نگاهم را به كعبه دلهاي بيقرار عاشقي ميدوزم. درنگ ميكنم در روبروي قطب عاطفه ها، مركزين عشق و قرارگاه عشاق وارسته.
عقیق:وارسته از بند تقيدات زميني و خاكي! درنگ ميكنم در نگاه به خانه اي كه، سراي بي خودي در راه خالق ابدي و مهربانترين مهربانان است. همو كه نعمت والاي زندگي را به بندگانش هديه كرد و وعده داد خوبان را كه زندگاني جاويد را به پاداش خوبيها و وارهيدنهاي شما از پلشتيها عطيه تان ميدارم. دلم هواي عروج دارد. عروجي به مختصات نامتناهي عشق! عروجي به اندازه بي زماني و لامكاني. عروجي و سفري به قدر وسعت بي كرانه احساس. در اين محشر دلدلدگي رايت شوق و شكر بر دست دل دارم. مرا توفيق طواف ساده عبوديت است. مرا توفيق سبز بندگي است. من در اين محشر عاشقي رو به بي نهايت دگر شدن دارم. من رو به بهار دگرگون شده ام. من رو به رود به سوي درياي وصل دگرگون شده ام. من در التجاي روشني از بندگي، رو به اصحاب آل نور حاضر شده ام. در پيش رو به نوح نبي، ابراهيم خليل الله و موسي و عيسي و حضرت ختمي مرتبت و بهانه آفرينش محمد امين (ص) و آل معصوم اش، من متولد شده ام. ديگر شده ام و پرندگي را به تجربه نشسته ام! من چگونه باور كنم كه در اين فرصت بزرگ عاشقي توفيق حضور را؟ مجال پر كشيدن را؟ رخصت بردميدن را؟ من شروع خودم را جشن گرفته ام. منبع:حج 211008