَلارَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لاهَدأتِ الزَّفْرَةُ، اِنَّما مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ اَيْمانَکُم دَخَلاً بَيْنَکُمْ، هَلْ فيکُمْ اِلّا الصَلَفُ وَ العَجْبُ وَ الشَنَفُ وَ الکِذْبُ وَ مَلَقُ الِا ماءِ وَ غَمْزُ الاَعْداءِ، اَو کَمَرْعيً عَلي دِمْنَةٍ اَوْ کَفِضَّةٍ عَلي مَلْحُوَدة، أَلا بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَکُمْ اَنْفُسُکُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْکُم وَ فِي العَذابِ أَنْتُمْ خالِدُونَ. اَتَبْکُون أَخِي؟! أَجَلْ وَ اللَّهِ فَابْکُوا فَاِنَّکُمْ واللَّهِ أَحْرِياءُ بِالبُکاءِ، فَابْکُوا کَثيراً وَ اضْحَکُوا قَليلاً، فَقَدْ أُبْلِيْتُم بِعارِها وَ مُنيتُم بِشَنارِها، وَ لَنْ تَرْحَضُوها اَبَداً وَ اَنّي تَرْحَضُونَ؟ قُتِلَ سَليلُ خاتَمِ النُبَوَّة وَ مَعْدِنِ الرِسالَةِ وَ سَيِّدُ شَباَبِ اَهْلِ الجَنَّةِ، وَ مَلاذُ حِزْبِکُم وَ مَعاذُ حِزْبِکُم وَ مَقرُّ سِلْمِکُم، وَ آسي کَلْمِکُم وَ مَفْزَعُ نازِلَتِکُم، وَ المَرْجِعُ اِلَيْهِ عِنْدَ مُقاتِلَتِکُم، وَ مَدْرإِ حُجَجِکُم وَ مَنارُ مَحَجَّتِکُمْ، بَلْ ساءَ ما قَدَّمْتُم لِاَ نْفُسِکُم وَ ساءَ ما تَزِروُن لِيَوْمِ بَعْثِکم. فَتَعْساً تَعْساً! وَ نَکْساً نَکْساً!، لَقَد خابَ السَّعْيُ، وَ تَبَّتِ الاَيْدي، وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَة، وَ بُؤْتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ، وَ ضُرِبَتْ عَلَيْکُمُ الذِّلَةُ وَ المَسْکَنَةُ. اَتَدْرُون وَ يلَکُم أَيَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ صَلّي اللَّه عَلَيهِ وَ آله فَرَثْتُم؟! وَ اَيَّ عَهْدٍ لَهُ نَکَثْتُم؟! وَ أَيَّ کَريمَة لَهُ اَبْرَزْتُم؟! وَ اَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَکْتُم؟! وَ اَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُم؟! لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً اِدّاً تَکَادُ السَّماواتُ يَتَفطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاَرْضُ وَ تَخِرُّ الجِبالُ هَدّاً! لَقَدْ جِئْتُم بِها شَوْهاء صَلْعاء عَنْقاءَ سَوداءَ فَقْماءَ خَرْقاءَ الاَرْضِ وَ مِلْءِ السَّماءِ. أَفعَجِبْتُمْ أَنْ تَمْطُرَ السَّماءُ دَماً وَ لَعَذابُ الآخِرَة أَخْزي وَ هُمْ لا يُنْصَروُنَ، فَلا يَسَتَخِفَّنَکُمُ المَهْلُ فَاِنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لا يَخْفِرُهُ البِدارُ وَ لا يُخْشي عَلَيهِ فَوْتُ الثّارِ، کَلاّ اِنَّ رَبَّکَ لَنا وَ لَکُم لَبِالمِرْصادِ [سپاس و ستايش خاص خداست و درود بر پدرم محمد و برخاندان پاک و برگزيدهاش باد. و سپس: اي مردم کوفه! اي مردمان دغل پيشه و فريبکار و بيحميت و حيلهگر! آيا ميگرييد؟ اشکتان خشک نشود، و نالههاتان پايان نپذيرد! براستي که حکايت شما حکايت زني است که رشته خود را پس از اينکه محکم بافته بود (پنبه ميکرد و) باز مي کرد، شما سوگندهاتان را دستاويز فساد قرار دادهايد! شما چه داريد جز لاف زدن و فريب دادن و دشمني و دروغ! و همچون کنيزان چاپلوس و دشمنان سخن چين! يا همانند سبزه و گياهي که برفراز سرگين رويد و يا همچون نقرهاي که روي قبر را بدان اندود کرده باشند (که ظاهري زيبا و فريبنده و باطني بد بو و گنديده دارد. براستي که بد توشهاي براي خود پيش فرستاديد که خشم خدا برشماست و درعذاب جاويدان هستيد! آيا ميگرييد؟ آري بگرييد که بهخدا سوگند شايسته گريستن هستيد، بسيار هم بگرييد و اندک بخنديد که ننگ آن گريبانگير شماشد، و وبال آن شما را در برگرفت و هرگز لکه اين ننگ را از دامان خود نتوانيد شست! و چگونه پاک خواهيد کرد ننگ کشتن فرزند خاتم پيمبران و معدن رسالت و آقاي جوانان بهشت را!همانکه در جنگ سنگر شما و پناه حزب و دسته شما بود! و در هنگام صلح سبب آرامش دلتان و مرهم زخمتان، و در جنگها مرجع شما و بيانگر دليلهاي روشن و چراغ هدايت شما بود! براستي که چقدر بداست آنچه را براي خود از پيش فرستاديد و چه بد است بارگناهي را که براي روز جزا بر دوش خود نهاديد! نابودي و سرنگوني بر شما! کوششتان به نوميدي انجاميد، و دستهاتان بريده شد و سوداگري شما زيان داد! و به خشم خدا بازگشتيد و خواري و بيچارگي را براي خود مسلم و قطعي کرديد! واي برشما! (هيچ ميدانيد) چه جگري از رسول خدا پاره کرديد؟ و چه پيمان محکمي را شکستيد؟ و چه درپردگاني را از او از پرده بيرون افکنديد؟ و چه حرمتي را از او هتک کرديد؟ و چه خوني از او ريختيد؟ کار بسيار بزرگ و شگفتي انجام داديد که نزديک است آسمانها از هول اينکار از هم بشکافد و زمين متلاشي شود و کوهها از هم بپاشند! مصيبتي بس دشوار و بزرگ و بد و کج و پيچيده و شوم که راه چاره در آن بسته، و در عظمت به اندازه آسمان و زمين است،يا تعجب ميکنيد اگر آسمان خون ببارد! و براستي که عذاب آخرت خوار کنندهتر خواهد بود و ياري نخواهيد شد! و اين مهلت و تأخير در کيفر الهي شما را خيره نکند که خداي عزوجل در انتقام عجله نميکند و ترسي از فوت و از دست رفتن انتقام خون ندارد! و حتماً پروردگار در کمينگاه شماست!]
*عکس العمل مردم به سخنان حضرت زینب (س) راوي ميافزايد: زينب ديگر چيزي نگفت و روي خود را از آنها گردانيد. امّا مردم با شنيدن اين سخنان ملامتانگيز ، حيرتزده و مبهوت ميگريستند و دستهاي خود را از حسرت و اندوه بهدندان ميگزيدند. متوّجه پيرمردي در کنارم شدم و او را ديدم که ميگريست و ريشش از اشک ، تر شده و دستش را بهسوي آسمان بلند کرده بود و ميگفت: پدر و مادرم فداي اينها، که سالخوردگانشان بهترين سالخوردگان و زنانشان بهترين زنان و جوانانشان بهترين جوانان است! نسل اينها نسلي بزرگوار و داراي فضيلتي عظيم و بزرگ هستند. و سپس اين شعر را نيز خواند: کُهُولُکُم خَيْرُ الکُهُولِ وَ نَسلُکُم اِذا عُدَّ نَسْلٌ لايَبوُرُ وَ لايُخْزي در اين هنگام حضرت علي بنالحسين عليه السلام متوجه زينب عليها السلام شد و فرمود: يا عَمَّةُ! اسْکُتي فَفِي الباقي عَنِ الماضِي اِعْتِبارٌ، وَ اَنْتِ بِحَمْدِاللَّهِ عالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَة، فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة... [عمه جان! آرام و خاموش باش که باقيماندگان بايد از گذشتگان پند گيرند و تو بحمداللَّه ناخوانده دانايي و نياموخته خردمند هستي...]
* بزرگترين اشتباه قاتلان امام حسین (ع) مدت اقامت خاندان پيغمبر و کاروان اسيران اهلبيت در کوفه درست روشن نيست امّا آنچه مسلم است همان خطبه و سخنراني زينب و گفت و گوي او با پسرزياد و برخورد مختصري که بازماندگان امام عليه السلام با مردم کوفه داشتند ، وضع شهر را بهنفع آنان تغييرداد و مردم را با جنايات دستگاه جبار بنياميه آشنا کرد وآثار آنهمه تبليغات وسيع معاويه و پس از او پسرش يزيد را بکلي از بين برد خلاصه شهر کوفه در هنگام رفتن اهلبيت بهشام ، غير از کوفهاي بود که آنانرا بدانجا وارد کردند. به گفته يکي ازنويسندگان فقيد مرحوم آيتي اساساً اين خود بزرگترين اشتباه قاتلان امام عليه السلام بود که بازماندگان امام عليه السلام را بهصورت اسير به کوفه و شام بردند و موجب آن همه رسوايي و ننگ براي خود شدند و به وسيله همان افراد داغديده و اسير، حقايق پشت پرده را برخلاف خواسته و ميل خود آشکار ساختند.