20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 12 : 12
کد خبر : ۵۱۳۱۵
تاریخ انتشار : ۲۷ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۹
شهید "عباس امیدی" پس از 25 سال مفقود بودن و 4 سال گمنامی، روز گذشته و در ایام ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) پیکرش احراز هویت شد.
عقیق:شهید امیدی در سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در سال 90 به عنوان شهید گمنام در مزار شهدای گمنام باغ موزه دفاع مقدس به خاک سپرده شده بود که پس از 4 سال، احراز هویت شد.
قرار بر این شد که صبح دیروز(چهارشنبه) به اتفاق گروهی از کمیته‌ی جستجوی مفقودین، باغ موزه دفاع مقدس و ستاد کل نیروهای مسلح به خانه این شهید بزرگوار برویم و یادگاری‌هایی که از شهید به جا مانده بود را به خانواده تحویل دهند و آنها را تا سر قبر فرزند شهیدشان همراهی کنند.
کوچه‌ای که منزل شهید در آن قرار داشت، به اسم شهید حسن پور نام گذاری شده بود. کوچه را طی کرده و به درب خانه رسیدیم. از قبل جلوی در را آب و جارو کرده بودند. به اتفاق مسئولان و دیگر خبرنگاران وارد منزل شدیم.
مادر(ربابه امیدی)، بسیار صبورانه و مقاوم به همراه فرزندان و نوه‌های خود به استقبالمان آمد و خوش آمد گفت. این در حالی بود که خواهران، آرام می‌گریستند. مادر می‌گفت: امروز، روز عروسی پسرم است و خوش آمدید.
یکی از مسئولان کمیته جستجوی مفقودین به مادر توضیح می‌دهد که پیکر شهید در منطقه پنجوین تفحص شد و از آنجایی که نتوانسته بودند شهید را شناسایی کنند، به صورت شهید گمنام در باغ موزه دفاع مقدس به همراه 7 شهید دیگر دفن کردند.
او در ادامه گفت: شهدایی را که می‌آورند، احتمال می‌دهیم که روزی شناسایی شوند لذا وسایلشان را نگه‌ می‌داریم.

سربند "یا صاحب الزمان(عج)" یادگاری فرزند برای مادر
در همین هنگام بود که سربند شهید را که مزین به نام یا صاحب الزمان(عج) بود را تحویل مادر دادند، صدای گریه‌ی خواهران شهید بلند شد و با صدای بلند یا صاحب الزمان(عج) می‌گفتند.
مادر ولی می‌گفت مگر کسی در عروسی برادرش گریه می‌کند. سپس نگاتیوهای به جا مانده و یک قوطی کرم را به مادر تحویل دادند که مادر گفت من عوضی ندارم به شما بدهم و عوض خود را از امام حسین(ع) و حضرت علی اکبر(ع) بگیرید.
مادر شهید گفت: فرزندم به قدری عاشق حضرت زهرا بود که دوست داشت مزارش گمنام باشد و 8 ساله بود که پدرش را از دست داد و اولین بار در 13 سالگی به جبهه رفت.
وی ادامه داد: خدا به من صبر بسیار داده است و خدا را شاکر هستم که 9 فرزند صالح به جامعه تحویل داده‌ام و فرزندانم تمام ثروت من هستند.
مدیر روابط عمومی باغ موزه نیز در این دیدار گفت: اتفاق جالب این که در روز ولادت بانوی دو عالم پیکر شهید شناسایی شد و حدود 4 سال میزبان شهید شما بودیم که این افتخار بزرگی بود.
همچنین جانشین سپاه اسلام شهر، به نمایندگی از بسیجیان این شهرستان، ضمن تبریک به مادر و خانواده شهید، گفت: این جلسات یک یادآوری برای ما است که بدانیم مدیون خون چه کسانی هستیم.
در ادامه رییس بنیاد شهید اسلام شهر نیز گفت: خدا را شاکریم که این شهید، بعد از 30 سال شناسایی شده است. این شهید در تاریخ  4/1/65 شهید و مفقود شده بود.

خواهر شهید: برادرم مدام توصیه می‌کردم مراقب مادر باشید



این شهید، 6 خواهر و 2 برادر دارد. زیور امیدی یکی از خواهران شهید می‌گوید: من دیروز متوجه شدم که پیکر برادرم پیدا شده است و دعا می‌کنم که همه مادران شهدای گمنام از چشم انتظاری درآیند. برادرم پاک و صمیمی بود و همیشه در نامه‌هایی که برای ما می‌فرستاد به ما سفارش می‌کرد که مراقب مادرمان باشیم و او را اذیت نکنیم و الان خوشحال هستم و افتخار می‌کنم.
مریم امیدی یکی دیگر از خواهران شهید، می‌گوید: خدا را هزار مرتبه شکر می‌کنیم که برادرمان پیدا شده است و مزاری دارد که می‌توانیم بر سر آن رفته و قرآن و فاتحه‌ای قرائت کنیم.
او ادامه می‌دهد: مادرم بر روی سنگ مزار پدرمان نوشته است، پدر شهید عباس امیدی، چون دوست داشت، اسم عباس هم روی آن باشد که هم برای او و هم پدرم، فاتحه بخوانیم.
این خواهر درباره آخرین دیدار با برادرش، می‌گوید: آخرین مرتبه و لحظه خداحافظی، وقتی برادرم می‌خواست برود، زمانی که به او دست دادم، احساس کردم که دیگر برنمی‌گردد.
وی خاطرنشان می‌کند: شوهرم با برادرم دوست بودند و از نامه هایی که می‌نوشت متوجه شده بودم.
سرندی داماد خانواده، جانباز و همسر مریم امیدی نیز می‌گوید: اوایل انقلاب، ما با هم در بسیج بودیم و من 16 ساله بودم که برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه‌ها رفتم و زمانی که با این خانواده وصلت کردم، این شهید مفقود شده بود.
یکی دیگر از خواهرانش بیان می‌کند: مادرم در روزهای اخیر، 3 مرتبه خواب دیده بود که به یک امامزاده می‌رود ولی اسم آن را نمی‌دانست که به او گفتم حتما خیر است و انشاالله از عباس خبری برسد.
سپس خانواده و مادر شهید بر سر مزار عباس امیدی حاضر شدند.

دیدار مادر با فرزند
پیش از حضور مادر شهید بر سر قبر فرزندش، خواهران آمدند و هر کدام سر بر قبر گذاشته و گریستند و با برادرشان درد و دل کردند.
مادر که در این سال‌ها مقاوم و استوار بود، اما این بار وقتی می‌خواست به کنار مزار پسرش بیاید، دو پسر دیگر، زیر بغل‌هایش را گرفته بودند ولی همچنان صبور بود و زمانی که بر سر مزار آمد، با زبان آذری می‌گفت، "پسرم خوش آمدی" و درد و دل‌های مادرانه کرد.
سپس، طباطبایی معاون فرهنگی باغ موزه دفاع مقدس طی مراسمی به همین منظور گفت: 29 سال چشم انتظاری به پایان رسید و به مادر این شهید خوش آمد می‌گویم که به دیدار مزار فرزندش آمده است و از مسئولان ستاد معراج شهدا که برنامه تفحص و شناسایی را دنبال می‌کنند، تشکر کرده  و از خداوند خواستار توفیق در راه شهدا هستم.



"ربابه امیدی" شروع به سخنرانی کرد و گفت: عباس در دوران نوجوانیش یک بار با یکی از دوستانش 4 روز به همدان رفته بود. دوری از عباس به اندازه 4 سال بر من گذشت. خیلی نگران بودم و به شدت حالم بد شده بود که من را به دکتر بردند وقتی خبر دادند که عباس برگشته، گفتم حال که عباس آمده، احتیاج به دارو ندارم.
وی افزود: طی 29 سال چشم انتظاری، خدا به من صبر داد تا این دوری را تحمل کنم.
مادر شهید خاطرنشان کرد: عباس 18 سالش بود که برای سربازی رفت و 3ماه، دوره آموزشی را در کرمان گذراند. عباس گفته بود مامان جان برایم مشما بفرست، چون آنجا، آب نیست و  زمین را می‌کنیم تا به آب برسیم و آب را در آن می‌ریزیم. یک بار دیگر، گفت برایم معجون درست کن و یک شیشه معجون درست کردم که در نامه نوشته بود، خیلی خوشمزه بود و یک روز تلافی می‌کنم.
سپس این مادر، دعا کرد که همه مادران از چشم انتظاری درآیند و از خدا خواست که به همه خانواده‌های شهدا، صبر دهد.
مادر شهید گفت: 2/1/65 نامه ای از او به دستم رسید و بعد از ظهر 4/1/65 خبر دادند که مفقود شده است. از آن زمان، هر شهید و مفقودی  را که می‌آوردند، به استقبالش می‌رفتم. آنقدر گشتم که دیگر از پا افتادم و از آنجایی که 8 فرزند یتیم دیگر دارم گفتم که باید به آنها هم برسم وخدا را شکر می‌کنم که الان، سرپا ایستاده‌ام.
سپس، مادر شهید شروع به خواندن قطعه شعر"گلی گم کرده‌ام می جویم او را/ به هر گل می‌رسم، می بویم او را" و لالایی‌های مادرانه به زبان آذری به این معنی کرد: «پسرم خوش آمدی ولی چرا اینقدر غریبانه/ مهمان خانه من چقدر دیر به منزلت رسیده‌ای/ خوش آمدی به مهمانی‌ای  که برای دامادیت گرفته‌ام».
مادر ادامه داد: عباس، خیلی شوخ طبع و صبور بود و همیشه به من می‌گفت غصه نخور، من برمی‌گردم و مغازه باز می‌کنم و خرجی خانواده را می‌دهم.


منبع:قدس
211008

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: