عقیق:حضرت معصومه سلام الله علیها بر اثر كمال عبوديت و عرفان و دستيابي به مقامات عالي معنوي به مرحله اي رسيدند كه داراي چنين امتيازي شده و مي تواند از مقام ولايت خود استفاده كرده و كارهاي معجزه آسا و كرامتهاي شگفت انجام دهند.نجات گروه سرگردان با راهنمايي حضرت معصومه(س)سالها قبل از انقلاب، گروهي از مردم يكي از شهرهاي دور در فصل زمستان براي زيارت حضرت معصومه سلام الله علیها عازم قم شدند. شب فرا رسيده و برف سنگيني در زمين نشسته بود. اين گروه در چند فرسخي قم راه را گم كردند؛ آنها در بيابان بدون وسيله سرگردان و در مخاطره شديد قرار گرفتند.همانجا دست توسل به دامن حضرت معصومه سلام الله علیها زدند تا با نشان دادن راه، آنها را از خطر برهاند.يكي از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه(س)، مرحوم سيد محمد رضوي مي گويد: در آن شب (بدون اطلاع از زائران در به در و سرگردان) در حرم بودم؛ اندكي خوابيدم؛ در عالم خواب حضرت معصومه(س) نزد من آمده و فرمود:"برخيز، چراغ گلدستهها را روشن كن.به ساعت نگاه كردم، اندكي از نيمه شب گذشته و هنوز چهار ساعت به اذان صبح باقي مانده بود. (و ما طبق معمول اندكي قبل از اذان، چراغهاي گلدستهها را روشن مي كرديم).باز خوابيدم و دوباره حضرت معصومه(س) را در خواب ديدم. اين بار آن حضرت با تندي به من فرمود: برخيز، مگر نگفتم چراغهاي گلدستهها را روشن كن.برخاستم و چراغهاي گلدستهها را روشن كردم. ديدم برف سنگيني آمده و همه جا را سفيد پوش نموده است، ولي شگفت زده شدم كه چرا امشب به دستور حضرت معصومه(س) چراغها را زودتر روشن نموده ام؟.صبح روز بعد كه هوا آفتابي بود از حرم عبور مي كردم، شنيدم چند نفر از زائران به همديگر مي گويند: حضرت معصومه(س) به داد ما رسيد؛ چقدر بايد از محضر مقدسش تشكر و سپاس گزاري نماييم!؛ اگر چراغهاي گلدستهها روشن نمي شد، ما در تاريكی شب در بيابان پر از برف و هواي سرد، كه راه را گم كرده بوديم، جان سالم به در نمي برديم؛ اگر چراغ گلدستهها روشن نمي شد ما جهت شهر قم را در آن تاريكي ظلماني هرگز پيدا نمي كرديم.راز خواب خود را دريافتم كه چرا حضرت معصومه(س) به من مي فرمود: برخيز و چراغ گلدستهها را روشن كن!امام زمان(عج) در كنار حرمنقل مي كنند: شخصي به نام سيد عبدالرحيم كه مورد وثوق بود، گفت: در عالم خواب ديدم، در قبرستان بزرگ قم، جمعيت بسياري حضور دارند؛ در اين هنگام شخص بزرگواري را كه سوار بر اسبي بود و از بازارچه مي آمد، مشاهده کرده و ديدم پشت سر آن سوار، شخصي گفت: اين سوار حضرت حجت(عج) مي باشد. تا اين خبر را شنيدم، سراسيمه به دنبال آن حضرت شتافتم؛ ديدم آن حضرت به صحن مطهر آمده و آنجا پياده شدند.صحن خلوت بود؛ كسي را جز آن حضرت و شخصي كه همراهش بود در آنجا نديدم. مشاهده كردم كه آنها عبور كرده تا به در صحن عتيق رسيدند. افسار اسب را به دست من دادند تا آن را نگهدارم. با خود گفتم: نگهداشتن اسب خوب است يا همراه حضرت بودن؟. سرانجام همراهي حضرت را برگزيدم و افسار اسب را به دست همان شخصي كه همراه امام بود، دادم و خودم به دنبال حضرت روانه شدم. ديدم حضرت وارد حرم شده و در بالاسر مرقد حضرت معصومه(س) توقف كردند. هيچ كس از خُدّام نبودند.پيش خود فكر مي كردم آيا به حضور حضرت بروم يا خیر؟. در كنار رواق ايستادم، صداي آن حضرت را مي شنيدم، اما چيزي نمي فهميدم. پس از مدتي آن حضرت از حرم بيرون آمد و من نيز از حرم بيرون آمدم و پشت سر او به راه افتادم. ولي ناگهان ناپديد شده و هرچه جستجو كردم، دستم به دامن ایشان نرسيد و از فيض حضور آن بزرگوار محروم گشتم.شفاي چشم طلبه نخجوانيآيت الله العظمي مكارم شيرازي(دام ظله) نقل کردند: پس از فروپاشي شوروي سابق و آزاد شدن جمهوريهاي اسلامي از جمله جمهوري نخجوان، شيعيان نخجوان تقاضا كردند: عده اي از جوانان خود را براي تحصيل علوم حوزوي به حوزه علمه قم بفرستند تا در آينده براي تبليغ در آن منطقه، آماده گردند.استقبال عجيبي از اين امر شد. از بين سيصد نفر داوطلب، پنجاه نفر كه معدل بالايي داشتند، انتخال شدند؛ ولي در اين ميان جواني با داشتن معدل بالا به خاطر اشكالي كه در چشمانش بود، انتخاب نشد. با اصرار پدر وی، مسئول مربوط به ناچار او را نيز پذيرفت.هنگام فيلم برداري از مراسم بدرقه اين كاروان علمي، مسئول فيلم برداري، دوربين را روي چشم معيوب اين جوان، متمركز كرد و تصوير برجسته آن را به نمايش گذاشت. جوان با ديدن اين منظره، بسيار ناراحت و دل شكسته شد. كاروان به قم رسيده و در مدرسه علمیه ساكن شد.اين جوان به حرم حضرت معصومه(س) مشرف گرديد و با اخلاص تمام به آن حضرت متوسل شد؛ در همان حال خوابش برد و در عالم خواب، عوالمي را مشاهده كرد. پس از بيداري، چشمانش را سالم دید و به حجره اش بازگشت. دوستان و آشنايان با مشاهده چنين كرامتي از حضرت معصومه(س) تحت تأثير قرار گرفته و دسته جمعي به حرم براي دعا و مناجات آمده و ساعتها در حرم آن حضرت به دعا و توسل پرداختند.هنگامي که اين خبر به نخجوان رسيد، شيعيان آنجا با اصرار تقاضا كردند كه جوان شفا يافته به آنجا باز گردد تا ديدار او موجب بيداري و هدايت ديگران و استحكام عقيده مسلمانان شود.کراماتی از قول حضرت آيه الله العظمي شيخ محمدعلي اراكي (ره)از طرف آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) چند ماه قبل از ارتحال آن فقيه فرزانه آیت الله العظمی اراکی به خدمت ايشان رسيده و درخواست نقل كرامات حضرت فاطمه معصومه(س) را از ايشان نموديم.کراماتی که نسبت به خود معظم له اتفاق افتاده بود.شفاي آیت الله اراکی دستم باد مي كرد و قاش مي شد. لذا بايد همیشه خاك تيمم همراهم بود و تيمم میکردم؛ چون نمي توانستم وضو بگيرم و معالجات هم تأثير نمي كرد. تا اينكه به حضرت معصومه(س) متوسل شده و به من الهام شد كه دستكش دست كنم. چنين كردم و خوب شد.لطف حضرت معصومه(س) به مداح خودحجت الاسلام حسن احتشام فرزند مرحوم حجت الاسلام سيد جعفر احتشام از منبريهاي قم از قول آقا شيخ ابراهيم صاحب الزماني تبريزي (كه مرد روضه خوان با اخلاصي بود و قبل از درس مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري(ره) چند دقيقه خطبه اي از نهج البلاغه و ذكر مصيبت مختصري مي خواند) نقل كردند كه او گفت:ما اهل منبر در مواقع تعطيلي با هم دوره اي داشتيم و دور هم جمع شده و روضه مي خوانديم. شبي من (آقا شيخ ابراهيم صاحب الزماني) در خواب ديدم كه میخواستم به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شوم. گفتند: ورود به حرم ممنوع است، چون حضرت معصومه(س) با حضرت زهرا(س) در بالاي ضريح خلوت كردهاند و كسي را راه نمي دهند.من گفتم مادرم سيده بوده و من مَحرم هستم؛ به من اجازه دادند و بعد از ورود ديدم دو بانوی بزرگوار با هم نشسته و در بالاي ضريح با همديگر صحبت مي كنند. از جمله صحبتها اين بود كه حضرت معصومه(س) به حضرت زهرا(س) عرض مي كند: حاج سيد جعفر احتشام (روضه خوان) براي من مدحي گفته است و ظاهراً حضرت معصومه(س) آن مدح را براي حضرت زهرا(س) مي خواند.آقا شيخ ابراهيم اين خواب را در آن جلسه دوره اي كه اهل منبر در آن جمع بودند و حاج احتشام هم حضور داشت نقل مي كند. حاج احتشام مي گويد: از آن شعرها چيزي يادت هست. گفت: بله! در آخر شعر این جمله را داشت:دخت موسي بن جعفر. تا اين را گفت. حاج احتشام به گريه افتاده و گفت: بله توي اشعار من اين كلمه وجود دارد. اي فاطمه به جان عزيز برادرت بر احتشام لطف نما قصر أخضريوی گفت قصر أخضر هم لطف كردند. گفتم چطور؟. گفت: همانجا كه آیت الله العظمی مرعشي (ره) سجاده مي انداختند، آنجا را به رنگ سبز گچ كاري كردند با سنگ مرمر و قبر حاج احتشام در همان قسمت از مسجد بالا سر واقع شد.يك كرامت تازهآيت الله مسعودي خميني توليت محترم آستانه حضرت معصومه(س) در حدود ساعت 5/9 صبح روز جمعه 21 دي سال 1380 در جلسه اي اظهار داشت:پانزده روز قبل چند نفر ترك زبان به دفتر من آمدند. چون فارسي نمي دانستند، مترجم سخنان آنها را براي من ترجمه مي كرد؛ ماجرا از اين قرار بود:دختر پانزده ساله اي به همراه مادر خود به نزدم آمده و مادرش میگفت: دختر من، يك سال بيمار رواني بوده و حال غير عادي داشت.پرسیدم: مدارك داريد؟. او مدارك متعدد به همراه عكسها، فيلمها، نسخهها، نظريه پزشكها و... را به من نشان داد. مدارك مورد بررسي قرار گرفت و همه آنها بر بيماري رواني آن دختر دلالت داشت.مادر وی افزود: يك شب همين دخترم از خواب برخاست و گفت: مرا به قم ببر!ما در اطراف زنجان سكونت داشته و بي بضاعت هستیم. به دخترم گفتم: پول ندارم كه خرج سفر را تأمين كرده و شما را به قم ببرم. دخترم گفت: گوشواره ام را بفروشيد. من قبول كرده و گوشواره اش را فروختم؛ با پول آن، همراه دخترم به قم سفر كرديم. صبح زود وارد حرم شديم. كنار ضريح به حضرت معصومه(س) متوسل شده و با سوز و گداز و گريه، شفاي دخترم را از آن حضرت طلبيدم.دخترم نيز همين سوز و گداز را داشت. ولي همان حالت بيماري رواني او در چهره او ديده مي شد. ناگاه ديدم دخترم فرياد زد. گفتم: چه شد؟. گفت: ده دوازده نفر مرد را در اينجا مي بينم به من مي گويند: برخيز!. من به آنها مي گويم: نمي توانم برخيزم. باز دختر به حالت رواني خود فرو رفته و سكوت كرد.پس از مدتي با فرياد برخاسته و گفت: خوب شدم!؛ آن ده دوازده نفر به من گفتند: خانمي مي آيد و تو به دست او شفا مي يابي. آنها رفته و خانمي آمد و به من فرمود:برخيز!. من گفتم: نمي توانم. خانم فرمود: برخيز! تو ديگر بيمار نيستي.در اين هنگام دختر كه در دفتر بود به گريه افتاده و گفت: من يك سال بود، چيزي را درك نمي كردم؛ اكنون همه چيز را درك مي كنم.من به مادر دختر گفتم: شايد اين دختر، امروز خوب شده باشد. شما برويد و پس از يك هفته به اينجا آمده و گزارش كار را بدهيد. آنها قبول كردند.آنها رفته و پس از هفت روز از زنجان بازگشتند. دختر در دیدار دوم گفت: از لحظه شفا تاكنون كاملاً خوب شده و هيچ گونه عارضهای ندارم.در اين هنگام اطمينان به شفا دادن حضرت معصومه(س) پيدا كرده و گفتم: براي اطلاع مردم، نقاره را به صدا درآورند. نقاره چند روز به صدا درآمد و آنها كه در اطراف حرم بودند از كرامت آن حضرت اطلاع يافتند.توجه حضرت معصومه(س) به خدمت گزاري شهداآقا سيد ابوالفضل رضوي زاده يكي از خدمتگزاران حرم مطهر مي گويد:در اوائل جنگ كه شهدا را براي طواف به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مي آوردند، مجلس آنها را با سينه زني، نوحه سرايي، مداحي براي رضاي خدا گرم مي كردم.يكي از شبها، آقاي اشعري مداحل اهلبيت(ع) به من گفت: سيد ابوالفضل! شب چهارشنبه براي دعاي توسل به گلزار شيخان بيا! با تو كار دارم.وقتي رفتم، بعد از مراسم دعا به من گفت: مادرم خواب پسر شهيدش را ديده و او سراغ شما را گرفته و از مادرم پرسيده است: آيا سيد ابوالفضل زنده است یا مرده؟. مادرم به برادر شهيدم میگوید: حالا چرا سراغ ايشان را مي گيري؟؛ او در جواب میدهد: وقتي به شهيدان پيوستم، همگيِ آنها سراغ سيد را از من گرفته و او را دعا كردند و گفتند: سيد آدم خوبي است، چون در مراسم شهدا خيلي خدمت مي كند. به همين خاطر مورد توجه بي بي حضرت معصومه(س) و امام زمان(عج) هستند و ما از او راضي هستيم.پی نوشت:کتاب:حضرت معصومه سلام الله علیها، فاطمه دوم- حجت الاسلام محمد محمدی اشتهاردیمنبع:حوزه