عقیق:دکتر محسن اسماعیلی، عضو حقوقدان شورای نگهبان در جلسه شرح نهج البلاغه مرکز فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی (سرچشمه) به ارائه سخن پرداخت که متن آن اکنون پیش روی شماست.در شرح نامه 69 نهج البلاغه درباره این جمله بحث می کردیم که: وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ وَ اسْتَنْصِحْهُ،وَ اَحِلَّ حَلالَهُ، وَ حَرِّمْ حَرامَهُ . سپس به این جمله می رسیم که: وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، واعْتَبِرْبِما مَضى مِنَ الدُّنْيا لما بَقِىَ مِنْها، این عبارت دو جور قابل ترجمه و تفسیر است. برخی از مفسرین و شارحان، مانند ابن ابی الحدید و علامه شوشتری، این دو جمله را از هم جدا معنی می کنند. «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» را در ادامه جملات قبلی و مربوط به قرآن می دانند و « واعْتَبِرْبِما مَضى مِنَ الدُّنْيا لما بَقِىَ مِنْها » را جمله ای مستقل و توصیه ای جدید برای عبرت از تاریخ. اما برخی این ها را از هم جدا نمی دانند و این دو را وابسته به هم و جدای از جملات قبلی می دانند که به نظر من هم این نظر اقوی است. امشب بنا را بر تفسیر اول می گذاریم و این جمله را معنی می کنیم و در جلسه بعد هم به تفسیر دوم می پردازیم و می گویم که چرا مناسب تر است.گفتیم که حضرت فرمودند «وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ»؛ یعنی به قرآن چنگ بزن و بعد درباره معنی چنگ زدن صحبت کردیم و گفتیم که آیات قرآن غالبا در سه دسته تقسیم می شوند: موعظه ها (ناظر به عبارت وَ اسْتَنْصِحْهُ) احکام (ناظر به وَ اَحِلَّ حَلالَهُ، وَ حَرِّمْ حَرامَهُ) بیان تاریخ و ماجرای گذشتگان؛ که بنا بر نظر گروه اول از مفسران، عبارت «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ، واعْتَبِرْبِما مَضى مِنَ الدُّنْيا لما بَقِىَ مِنْها» به این دسته مربوط است و معنی آن این است که داستان های قرآن را که به حق از گذشتگان بیان کرده است، باور کن. برای اینکه این جمله خوب فهمیده شود و بدانیم که چرا امیرالمومنین از عبارت «و صَدِّقْ» و یا «مِنَ الْحَقِّ» استفاده کرده اند، به یک مقدمه محتاجیم:چرا قرآن این همه داستان و قصه دارد؟ بلکه به یک معنا همه قرآن کتاب قصه است. چرا؟ دوستان توجه کنند که نیاز انسان به قصه یک نیاز جدیست و اصلا قصه یکی از روش های تعلیم و تربیت است. این که گذشتگان ما چه سرنوشتی داشته اند و پیشینیان چه کرده اند و چه بر سرشان رفته است، همان چیزیست که با آن قصه می گوییم. قصه گویی هم نیاز ما انسانهاست و هم یک روش جدی در تعلیم و تربیت. چرا؟اولا پاسخگویی به حس کنجکاوی انسان است. ما انسان ها مایلیم بدانیم بر گذشتگان ما و در زمان هایی که ما نبوده ایم، چه گذشته است و چه رخ داده است. آگاهی یافتن از سرگذشت پیشینیان، پاسخی به غریزه کنجکاوی انسان است و لذا قصه گویی تاریخی به اندازه بشر دارد و قصه گوها همیشه پرمخاطب بوده اند و امروز در قرن 21 هم همچنان علم تاریخ رونق دارد. طبیعیست که انسان بخواهد از ماجرای موسی و فرعون و نمرود و ابراهیم مطلع شود.ثانیا زبان قصه زبان قابل فهم برای همه است. گرچه در منطق بهترین نوع استدلال و اقامه حجت را استدلال و برهان عقلی و صغری و کبری چیدن می دانیم؛ اما در همان علم منطق این راه را روشی عقلی و مناسب نخبگان می دانیم که مناسب عموم مردم نیست و برای عموم مردم باید با قصه و تمثیل صحبت کرد.ثالثا زبان قصه تاثیرگذار است. خیلی زودتر از زبان حکمت و برهان تاثیر می گذارد. اصلا ممکن است حکمت و برهان بر دل تاثیر نگذارد، حال آن که قصه اول بر دل اثر می گذارد. حکمت و برهان عقل بشر را مخاطب قرار می دهد و بشر باید تلاش کند آن چه عقلش باور کرده بر دلش بنشیند. در تمثیل و قصه دل مخاطب است، ولی باید آن چه به دل رسیده در خرد محکم شود.نه قصه منهای پذیرش عقلی اثر مداوم دارد و نه پذیرش عقلی بدون اثر قلبی اثری روی رفتار انسان دارد . اینکه مولوی می گوید: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود. قصه اش زیباییست. داستان مربوط به ستون حنانه است که پیامبر به آن تکیه می داد و سخنرانی می کرد. مردم با این استدلال که پیامبر را نمی بینیم، ستون را کندند. ناله ای از ستون برخاست. پیامبر علت را پرسبدند که چرا ناله کرد. ستون گفت: این افتخار را داشتم که شما به من تکیه دهید ولی این افتختار از من سلب شد و ... .بعد مولوی می گوید حالا اگر این داستان را برای عده ای بگوییم اصلا باور نمی کنند. اینجاست که مولوی می گوید: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود. درست هم می گوید؛ اما آن عقلی که به دل نفوذ نکند. اگر مطلبی را عقل پذیرفت و به دلش هم نفوذ کرد، مومنی می شود که: « المومن کالجبل الراسخ لايحرکه العواصف»؛ از کوه استوارتر است و هیچ چیز تکانش نمی دهد.پس زبان قصه اولا پاسخی به یک نیاز فطریست، ثانیا همه فهم است و ثالثا موثر است. قرآن به این دلیل زبان قصه را انتخاب کرده است که خود قرآن «بیان للناس» است؛ نه فقط کتاب خواص. قرآن آمده تا با همه مردم و با هر سطحی از شعور و آگاهی حرف بزند. اما بلافاصله بعد از قصه گویی و لرزاندن دل مخاطب، آن را به یک قاعده عقلی تبدیل می کند تا ماندگار شود. به این دلیل است که بخش زیادی از آیات قرآن بیان تاریخ و قصه خوبان و بدان است.در سوره یوسف همان ابتدا می فرماید: «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ» این هایی که می خواهم برایتان بگویم آیات کتابی روشن و روشنگر است. إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآَنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» قرآن را عربی نازل کردیم تا عقلتان را کار بیندازید. از شنیدن این داستان پایه های عقلی محکم پیدا کنید .« نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ» می خواهیم بهترین قصه را برایتان تعریف کنیم.... و بعد شروع می کند به داستان حضرت یوسف.اینجا دو نکته را یادآوری می کنم: یک اینکه می فرماید: « نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَٰذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ»؛ احسن القصص را می خواهیم با وحی قرآن بگوییم؛ و برای همین هم برخی مفسرین می گویند کل قرآن و وحی احسن القصص است و روایاتی هم در همین موضوع داریم. مثلا پیامبر فرموده اند که قرآن بهترین قصه است و بهترین قصه قرآن است.نکته دیگر اینکه در سوره یوسف می فرماید « أَحْسَنَ الْقَصَصِ »، نه « أَحْسَنَ الْقِصَصِ » (به کسر قاف). در قرآن کلمه «قِصَصِ» که جمع قصه است در قرآن نداریم. «قَصَصِ» (به فتح قاف) دو معنی دارد. یکی به معنی قصه و دیگری به معنی شیوه قصه گویی و در معنای مصدری. مفسران در معنی « أَحْسَنَ الْقَصَصِ» هر دو احتمال را داده اند. مثلا علامه طباطبایی در ابتدای تفسیر سوره یوسف و در تفسیر این آیه دو احتمال را بیان می کنند: 1- می خواهیم برای تو بهترین قصه را بگوییم. 2 می خواهیم به بهترین شکل برایت قصه بگوییم. این مباحث به درد قصه نویس ها می خورد و کسانی که می خواهند برای بچه هایشان قصه گویی کنند.اولا قرآن احسن القصص است و ایرادی هم ندارد. چه قصه ای بهتر از قصه عزت یوسف پس از تقوا و پاکدامنی. قصه حضرت یوسف، قصه توحید در عبادت است. نشانگر توکل است و اینکه خدا بندگانش را فراموش نمی کند؛ اینکه بعد از هر مشکلی آسانی هست و اینکه وعده های خدا ممکن است به طول بیانجامد اما تخلف ناپذیر است. اینکه اگر تقوا داشته باشید و از حرام چشم پوشی کنید، خدا عزت عالم گیر عنایت می کند. بهترین قصه است.یا اگر به معنی بهترین نوع قصه گویی ترجمه کنیم، به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی، باز هم صحیح است. قصه حضرت یوسف یک قصه عشقیست. قصه ای عاطفیست. اما قرآن آنقدر با عفت و لطافت تعریف کرده که مطلقا اثر منفی ندارد. بر خلاف ما که اگر قصد خیر هم داشته باشیم، برخی حوادث را جوری در روزنامه ها تعریف می کنیم که جنبه آموزندگی آن اصلا فراموش می شود. نوع پرداختن رسانه های ما به قصه ها و حوادث را دیده اید. کجایش آموزنده است؟ آنقدر بعضی وقت ها بی حیا و بی عفت جریانات رو تعریف می کنند که انسان باید مراقب باشد اثر منفی نپذیرد.مشکلی است که ما داریم. داستان نویس های که به بهانه اینکه در پایان به خواننده درس و پیامی بدهند، با بی عفتی داستان سرایی می کنند، با شیوه قرآنی نمی سازد . به هر حال به این دلایل بخش عظیم قرآن قصه است.مطلب دوم که مقدمه فرمایش حضرت می شود این است که داستان ها معمولا 2 آفت دارند که قرآن آنها را ندارد. اولین آفت قصه ها تحریف و دروغ است.اصلا مشکل تاریخ نویسی همین است. غالب کتاب های تاریخ آمیخته به تحریف و جعل است و کتاب متقن و قابل اعتماد تاریخ کم پیدا می شود. انسان نمی تواند به چیزی که می خواند و می شنود اعتماد کند. دومین آفت قصه ها این است که هدفمند نیست. برای وقت گذرانی و خوابیدن قصه می گویند. اینکه از آن قصه و داستان چه درسی باید برای زندگی گرفت، معمولا فراموش می شود. قرآن می فرماید قصه های من نه دروغ و تحریف دارد و نه لغو و بی هدف. حق است: «َ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ»یکی از تهمت هایی که کفار و مشرکان به پیامبر می زدند و 9 بار در قرآن تکرار شده این است که می گفتند قصه های قرآن دروغ و خیالبافیست. آنقدر این تهمت بزرگ و خطرناک است که در قرآن 9 باز به آن اشاره شده است: «يقول الذين كفروا إن هذا إلا أساطير الأولين»؛ «اساطیر الاولین» یعنی افسانه های قدیمی و دروغ. «وإذا قيل لهم ماذا أنزل ربكم قالوا أساطير الأولين»؛ می پرسی خدا چه چیزی نازل کرده؟ می گویند: هیچ! داستان و افسانه! قرآن به کرات این تهمت را پاسخ می دهد و می گوید: «تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق»؛ هیچ تحریفی در آن نیست. یکی از چیزهایی که مد شده و باید حواسمان باشد، تاویل ناصحیح قصه های قرآن است. عده ای می گویند ابراهیم فلان چیز است و نمرود نماد فلان چیز. واقعیت ندارند. نعوذبالله. این تکرار همان حرف مشرکان است. آنچه قرآن فرموده ظاهرش حجت است. فرعون و موسی و نیل بوده است. از قرآن خیلی تاویل ها و چیزهای دیگر هم می شود فهمید ولی ظاهرش هم حجت است. مثل بهشت و جهنم و حور و قصر و تجری من تحته الانهار و .... که وجود دارد. در آن دروغ نیست.از طرف دیگر اینکه این قصه ها بی هدف هم نیست: «فاقصص القصص لعلهم يتفكرون»؛ قصه بگو تا فکر کنند. برای وقت گذرانی نیست. قصه حسین کرد شبستری نیست. در اول سوره یوسف که کل آن داستانی پیوسته است دیدید می فرماید برای این است که عقلتان را به کار بیندازید. کل داستان را که می گوید در آخر می فرماید: «لقد كان في قصصهم عبرة لأولي الألباب»؛ هر تکه از این داستان برای کسانی که عقل دارند عبرت است. عبرت یعنی عبور کردن. عبور کردن از گذشته به آینده. تاریخ را می خواند تا آینده را بسازد. داستان یوسف را می خواند تا یاد بگیرد مثل یوسف پاکدامنی کند. زلیخا هم عبرت است. همبندی یوسف هم عبریت است. عزیز مصر هم عبرت است. در همه شخصیت های این داستان عبرت است. بعد می فرماید: «مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»؛ هم عبرت آموز است و بی هدف نیست و هم اینکه دروغ نیست و برای هدایت است. قصه های قرآن مظهر رحمت الهی است. نمونه ها را نشان می دهد و سرنوشت انسان های خوب و بد را ذکر می کند و توصیه می کند عاقبت آنها را نگاه کنیم. می گوید: ببینید چه شد! این تعبیر«ببینید چه شد» هم زیباست. قرآن می گوید بروید «ببینید»! مگر تاریخ را می توانیم ببینیم؟ باید می گفت بروید بخوانید. یعنی آنقدر تاریخ را بخوانید که به رای العین ببینید.این ها رو می گوید تا ما سرمشق بگیریم. نه سرنوشت فرعون اتفاقی بوده و نه سرنوشت یوسف. نعوذ بالله نه خدا دشمنی با یوسف داشته و نه عقد اخوت با یوسف. هدف از این داستان ها این است که بگوید هرکس مثل فرعون عمل کند عاقبتش آن می شود و هر کس مثل یوسف عمل کند عاقبتش این.هر داستانی از قرآن را که دست می گذاری، در نقطه حساس داستان عقل را مخاطب قرار می دهد و نتیجه گیری می کند. قاعده و قانون را نشان می دهد. سنت خدا را نشان می دهد: «سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا». داستان گذشتگان بیان سنت و قانون آفرینش است و تبدیل و تحویل پیدا نمی کند. تبدل و تحول ندارد.با در نظر گرفتن این مقدمه متوجه عمق این جمله می شویم که: «وَ صَدِّقْ بِما سَلَفَ مِنَ الْحَقِّ» خیال نکنی داستان های قرآن افسانه است. در قرن 21 حرف کفار زمان جاهلیت را نزنی! آنچه از گذشته است در قرآن حق و عین واقعیت و دور از دروغ است. تکذیب نکن. تصدیق کن. تصدیق کن، «جدا»! وگرنه حارث همدانی که شک نداریم این قرآن است. اما می فرماید هم در عقیده و هم در عمل باور کنید و عبرت بگیرید. لذا جمله ای در ادامه دارد که: «واعْتَبِرْ»! یعنی عبرت بگیر. تصدیق کردن قرآن به عبرت گرفتن از آن است. به جای خیلی از قصه ها قصه های قرآن را باید برای بچه ها گفت. این روش درست تعلیم و تربیت است. قصه های قرآن را با هدف بخوانید و هدف آنرا بگیرید. مشابه این بیان در خطبه 110 نیز آمده است: «وتعلّمُوا الْقرْآن فإنّهُ أحْسنُ الْحديث، وتفقّهُوا فيه فإنّهُ ربيعُ الْقُلُوب، واسْتشْفُوا بنُوره فإنّهُ شفاءُ الصُّدُور، وأحْسنُوا تلاوتهُ فإنّهُ أنْفعُ الْقص» (قرآن را فرا گيريد كه بهترين گفته هاست و در آن بينديشيد كه بهار قلبهاست، از نور آن شفا بجوئيد كه شفاى دلهاى بيمار است، آنرا به نيكوترين وجه تلاوت كنيد كه سودبخشترين سرگذشتهاست.)قرآن شناس شوید. با قرآن روزنه های دل را که با گناه بسته شده باز کنید. شفای درد دلتان را از قرآن بگیرید. دل مرده تان را اگر با قرآن زنده نکنید عذری ندارید. «وإنّ الْعالم الْعامل بغيْر علْمه كالْجاهل الْحائر الّذي لا يسْتفيقُ منْ جهْله، بل الْحُجّةُ عليْه أعْظمُ، والْحسْرةُ لهُ ألْزمُ، وهُو عنْد الله ألْومُ»آن کسی که قرآن دارد ولی به گونه دیگری عمل می کند مثل جاهل سرگردانی است که هیچ گاه نجات پیدا نمی کند. همان کسی است که خودش را به خواب زده. کسی که قرآن دارد ولی دلش بهاری نیست، همان کسی است که دلش زمستان می خواهد. کسی که قرآن دارد ولی استفاده نمی کند و از قصه های قرآن عبرت نمی گیرد؛ در قیامت حجتی ندارد و جوابی ندارد و حسرت می برد. حسرت در قیامت هم خیلی چیز عجیبی است. «یوم الحسره» است. اهل فهم و معرفت می گویند در قیامت عذاب لازم نیست؛ همان حسرت کافی است. خداوند همه ما را با نور قرآن آشناتر کند و توفیق عبرت گرفتن از قصه های قرآن را عنایت کند.منبع:مهر