به اتاق رفتم و دیدم حاج آقا مجتبی در اتاق هستند. برایم باعث تعجب بود که ایشان در مجلس زنانه شرکت کند، چون مجلس زنانه بود و بانی جلسه نیز همسر حاجآقا بودند. ایشان در اتاق پشتی آمده بودند و تنها نشسته بودند.
فرمودند میدانی برای چه امروز آمده ام اینجا؟ یکی از اهل علم چند روز قبل از روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به منزل ما زنگ زده و گفته که خوابی دیدم که در آن که به من گفتند «حضرت زهرا(س) روز شهادت تشریف میآورند منزل حاج آقا مجتبی.»
حاج آقا فرمودند من روز شهادت آمدم اینجا، امروز هم آمدم و گفتم بیایم تا چیزی بگیرم. اینجا بغض کردند و کمی گریستند.
ایشان در ادامه گفتند میخواهم چیزی را برای تو بگویم: هفت یا هشت سال قبل اینجا روضه بود، مداح آن مجلس، مداحیاش را کرد و روضهاش را خواند و وقتی روضهخوان میخواست برود حال من منقلب شد. حاجآقامجتبی گفت خدا شاهد است من آدم بدی هستم، اما آن لحظه اخلاص داشتم و به روضهخوان گفتم دعا کن حضرت زهرا(س) از من قبول کند. فردای آن روز یکی از علمای تهران که برای تبلیغ به یزد رفته بود، با من تماس گرفت و گفت: دیشب هنگام سحر حضرت زهرا(س) را به خواب دیدم که فرمودند به حاجآقا مجتبی بگویید ما از ایشان قبول کردیم... .
***
بعد از مدتی یکی از دوستانی که در بیشتر جلسات همراه حاج آقا مجتبی بودند
را دیدم و از او درخواست کردم که یکی از نابترین خاطراتی که از حاج آقا به
یاد داره رو برام بگه.
گفت: تمام لحظات کنار حاج آقا بودن ، لحظات نابی بود چه سایه ای از سرمون
رفت و یه کم درد و دل کرد. بعد گفت: روز اول دهه ی محرم که آخرین دهه ی
محرم حاج آقا شد، وقتی آقا با اون وضع کسالت اومدن برای منبر، گفتم:
آقا.بخدا مردم همین که بدونن شما هستین کلی خوشحالن. دیگه این همه زحمت
اونم با این حال؟ آقا مجتبی نگاهی به من کردند و با اون صدایی که دیگه کم
رمق شده بود گفتند: «اومدم چایی روضه رو بخورم...»
پی نوشت:
نشریه شماره 20 روضه
منبع:روضه نیوز