عقیق:مصدر فیضسيدابـوالحسـن رضوىاى بر همه انبيا, مقدم وى راهنماى ولد آدممنشور شريف امر و نهيتيك نكته نه بيش بوده, نه كمدستور تـو هرچه هست, متقنآيات تو هرچه هست, محكمدر خاطر توست آنچه در دهرانجام دهد قضاى مبرمدين تو كه در خور خلود استدستور تحرك و صعود استجلوه توحیدخلیل شفیعیمی تراود از نسیم عشق اسرار شرفمی نوازد گوشها را لطف اظهار شرفبعد از آن بی رونقی های بساط معرفتحالیا بالا گرفته کار بازار شرفظلمت ممتد حیات از دیده ها دزدیده بودچشم عالم روشن است اینک ز دیدار شرفجهل گاهی عقل را از صحنه بیرون می کندکار عقل آنگاه خواهد گشت انکار شرفزنده در گور جهالت می کند آیات راتا کجا از ظلم خواهد رفت ادبار شرفواقعه اي در دل كوهمحمود شاهرخيغنوده كعبه و ام القري به بستر خوابولي به دامن غار حرا دلي بي تابنخفته، شب همه شب، ديده خدا بينشز ديده رفته به دامن سرشك خونينشبسان مرغ شباهنگ ناله سر كردهبه كوه، ناله جانسوز او اثر كردهدلش، لبالب اندوه و محنت و غم بودبه كامش، از غم انسان شرنگ ماتم بودوجود وي همگي درد و التهاب شدهز آتش دل خود همچو شمعآب شدهكه پيك حضرت دادار، جبرئيل امينعيان بــه منظر او شد، خطاب كرد چنين:بخوان به نام خدايـي كه رب ما خلق استپديد آور انســـان ز نطفه و علق استبخوان كه رب تو باشد ز ما سوا اكرمكه ره نمود بشر را، به كاربرد قلمبه گوش هوش چو اين نغمه سروش شنيدهزار چشمه نور از درون او جوشيدز قيد جسم رها شد، به ملك جان پيوستشكست مرز مكان را، به لا مكان پيوستدرون گلشن جانش شكفت راز وجودگشود بار در آن دم به بارگاه شهودبه بزم غيب چو تشريف قربتش دادنددر آن مشاهده منشور عزتش دادندچو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احدغبار ميم، بشد زايل از دل احمدبه بي نشاني مطلق ازو نشان برخاستحجاب كثرت موهوم از ميان برخاستدوباره چون به مكان، رو، ز لامكان آورداميد و عشق و رهايي به ارمغان آورددرود و رحمت وافر، ز كردگار قديربر آن گزيده يزدان، بر آن سراج منيرمنبع:باشگاه211008