«أعوذ باللهِ من الشَّیطانِ الرَّجیم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحیم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمین وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَلیِّ العَظیم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلی سَیِّدِنا وَ نبیِّنا خاتم الأنبیاء وَ المُرسَلین أبِی القاسِم مُحمَّد وَ عَلی آلِهِ الطیِبینَ الطاهِرینَ المَعصومین سِیَّما بَقیة اللهِ فِی الأرَضین أرواحُنا وَ أرواحُ العالمینَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَ لعنة الله عَلی أعدائِهم أجمَعین إلی یَوم الدّین.»
در آیه 105 سوره مبارکه مائده میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ. ای کسانی که ایمان آوردهاید، بر شما باد به خودتان. به نفس و جان خودتان. به آن بپردازید. لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ. اگر کس دیگری گمراه شده، وقتی شما راهت را پیدا کردهای، برای شما هیچ ضرری ندارد. عالم را کفر گرفته. گرفته که گرفته. عالم را کفر گرفته. همه غرق معصیتاند. اما شما درستی. آنها هیچ ضرری برای شما ندارند. هیچ ضرری. لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ. کسی که گمراه شده برای شما ضرری به بار نمیآورد.
یک داستان نقل کردند که من عرض میکنم. میگویند زمان حضرت نوح طوفان شد و عالم را آب گرفت و اینها به کشتی سوار شدند. مدتی هم طول کشید تا طوفان فرو نشست و زمین آبها را بلعید یا بخار شد و به آسمان رفت. در هر صورت طوفان تمام شد. ایشان تشریف آوردند. حالا حضرت نوح است دیگر. دیدند یک خانم پیرزن مسن نشسته. قشنگ و آرام و درست سر جایش نشسته. شما چه خبر بود؟ کجا بودی؟ چرا با ما نیامدی؟ گفت من خبر نشدم. من از طوفان خبر نشدم. میشود؟ اگر آدم درست باشد. لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ. وقتی شما راه را پیدا کردی، دیگرانی که گمراه شدهاند برای شما هیچ ضرری ندارند. هیچ ضرری. اما مهم آن قسمت اول است. من راه را پیدا کردهام. بزرگان یک حرفی از این فرمودهاند. میگویند اصلا راه شما در کوچه و بازار نیست که. راه شما در خودت است. تمام سیری که در طول عمرت باید بکنی، همه سیر در جان خودت اتفاق میافتد.
اگر شما داری روی خوب شدن خودت کار میکنی و فکر و دقت و عمل میکنی، درست است. اساتید میفرمودند که اکثر عبادت ابوذر تفکر بود. درمورد چه تفکر میکرد؟ مینشست فکر میکرد. به چه فکر میکرد؟ فکر میکرد که راه نجاتش چیست؟ عیبهایم را چگونه حل کنم؟ مثال عرض میکنم. من از مردم میترسم. من از بیپولی میترسم. من از بیکاری میترسم. حوادث که اتفاق میافتد من میترسم. این ترس یک عیب است. من چکار کنم که این عیبم را برطرف کنم؟ استاد ما میفرمودند که اکثر عبادات ابوذر این بود که برای اصلاح خودش میکوشید. راه شما همان خودتان هستید. خودتان. جان خودتان. نفس خودتان. ببینید عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ ببینید برشما باد به راه خودتان. حالا من اینگونه میگویم. به راه خودتان. بر شما باد به راه خودتان. اگر کسی از راه گمراه شده است، وقتی شما در راهی، برایت ضرری ندارد. خب توی راهی دیگر. حالا عالم گم شدهاند. گم شدهاند. به تو ضرری ندارد. تو راه را پیدا کردهای. یعنی اینکه در تتمه آیه میفرماید لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ وقتی دیگران گمراه شدند تو راه را پیدا کردی. راه را پیدا کردی، یعنی همان خودت را پیدا کردی. فهمیدی که من باید روی خودم کار کنم.
من باید مثلا اول بکوشم چشمم را درست کنم. اگر چشمم در اختیار من نیست، این عیب من است. من چشمم را در اختیار بگیرم. آقا چقدر طول میکشد؟ ده سال. عیب ندارد. خوب نیستها. خوب است آدم بتواند زودتر حل کند. اما حالا من باید ده سال زحمت بکشم تا بتوانم چشمم را در اختیار خودم بیاورم. خب خیلی خوب است. باز نجات پیدا کردی. الان در راهی. راهت را پیدا کردی و توی راه داری خودت را اصلاح میکنی. من گوشم را در اختیار ندارم. زبانم را در اختیار ندارم. از همه اینها مهمتر بفرمایید که من خیالم را در اختیار ندارم. برای آنها باید چکار کنم؟ اگر شما خیالت را در اختیار بگیری، خب صاحب اختیار شدی. صاحب اختیار خودت شدهای. ببینید وقتی خیال در اختیار شما نیست، شیطان فقط از طریق خیال به آدم نفوذ پیدا میکند. من دارم شما را میبینم. شیطان نمیآید شما را دوتا نشان بدهد که. من یک دانه میبینم. موی شما مشکی است. من که نمیتوانم موی شما را زرد ببینم. موی شما را مشکی میبینم. شیطان در اینجا دخالتی ندارد. توی عقل آدمی هم دخالتی ندارد. عقل معصوم است. دست شیطان به عقل نمیرسد. آنجایی که شیطان نفوذ میکند، خیال آدمی است. من چکار کنم؟ اگر خیالم را در اختیار بگیرم، دیگر شیطان هیچ نفوذی در من ندارد. دیگر زورش به من نمیرسد.
آدم آن وقت بر خودش سلطنت پیدا میکند که بر خیالش مسلط شده باشد. عرض کردم چشم و گوش و اینها که به طور طبیعی و به طور فیزیکی میبیند و درست هم میبیند. میگویند حتی اشتباهاتی که در گوش و چشم هم اتفاق میافتد، از طریق خیال است. حالا آن یک بحثی است. عقل معصوم است. چشم و گوش و اینها طبق ضوابط میبینند. طبق ضوابط فیزیکی مثلا میدانید که یک قاشق چای خوری توی چای بزنیم، وقتی از کنار نگاه میکنیم، این را شکسته میبینیم. اینها طبق ضوابط قانونی است. چشم دقیقا طبق قوانین فیزیکی میبیند. گوش طبق قوانین فیزیکی میشنود. اینجاها دخالت شیطان راه ندارد. فقط شیطان در خیال است. از طریق خیال بر انسان سلطنت پیدا میکند. اگر من بخواهم از سلطنت شیطان بیرون بیایم، باید خیالم را کنترل کنم. چکار کنم؟ برای خیالم و برای کنترل خیال چکار کنم؟ آدم سلطنت پیدا میکندها. راهش این است. راهش مقدمه طولانی دارد. حالا باز آن هم بستگی به همت آدمی دارد که آدمی چقدر همت دارد. آن هم این است که اگر بخواهیم چشم و گوش و زبان و اینها را کنترل کنیم، شما اگر توانستی چشم و گوشت را دقیق کنترل کنی، دقیق زبانت را کنترل کنی، یواش یواش در طول زمان، خیال به کنترل آدم در میآید. در طول زمان خیال به کنترل درمی آید.
آدم بر خودش سلطنت پیدا میکند. اگر بر خودش سلطنت پیدا کرد، میتواند بر عالم سلطنت کند. اینجا فرمودند که راه شما، خود شمایید. تمام طول عمرت که راه میروی، داری توی خودت راه میروی. حالا یا داری دور خودت میگردی، یا داری پایین میروی. یا داری بالا میروی. اگر زحمت میکشی، داری بالا میروی. داری بالا میروی یعنی چه؟ یعنی داری نفس خودت را اصلاح میکنی. یک اخلاق بد را برطرف میکنی و اخلاق خوب درست میکنی مثلا. وقتی اعمال شما درست است، وقتی اعمالتان درست است، دارید به سوی بالا میروید. قدم اول ما این است که اعمالمان را تصحیح کنیم. اعمالمان را چگونه تصحیح کنیم؟ طبق دستور رساله میگویند نمازت را اینگونه درست بخوان. روزه درستش اینگونه است. حج درستش اینگونه است.
درمورد زبانت، این غیبت است. این تهمت است. مثلا وقتی اینها را درست کنی، همه اینها قابل درست کردن است. عادی. معمولی طبق ضوابط قانونی. طبق رساله. طبق کتابهای اخلاقی. میخواهم این تکه را اضافه کنم و عرضم را تمام کنم. قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام) فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِیرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ. تقوای خدایی کسی دارد که از خدا میترسد و مراقبت میکند که خدا بالای سرش ایستاده و دارد او را میبیند. کسی که یک چنینی مراقبتی میکند، میداند که خدا بیناست. میداند که خدا شنواست، کسی که چنین چیزی را عمل میکند، از هر ملکه و صفت بدی هم نجات پیدا میکند. این مال قدم دوم آدم است. قدم اول این است که من اعمالم را مراقبت میکنم. چون اینها در اختیار من است. فرمودند که اگر یک چیزی پیش چشم من حرام است، خدای متعال دوتا پرده پوش برای چشم گذاشته است. چشمت را که ببندی، دیگر چیزی نمیبینی. دیگر حرام اتفاق نمیافتد. در اختیار است. گوش در اختیار است. زبان در اختیار است. اعمال در اختیار است.
اگر یک وقت عملی بود که در اختیار نبود، دیگر آدم تکلیف ندارد. اگر عمل در اختیار نبود، آدم تکلیف ندارد. اما حالا یک چیزی عرض کنیم. آقایان علما یک مثالی زدهاند. میگویند یک کسی خودش را از بالای بلندی پرتاب کرد. عمدی. میخواست خودکشی کند. خودش را از بالای بلندی پرتاب کرد و وسط راه یادش آمد که اگر کسی خودکشی کند تا ابدالآبدین در جهنم خواهند ماند. در همان لحظات از این کارش پشیمان شد و گفت این چه کار بدی بود که من کردم. پشیمان شد دیگر. الان هم که نمیتواند برگردد. مجبور است. پس هیچ تکلیفی ندارد و مشکلی نخواهد داشت. میگویند این جبری است که آدم خودش به بار آورده است. جبری که خودت به بار آورده باشی، معذور نیست. آدم معذور نیست. من خودم به بار آوردم. خودت میتوانستی به بار نیاوری. آن وقت مختار بودی. از اختیارت استفاده بد کردی و یک جبری برایت پیش آمد. من وقتی عمل بد را زیاد تکرار کنم، یواش یواش از اختیار من بیرون میرود.
من چشمم را رها کنم. یک سال، دو سال، سه سال. بعد نمیتوانم چشمم را جمع کنم. خودت کردی. این مجبوری را خودت به بار آوردی. ناگزیر باید جان بکنی تا درستش کنی. نکنی، گرفتاری. حالا در هرصورت. میفرمایند اگر آدم بتواند رفتار و اعمال خودش را کنترل کند، از همه اخلاقهای بدش هم نجات پیدا میکند که این خیلی مهم است. اما کنترل کند. کنترل جدی رفتار و اعمال. چه عرض کردم؟ به همه خوبیهای ممکنه میرسد. آدمی اگر رفتار و اعمالش را کنترل کند و به اختیار بگیرد و با ترس از خدا و ترس از حساب و قیامت و قبررفتار خودش را کنترل کند، به همه خوبیهای ممکن میرسد. نه یک روزها. یک روزش هم خوب است. اما نه یک روز. یک روز آدم را به نتیجه نمیرساند. آدم باید با عمرش این کار را بکند. این کنترل با عمر آدم باید قرین باشد.