به مناسبت ۲۵ ربیع الاول صلح امام حسن مجتبى (ع)
مقام معظم رهبری فرمودند: بنده در قضایاى تاریخ اسلام این مطلب را مکررا گفتهام که، چیزى که امام حسن مجتبى علیهالسلام را مجبور به صلح کرد، نبودن تحلیل سیاسى در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسى نداشتند.
عقیق:درباره امام حسن مجتبی (ع) و شخصیت، سیره، تاریخ و زندگی نامه وی بسیار نوشته و گفتهاند و زوایای مهمی از زندگی وی را به روی مردم گشودهاند. ولیکن درباره صلح آن حضرت با معاویه و علل و عوامل پذیرش آن، گرچه سخنهای زیادی گفته شده است، ولی این مبحث هم چنان باز است و جای بحث و بررسی بیشتری دارد. به ویژه در این عصر که طرح پرسشها و یا ایجاد شبههها در میان جوانان و نوجوانان، از سوی مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گیر در جریان است و نیاز به پاسخهای تازهای دارد.
یکی از شخصیت هایی که در این باره تحلیلی دقیق و زیبا ارائه کرده اند مقام معظم رهبری هستند که راه را برای ما روشن و پاسخ شبهات را تبیین می فرمایند.آنچه در ذیل میخوانید بخشی از فرمایشات رهبر معظم انقلاب درباره امام حسن مجتبی(ع) است؛
مردم ما از صلح امام حسن(علیه السلام) چیز زیادى نمىدانند؛ فقط چند تا کلمه شعارى مىدانند؛ درحالىکه درباره این صلح کتاب نوشته شده و بحث و تحلیل شده است؛ درباره امام حسن(علیه السلام)، ذهنها و فکرها باید حرف نو بگویند؛ اما همانها هم گفته نمىشود؛ اینها مایه تأسف است.
عامل شکست امام حسن(ع)نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود
خدا را شکر مىکنیم که ملت ما بیدار است. خدا را شکر مىکنیم که جوانان ما بیدارند. خدا را شکر مىکنیم که شما دانشجویان بیدارید.
اما دانشجویان! بیدار بمانید. دانشجو باید احساس سیاسى داشته باشد، درک سیاسى داشته باشد، تحلیل سیاسى داشته باشد.
بنده در قضایاى تاریخ اسلام این مطلب را مکررا گفتهام که، چیزى که امام حسن مجتبى علیهالسلام را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسى در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسى نداشتند.
چیزى که فتنه خوارج را بهوجود آورد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را آنطور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آنگونه مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسى در مردم بود والا همهى مردم که بىدین نبودند. تحلیل سیاسى نداشتند. یک شایعه دشمن مىانداخت؛ فورا این شایعه همه جا پخش مىشد و همه آن را قبول مىکردند!(1)
غبارغلیظ نفاق در زمان امام حسن(ع)
دوران دشوار هر انقلابى، آن دورانى است که حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببینید امیرالمؤمنین از این مىنالد: "ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستولى الشّیطان على اولیائه ".
در دوران پیامبر، اینطورى نبود. در دوران پیامبر، صفوف، صفوف صریح و روشنى بود. آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانى بودند که یکىیکى مهاجرین از اینها خاطره داشتند: او من را در فلان تاریخ زد، او من را زندانى کرد، او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبههیى نبود.
یهود بودند؛ توطئهگرانى که همهى اهل مدینه - از مهاجر و انصار - با توطئههاى آنها آشنا بودند. جنگ بنىقریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عده کثیرى آدم را سر بریدند؛ خم به ابروى کسى نیامد و هیچکس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنه روشنى بود؛ غبارى در صحنه نبود. اینطور جایى، جنگ آسان است؛ حفظ ایمان هم آسان است.
اما در دوران امیرالمؤمنین، چه کسانى در مقابل على(ع) قرار گرفتند؟ خیال مىکنید شوخى است؟ خیال مىکنید آسان بود که "عبداللَّهبنمسعود "، صحابى به این بزرگى - بنا به نقل عدهیى - جزو پابندهاى به ولایت امیرالمؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همین "ربیعبنخثیم " و آنهایى که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، در روایت دارد که "من اصحاب عبداللَّهبنمسعود "! اینجاست که قضیه سخت است.
وقتى غبار غلیظتر مىگردد، مىشود دوران امام حسن؛ و شما مىبینید که چه اتفاقى افتاد. باز در دوران امیرالمؤمنین، قدرى غبار رقیقتر بود؛ کسانى مثل عمار یاسر - آن افشاگر بزرگ دستگاه امیرالمۆمنین - بودند. هرجا حادثهاى اتفاق مىافتاد، عمار یاسر و بزرگانى از صحابه پیامبر بودند که مىرفتند حرف مىزدند، توجیه مىکردند و لااقل براى عدهاى غبارها زدوده مىشد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود.
در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیرصریح، جنگ با کسانى که مىتوانند شعارها را بر هدفهاى خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود.(2)
اگر امام حسن(ع) می جنگید و شهید می شد ...
امام حسن مجتبى علیهالسلام مىدانست که اگر با همان عدهى معدود اصحاب و یاران خود با معاویه بجنگد و به شهادت برسد، انحطاط اخلاقى زیادى که بر خواص جامعهى اسلامى حاکم بود، نخواهد گذاشت که دنبال خون او را بگیرند! تبلیغات، پول و زرنگیهاى معاویه، همه را تصرف خواهد کرد و بعد از گذشت یکى دو سال، مردم خواهند گفت "امام حسن علیهالسلام بیهوده در مقابل معاویه قد علم کرد. " لذا، با همهى سختیها ساخت و خود را به میدان شهادت نینداخت؛ زیرا مىدانست خونش هدر خواهد شد.
گاهى شهید شدن آسانتر از زنده ماندن است! حقا که چنین است! این نکته را اهل معنا و حکمت و دقت، خوب درک مىکنند. گاهى زنده ماندن و زیستن و تلاش کردن در یک محیط، به مراتب مشکلتر از کشته شدن و شهید شدن و به لقاى خدا پیوستن است. امام حسن علیهالسلام این مشکل را انتخاب کرد.
وضع آن زمان چنین بوده است. خواص تسلیم بودند و حاضر نمىشدند حرکتى کنند. یزید که بر سر کار آمد، جنگیدن با او امکانپذیر شد.به تعبیرى دیگر: کسى که در جنگ با یزید کشته مىشد، خونش، به دلیل وضعیت خرابى که یزید داشت، پامال نمىشد. امام حسین علیهالسلام به همین دلیل قیام کرد. وضع دوران یزید به گونهاى بود که قیام، تنها انتخاب ممکن به نظر مىرسید.
این، بهخلاف دوران امام حسن علیهالسلام بود که دو انتخاب "شهید شدن " و "زنده ماند " وجود داشت و زنده ماندن، ثواب و اثر و زحمتش بیش از کشته شدن بود. لذا، انتخاب سختتر را امام حسن علیهالسلام کرد. اما در زمان امام حسین علیهالسلام، وضع بدان گونه نبود. یک انتخاب بیشتر وجود نداشت.
زنده ماندن معنى نداشت؛ قیام نکردن معنى نداشت و لذا بایستى قیام مىکرد. حال اگر در اثر آن قیام به حکومت مىرسید، رسیده بود.
کشته هم مىشد، شده بود. بایستى راه را نشان مىداد و پرچم را بر سر راه مىکوبید تا معلوم باشد وقتى که وضعیت چنان است، حرکت باید چنین باشد.(3)
پی نوشتها:
1. بیانات در دیدار دانشآموزان و دانشجویان به مناسبت "روز ملى مبارزه با استکبار " 12/08/1372
2. سخنرانى در پایان چهارمین مجمع بزرگ فرماندهان و مسۆولان دفاتر نمایندگى ولىفقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى 27/06/1370
3. بیانات در جمع فرماندهان لشکر 27 محمد رسولالله(ص) 20/03/1375
منبع:تسنیم